نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان دختر سرکش

رمان دختر سرکش پارت ۱۳

3.7
(56)

حسام_الو کاری که گفتمو بکنین
_صبح بانور خورشید بیدار شدم برگشتم سمت در پارم اومد یکی زد تو دلم
پارم_پاشو دیگه بو گرفتی پاشو برو خونتون مامانت بابات نیستن بدو برو حموم میام دنبالت بریم مدرسه
_دیشب چی شود دقیقا
پارم_هیچی حالت خوب نبودهمین بدو برو
_خدا ازش نگذره ببین چی بروزم اورده ها رفتم حموم کردم دراومدم بیرون موهامو شونه کردم لباسام پوشیدم رفتم از سره کوچه شیر گرفتم اومدم درباز کنم یچیز ازپشت یکی تودستم فرو کردم برگشتم طرفش یهو افتادم زمین چشمام بسته شد

حسام_پس کی میرسین ببین اگه کلکی تو کارت باشه زیره سنگم باشی پیدات میکنم فهمیدی ؟ دلت نمیخواد که مادرت اذیت بشه ؟
_نگران نباش جلو دریم باز کن درو .
دختررو اوردیم بیرون از تو ماشین
راه بیوفت نفله
دختره_ولم کنین عوضی ها ولم کنین
مگه با شما نیستم
_از پشت محکم زدمش انداختمش جلو دستشو فشار دادم حواست جمع کن دیگه فحش ندی بدمیبینی وگرنه
دختره(نگار)_گوه نخور کثافت ولم کن شما کی هستین معلوم نبود کجام اصلا جایه غریبی بود برام، چندروز یا چند هفته نمیدونم نمیدونم چه قدر گذشته بود که اومده بودم این کشور گیج بودم اینا کی بودن بردنم داخل عمارت انداختم زمین
حسام_خوب کارتو انجام دادی اینم پولت بگیر شرتون کم
_این صدا چه اشنا بود سرمو اوردم بالا این حسام بود چشم تو چشم شدیم
حسام_صبر کنین چرا صورتش قرمزه
مرد_خیلی وزه بود کتک خورد یهو سمتم اومد یقمو گرفت خواست بزنتم که گفتم اگه مشکل داری میتونیم برش گردونیم کسی این کارو برات نمیکنه که ماکردیم پس بیخی
نگار_سرمو انداختم پایین اینا منو دزدیده بودن ه اونم به خواسته حسام چه مسخره سرمو ناباورانه تکون دادم به خودم اومد دیدم داره حسام بلندم میکنه
دستشو پس زدم بلند شدم راست ت باخودت چی فکر کردی که منو دزدیدی عوضی با چخ حقی کثافت برگشتم طرفه در که برم بیرون
حسام_کسی حق نداره بامن اینطوره حرف بزنه مچه دستشو گرفتم من چیزیو که به خوام به دست میارم ت هم اخرین بارت باشه اینطوری باهام صحبت میکنی
_دستمو کشیدم بیرون به من دست نزن من هرطور به خوام حرف میزنم
حسام_ه دوباره دستشو کشیدم به خودم نزدیک کردم غریدم ببین جوجه تو همین جا میمونی بفهمم بخوای فرار کنی من میدونمو تو کاری میکنم که نباس انجام بشه البته بخوایم نمیتونی فرار کنی
نگار_خودم عقب کشیدم دستمو باقدرت از دستش کشیدم بیرون
حسام_سوسن صداکردم که نگار ببره تواتاقش
سوسن_دختر بیا بریم
حسام_دختر نه خانم بگو یادبگیری
_با سوسی خانوم رفتم بالا تو یه اتاق
سوسی_خانم این اتاقتونه لباساتون اونجاست اونم حمومه اونم سرویسه چیزی لازم داشتی صدام کن دور تا دور حیاط دوربین کار شده نگهبانو سگم هست دره ورود به حیاطم قفله به رویه شما و الان پاریسین
نگار_بسه بسه برو بیرون با دادو بیداد بیرونش کردم جیغمو تو بالشت خفه کردم پاریس، خونه ،دزدی ،اتاق خدم، وای وای دیونه شدم دیگه خدا تنها دل خوشیم تویی من چیکار کنم
من فرار میکنم مهم نیست کجا مهم اینه که از اینجا برم بیرون اول یکار میکنم اعتماد کنه بزاره برم حیاط بعد فرار میکنم

💞
حیاط بعد فرار کنم…..

نگار_رفتم یه دوش گرفتم این حوله چیه دیگه چرا کوتاهه ایش اومدم بیرون رفتم سراغ کمد ایناچیه یاجد چرا همش بازو کوتان یکم گشتم یه لباس استین دار پیدا کردم نمیشود اینهمه هم شیک نباشه همشون گرون گرون شیک بودن تو چشم بودم اونطور یه شلوار مازراتی مشکی شیکو خوشگل پوشیدم یه کفش پاشته دار مشکی اخه نگا من پام درد میگیره موهامو شونه کردم دراز کشیدم بدون اختیار اب چشمام میرفت اشکام پاک کردم میگن وقتی بدنت خودش واکنش نشون میده و ناراحته گریه میکنه نگاه غمگین کردم ب سقف خیره شدم گشنم شده بود نمیدونم‌برم پایین یا نرم رفتم پایین تو اشپزخونه همچی مشکی زرشکی بودخوشگل بود زود یچیز برداشتم رفتم بالا خوب شد کسی ندیدتم دراز کشیدم تو فکروخیال بودم که خوابم برد
حسام_بدونه اینکه کسی بفهمه خونه خریدم یه نگهبان یه خدمه گرفتم کسی خبرنداشت از سره کار اومدم خونه تو سکوت بود سوسن بهم گفت تو اتاقمه نیومده پایین جرعتم نکرده براش چیزی ببره دادوبیداد کرده ….. همه برقارو خاموش کن حتی حیاطو پرده هارم بکش
رفتم بالا اروم رفتم تواتاقش خواب بود کتمو دراومردم نشستم کنارش روتخت دستمو گذاشتم رو موهاش چه موهایه خوشگل نرمی داشت بویه خوبی میداد موهاش اروم نوازشش کردم دستمو کشیدم روگونش
_حس کردم یچیز داره رو گونم حرکت میکنه چشمام باز کردم تا ب خودم اومدم دیدم حسامه ‌
اخمام رفت توهم نشستم روتخت پتورو کشیدم روموهام
کی بهت اجازه داد بیای داخل هان چرا بهم دست زدی مگه نگفتم بهم دست نزن
حسام_همونطور که یه دستم زیره سرم بود بهش نگاه میکردم اخم میکرد خوشگل تر میشود
نگار_باتوام هوی به چی‌نگاه‌میکنی
حسام_بگیر بخواب ت به من چیکار داری
نگار_مگه تو محرم نامحرم نمیدونی چیه مرتیکه بعدشم فردا برام لباس پوشیده سفارش بده ایناچیه به من دادی برو بیرون تو اتاق خودت
حسام_اتاق خودمم
نگار_میگم اون کتوشلوارا چیه نگو واسه اینه نگاه کردم بهش باپتو رفتم سمته کشوم یه شال نازک بود یه لباس تا بالازانو لی پوشیدم پتورو انداختم رو تخت
اتاقت واسه خودت دروباز کردم رفتم بیرون یا جد چرا تاریکه من اینجارو بلد نیستم ولی نگار نیستم اگه نرم یه اتاقه دیگه مستقیم رفتم جلو با حس دیوار خیالم راحت شد یکم گشتم تو تاریکه دستم گرفتم به دستگیره باز کردم کنار گوشه هایه درو گشتم برقو زدم درم بستم اون اتاق مشکی بود این زرشکی باحاله برقارو خاموش کردم رفتم گرفتم بخوابم خوابم نیومد نشستم رومبل تلوزیون روشن کردم به ریش حسام خندیدم هرچند ریش و سیبیل نداره 😂
حسام_مطمئن بودم برمیگرده چرا برنگشت لایه درباز کردم ای وزه باهوش رفتم خوابیدم دارم برات یکم سخت بگیرم برات درست میشی

(بچه ها حمایت کنید دیگه انرژی واسه ادامه ی رمان ندارم😮‍💨)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا : 56

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Faezeh 💕

غرق در افکار بی انتها امّا بسی زیبا ...🕊️🤍️
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
saeid ..
1 سال قبل

با انرژی ادامه بده..موفق باشی 😊💫

دکمه بازگشت به بالا
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x