رمان شانس زنده ماندن جلد دو پارت ۳
_خانم سعیدی جلسه چند دقیقه اس شروع شده.
با دیدن مدیر خنده ی کوتاهی زدم و از اتاق بیرون آمدم چگونه متوجه ی ساعتم نشدم؟
وارد اتاق جلسه شدم و به همه سلام دادم و نشستم و گفتگو کردم.کمی استرس داشتم چون امروز خیلی مهم بود.
صدای تق تق در باز شد برگرشتم و همه به در نگاهی انداختند .
دیدم آقای بابایی است ،صدایم زد:
_دخترم یه لحظه بیا.
ببخشیدی گفتم و از اتاق بیرون اومدم ،شالم را درست کردم و رو به آقای بابایی گفتم:
_اتفاقی افتاده؟!
سری به نشانه ی آره تکان داد و همان موقع پلیس ها آمدند، نترسیده بودم اما تعجب کرده بودم زمزمه کردم:
_بفرمایید؟
_خانم باران سعیدی؟
سری تکان دادم ،کمی ترس داشتم چه اتفاقی افتاده ؟
_شما باید با ما بیاید بیمارستان،..
لب هایم را بهم فشار دادم و پچ زدم:
_واسه چی چه اتفاقی مگه افتاده ؟
_بیاید بیمارستان متوجه میشید.
و همان موقع حس حالتهوع بهم دست داد.دستم را دور دهانم گذاشتم و به سمت سرویس راه افتادم..آقای بابایی از پشت میگفت:
_اتفاقی افتاده دخترم؟
سرم و به نشانه ی نه تکان دادم و صورتم و را سریع شستم و لب زدم:
_باید برم ،ببینم چه اتفاقی افتاده ..
و کیفم را برداشتم و رو به پلیس که داشتند باهم حرف میزدند گفتم:
_من با ماشین خودم میام
یکی از پلیس ها نگاهی به من کرد و پچ زد:
_شوهر شما احسان بختیاری هست؟
چانه ام لرزید ،لب خشکم را با زبانم تر کردم و گفتم:
_آره…فقط سریع تر بریم..من عجله دارم.
سری تکان دادند و به سمت ماشین پا تند کردم و ماشین و روشن کردم،احساس کردم ضعف کردم چون دستم دور فرمان می لرزید.
نمیدانم استرس بیهوده داشتم،کل زندگی ام پر از مشکل بود .
پشت ماشین پلیس راه می افتادم و فکرم همه جا می رفت بیمارستان واسه چی؟
چه مشکلی پیش آمده؟؟ نمیدانم چند لحظه گذشت .اما انگار طولانی ترین روزم بود.
تا به بیمارستان رسیدم.ماشین را حتی جای درستی هم پارک نکردم ..بیرون آمدم و کیفم را سریع برداشتم.
و به سمت بیمارستان دویدم.هول شده بودم ،اما انگار پلیس ها خیلی ریلکس و آرام بودند.دندان قروچه ای کردم..
وارد بیمارستان شدم ،بوی الکل در آنجا باعث شد بینی ام را بگیرم …دوباره داشت حالم بهم میخورد.
_ببخشید اتاق چنده.؟
بعد از کمی مکث یکی از پلیس ها پچ زد”۱۱۷” و سوار آسانسور شدم ،زمان دیر میگذرید …خیلی دیر
از آسانسور پیاده شدم و چشمم خورد به اتاق با همان شماره .دستگیره را پایین دادم.
با دیدن او کیف از دستم افتاد، احسان بود؟به دستگاه نگاه کردم او زنده بودد؟اما چطوری
مگر او نمرده بود؟از شدت حیرت دهانم باز شده بود.دستانم می لرزید ..
چهره اش به سفیدی برف بود، زانو هایم سست شد.
بچه ها یه برنامه معرفی می کنید که بتونم یه رمانم و پی دی اف کنم.
برنامه word رو از مایکت دانلود کن خیلی خوبه اون بالا علامت + رو بزن تو بخش سند میتونی تموم پارتها رو کپی پیست کنی و اونجا ذخیره کنی هم میتونی پیدیافش کنی هم فایل ورد
من تازه نصبش کردم
مرسی عزیزم
برنامه ی Microsoft Word و منظورته؟
آره عزیزم همونه
اگه گوشیت سامسونگه سامسونگ نوت هم برنامه خوبیه
ولی وردی ک لیلا گف بهتره😁
راستی پیویت رو چک میکنی لطفا؟😁
آره گوشیم هست کردم اما خب هر کاری کردم نشد..ذخیره نمیشد
چه مزخرف🤣🤦♀️
من خودم با همین سامسونگ نوت کار میکردم یه مدت😁😁
اهوم من اونجا مینویسم ذخیره می کنم.اینجا ارسال می کنم فقط مشکل من اینه ذخیره نمیشه یا اگه بشه فقط برای خودم باز میشه😑
آها😁
برنامه notecolor برای تایپ رمانت خوبه هنگ هم نمیکنه واسه ساختم فایل هم همون ورد خوبه
مرسی عزیزم دانلودش کردم
خواهش میکنم💚
عالی بود خسته نباشی
فقط پارت بعدی رو زودتر بده
قربونت بشم من…چشم
لعنتی🤣🤦♀️
مرده زنده شد ک🤦♀️🤦♀️
حدیثه جووون زود ترررر پارتت بدههههه😁❤️
حالا پارت بعد قضیه رو می نویسم.
چشم بتونم میزارم
واووو میدونستم احسان نمرده بینظیر بود ❤️❤️
مرسی گلم💗💗💗
💜
وای حدیثثثثث
احسان زندس🥺
خسته نباشی گلم
مرسی عروس خانم .
شما هم💙💖
خیلی قشنگ بود پارت بعدی رو بذار ببینیم چه اتفاقی برا احسان افتاده 🤔
چشم عزیزم شاید جمعه بزارم 💙
#حمایت از حدیثییی✨️🤍😃
مرسیییییییی عزیزم ❤️🩹🩷
خسته نباشی پارت بعدی رو زودتر بده
چشم عزیزم بتونم میزارم 🤎
عالی بود حدیث گلی💜💜😍
شما هم گلی عزیزم💗💗💗
من جلد یک رو خونده بودم قبلا ها برام جالب بود حقیقتا دوستش داشتم حالا جلو دوم هم دارم میخونم آفرین💖
مرسی عزیزم برای رمان شماهم عالیه💗