رمان شانس زنده ماندن فصل دو پارت ۱
#شانش_زنده_ماندن_جلد_2
#پارت_۱
مقدمه*
باران کمی آهسته تر ، اینجا کسی در خانه نیست
من هستم و تنهایی و دردی که نامش زندگیست !
باران کمی آرام ببار،از ترس میلرزم.
وجودم در این خانه مالامالِ خستگیست.
♡♡♡
مشغول خورد کردن قارچ ها بودم.
چهار ماه از مرگ احسان و دخترم بهار گذشته بود. حس کردم گوش گیر شدم.
دیگه تمایلی به زندگی نداشتم.بابا با استکان مشغول نوشیدن چای بود. و مامان که از صورتش مشخص بود که بسیار برایم ناراحت است.
این عادی هست چند ماه است غذا نخوردم؟و به هر چیزی حالتهوع میگیرم.
لبخند میزدم..چون تابلو نشود.که افسرده ام.
لبخند میزنم تا به مغزم حالی کنم همان دختر ده ساله ی خانواده ام هستند.
اما این نیست..دارم از درون آتیش میگیرم ..ولی بروز نمیدهم..
کل فامیل برایم حرف در آوردند..این برام مهم نیست…مهم اینه که دیگر نمیتوانم عین جوانی ام باشم.
اولین
خسته نباشی
سلامت باشی گلم
خوش برگشتی عزیزم ❤️
واییی حدیث
چقدر ذوق کردم وقتی دیدم فصل دومش اومده🥹👌🏻
مرسی عزیزم ..
فقط نمیدونم چرا اینقدر اومده😑
میرم دوباره بنویسم