رمان رویای ارباب پارت 26
_غلط کرده دختره ی پرو… از خداشم باشه تو میری خاستگاریش
تک خنده ای میکند و سرش را تکان میدهد
_میدونی آیدین؟ اینا همش تقصیر خودته! از بس که خودتو جلوی این و اون کوچیک کردی
واسه ی همه جونتو میدی… واسه همه، همه کار میکنی
ولی کی کاراتو جبران میکنه؟! کی واقعا!؟
فقط سرش را تکان داد
چه میگفت!؟
_اینقدر برای دیگران زندگی کردی اصلا خودتو فراموش کردی آیدین
فقط نگاهش کرد….این روزا حسابی خسته بود!
از زندگی…
از آدم ها….
از خودش…!
یه روز هایی از خدا مرگ میخواست!
_خیلی خستم لیلا! هیچ کس درکم نمیکنه… به معنای واقعی تنهام!!
دستانش را گرفت و لبخند زد
_پس من اینجا کیم؟ همه تنهات بزارن من که داداشیمو تنها نمیزارم!! من تا تهش باهام
برای بدست اوردن رویا هرکاری لازم باشه میکنم تا بهش برسی
من تنهات نمیزارم آیدین
لبخند میزند و نگاهش میکند
مطمئن بود به وقتش او هم تنهایش میگذارد!
همه همین را میگفتن….
من تنهات نمیزارم
من تا همیشه باهاتم
هر اتفاقی بی افته کنارتم
ولی اینا همش حرفه! همه یه روزی میزنن زیرقولشونو میرن…
_فردا باهم میریم خونه ی رویا، منو اونجا پیاده کن خودت برو
سرش را تکان میدهد و میگوید
_باشه، من که حریفت نمیشم!
خنده ای میکند و میگوید
_نباید بشی!
****
دم خانه پیاده اش میکند و خودش درون ماشین میشیند
لیلا را میبیند که آیفون میزند و منتظر است در باز شود
در باز میشود و رویا را میبیند
دوست داشت پیاده شود و برود سمتش…. ولی، حیف که نمیشد!
نگاهم افتاد به دختری که چادر برسرش داشت و دم در آمده بود… رویا این بود!!؟
_سلام خانوم با کی کار دارین؟
_سلام رویا خانوم هستن؟
اخم ریزی میکند و میگوید
_خودم هستم……… بفرمایید؟
لبخند میزند و میگوید
_من لیلام…. خواهر آیدین
سرش را بالا گرفت و نگاهش کرد، چشمش به ماشین آیدین افتاد!! خودش هم داخل نشسته بود و نگاهش میکرد
نفس عمیقی کشید و از جلوی در کنار رفت
_بفرمایید
زیرلب تشکری کرد و وارد خانه شدن
گل و شیرینی را روی میز گذاشت و روی مبل نشست
_رویا جون میشه بیای بشینی، من نیومدم ازم پذیرایی کنی
از آشپزخانه بیرون می آید و روی مبل میشیند
_چایی دم دادم
_دستت دردنکنه عزیزم
ولی من اومدم باهات حرف بزنم درمورد آیدین
_بفرمایید
_ببین رویا جان
من مشاور آیدین هستم، لیلا
من چندین ساله….. یعنی از وقتی خانوادش ولش کردن و همسرش فوت شد من باهاش آشنا شدم و بهش مشاوره دادم
و از اون موقعه تا الان هنوز با آیدین دوست هستم
من همه چی درمورد آیدین میدونم….هراتفاقی که از بچگیش براش افتاد و…..
حتی درمورد تو هم با من حرف زده
لبش را تر میکند و ادامه میدهد
_آیدین واقعا دوست داره رویا خانوم
وقتی پدر و مادر شما فوت شد
آیدین خیلی دنبالت گشت تا پیدات کنه ولی نتونست، خانوادش آیدین رو مجبور به ازدواج با نیوشا کردن
بعد مرگ نیوشا، آیدین از همه جهت تنها شد!
خانوادش ولش کردن!!
تنهاش گذاشتن رفتن از ایران
_شما ماجرای تینا هم میدونید!؟
_آره عزیزدلم میدونم
آیدین وکیل گرفته که ازش شکایت کنه! همین شنبه دادگاه دارن!
تو خودت چندوقت با آیدین زندگی کردی…. بهش میخوره کار اون باشه آخه!؟ تو و آیدین از بچگی باهم بزرگ شدین
_لیلا خانوم… من منظورتونو نمیفهمم
_من ازت میخوام
یه مدت با آیدین باشی تا خودت بشناسیش!
اصلا یک سال باهم دوست باشین
دوسال باشین
ده سال باشین….
هر چند وقت که خودت دوست داری!
اصلا بزار اینجوری بهت بگم
من اومدم اینجا تا از تو خاستگاری کنم برای آیدین!
رمان مائده هم تایید کنید
فکر نکنم قبول کنه
خسته نباشی
ببینیم چی میشه🤷♀️🥲
مرسی عزیزدلم🙏🫂
خسته نباشی سحر خانم چرا اینقد دیر پارت میذاری گلم
مرسی عزیزم… ببخشید اینقدرم کارم زیاده وقت ندارم تایپ کنم بزارم شرمنده… 😔
قلمت بهتر از قبل شده خستهنباشی👌🏻👏🏻 بیچاره آیدین دلم براش سوخت نمیدونم چرا حس خوبی به رویا ندارم کلاً از اسم رویا خوشم نمیاد با احترام به همه رویاها😂
و اینکه لیلا چرا گفت آیدین و رویا از بچگی با هم بزرگ شدن خل شده این؟ اگه بزرگ شده بودن که رویا از همون اول آیدینو میشناخت آیدین خودش گفت خو همون بچگی و سن کم از ایران رفتن
تو همون منظورم بود
خوشحالم که خوشت اومده😍🥺
آره آیدینم خیلی گناه داره😁
خل شده🤦♀️
دلم برا ایدین سوخید😐
حمایتتتت🥺❤
اوهوم…. مرسی عزیزدلمممم🥺🙏😍
آیدین زیادی به اطرافیانش رو داده که حالا بخاطر پولش سوارش میشن و ازش سو استفاده میکنن
خسته نباشی سحری ❤️🤪🤩
آره دقیقا
مرسی که خوندیش گل گلاب 😍🙏
خسته نباشی نویسنده✨️
حمایت؟🙂❤️🩹
ممنونم عزیزم🥰🫂
🫂🤍✨️
اووو دوباره دلم واسه آیدین گرفت💔
مرسی عزیزمممم
اوهوم🥺
چرا ادامه ی رمانتو نمیزاریییی
قربونت😍🙏
قلمت خیلی قشنگه ❤😍
دلم برای آیدین ، سوخت!
موفق باشی 👍🏻
مرسی عزیزدلم….
آیدین خیلییییی گناه داره بچم🥲
ممنونمممم😂💙
سعید پارت ۲۶