رمان آتش

رمان آتش پارت 60

4.5
(14)

#نفس

مسیح برای من دقیقا همون سه نقطه ایه که هر نویسنده ای ته جملاتش میذاره …

که یعنی دیگه نمیدونم چی راجبش بگم !

دیگه توصیف نمیشه ، هر چی بگم بازم ادامه داره …

عاجزه از گفتن ادامه اش !

منم عاجزم از توصیف مسیح…

سامیار همیشه الگوی من بوده و اگه ازم راجبش بپرسن میتونم تا صبح راجبش صحبت کنم اما مسیح..

مسیح حتی قابل بیان نیست.. خیلی وقت ها خیلی از حرفامون رو با نگاه هامون زدیم..

حرفایی که زبان قادر به توصیف و گفتنش نیست..

مثل همون نگاه هامون تو شب یلدا..

مثل همون نگاه هایی که تو این یه هفته ای که تهرانیم دنبالمه..

مثل همین حالایی که با چشمانی نگران داره رو مبل روبه رویم نشسته و با نگاهش هم سرزنشم میکنه بابت اینکه مواظب خودم نبود..

من به مسیح یه جور دیگه ای نزدیکم..جوری که حتی با سامی و بابام هم نبودم..

دادگاه حکم آزادی سامی رو داد و اومدیم عمارت من.. یه هفته است تهرانم و مسیح هم بخاطر من فقط چند بار رفته پیش بچه و بهشون سر زده و برگشته ولی الان خب دیگه باید برگردم…

یه روز کارن دلی رو به بهانه آزمایش و اینا میاره بیمارستان و با دیدن سامی کم مونده بود حال بره اما سامی با ترفندای خاص خودش که از درکشون عاجزم و قاعدتا بین خودشونه آرومش کرد..

همین چند دیقه پیش داشتم از پله ها می اومدم پاییم و پام سر خورد و بد جور خوردم زمین و دلیل و اخم و چشمان سرزنش بار مسیح همین افتادن بود..

اخمی که عجیب هم به صورت مسیح می اومد و هم دل من رو میلرزوند..

کارن و سمانه هم اومدن و مریم براشون چایی اورد.. از نگاه های عجیب مریم به مسیح که با اخمای درهم جذاب تر شده بود خوشم نمی اومد برای همین شاید بالحن کمی تندیگفتم: مریم میتونید با گلی جون برید خونه تون..

با رفتنش سمانه گف: بنده خدا.. چرا باهاش اینجوری حرف زدی نفس؟؟

“نفس”

دوباره شده بودم نفس..

کارن فکر میکرد بخاطر ازاد شدن سامیار بهشون اجازه دادم دوباره نفس صدام کنن..

سامیار میدونست چیزی بین من و مسیح هست و به روی خودش نمی اورد..

و من و مسیح..

نمیدونم انکار بود یا ترس از بیان که سکوت اختیار کرده بودیم..

اما هر چه بود غرور نبود..

به سمانه گفتم: چی بگم سمی.. از وقتی سامی اومده کلا یه جور دیگه شده.. اگه دختر گلی جون و احمد آقا نبود میگفتم چشمش دنبال هر مردیه که میاد تو عمارت..

مسیح فهمید..

فهمید بدم اومده از نگاه دخترک..

فهمید که اخمش به لبخند دلنشینی تبدیل شد و لبخندش هم مانند اخمش دلم را لرزاند..

سامیار و دلی هم از اتاق اومدن و کارن با لودگی گف: سامی داداش مواظب باش که دلی دو نفره هاااا.. نزنی..

سامی نذاشت کارن جمله اش را تمام کند و پس گردنی به کارن زد و روی مبل ولو شد و رو به من گف: پاشو برو جواهر ده دیگه.. همش نشسته ور دل من.. شاید منو زنم خواستیم دو کلام خلوت کنیم..

مسیح که تو این مدت با سامیار صمیمی شده بود گف: نه اینکه اصلا خلوت نکردین.. محض اطلاعتون ما کر نیستیم.. صداتون رو میشنویم..

دلارام سرخ شد و سامیار بی پروا خندید و گف: تو ام زن بگیری میبینمت مسیح.. اون وقت کاری میکنم زنت فرار کنه از دستت..

سمانه گف: میخوای خواهر شوهرش شی؟؟

سامی: خواهر شوهرش که به اندازه کافی داره.. بنده خدا جاریم داره.. من سوهان روحش میشم..

مسیح نیشخند با منظوری زد و گف: ببینیم که چقدر میتونی سوهان روحش شی..

و نگاهی عمیق به من کرد.. نگاهی که میگفت ” جز تو کس دیگه ای زن من نمیشه!!!”

و همین نگاه دل من را عجیب قرص کرد.. حتی بابت نگاه های رو مخ مریم..

عجیب بود… هیچ چیز کلامی یا قول و قراری بین ما وجود نداشت اما انگار ما متعلق به هم بودیم…

سامیار دوباره تکرار کرد: مسیح دست این دختره بگیر ببرش سر کار.. چطوری همچین شریکی رو تحمل میکنی؟؟!!

با حرص به سامی نگاه کردم..

مسیح با یه مظلومیت ساختگی گف: چه کنم داداش؟؟!! همش منو میزد مجبور شدم قبولش کنم..

سامی: میگم زود تر خودت رو نجات بده.. مث من نباش که با یه بچه دیگه نتونم خودم رو نجات بدم..

دمپاییم رو در اوردم و یه لنگه اش رو پرت کردم سمت سامی و یه لنگه اش رو پرت کردم سمت مسیح..

کارن با خنده گف: خوشم اومد نفس.. نشونه گیریت مث خاله شده.. حرفه ای..

خواستم جوابش رو بدم که کارن یه دفعه نیشش رو جمع کرد و خیلی جدی گف: بچه ها عمو جاوید چه چیز مخفی ای داشته؟؟

از این حرف یهویی اخم های همه مان درهم رفت..

ای کاش هر چیزی که بود شیرینی این لحظات را بکاممان تلخ نمیکرد….

سامی گف :منظورت چیه؟؟

کارن نگاهی به مسیح کرد و مسیح سری به نشانه تایید تکان داد..

– ببینین شیلان یکی از فامیلای دور مسیح عضو یه باند خلافکار که ربط به آقازاده ها داره بوده.. ما تونستیم بفهمیم شیلان یکی از مهره های نسبتا کاربردیشونه و رفتم شیراز و با کمک مسیح تونستیم دست شیلان و عده زیادیشون رو رو کنیم اما بخاطر نفوذ مهره های اصلی همه شون تبرعه و همه چیز سوتفاهم نامیده شد..

سامی عجولانه گف: خب این چه ربطی به بابام داره؟؟

– شیلان با یه هویت جعلی رفت و ما از دستش دادیم اما چند تا از آقا زاده های مرتبط رو که خارجن شنود میکردیم.. دستور اکید داشتیم تا یه مدرک محکم برای گیر انداختن کل گروه پیدا کنیم و این کاملا محرمانه بود.. تو این شنود ها فهمیدیم شیلان رو فرستادن ایران تا یه چیزی از جاوید رو پیداکنن.. انگار فهمیدن تو و نفس نمردین و حس کردن به خطر افتادن.. نمیدونم عمو جاوید چی داشته..

دلی گف:کارن چرا تا الان نیومدن؟؟

کارن: خب نفس که دائما با اسم آترا سعادت بود و هیچ خرید و فروشی با اسم نفس سعادت نکرده بود.. سامی هم که زندان بود و قاعدتا تو اون زندان نفوذی نداشتن.. و حدس میزنم چاقو خوردن سامی از قصد بوده… میخوان قبل از پیدا کردن یه چیزی بکشنتون..

شوکه گفتم: کارن داری میگی.. میگی آتیش سوزی..

نمیتونستم ادامه بدم.. نفسم گرفته بود.. به سختی اسپریم رو در اوردم وچند پاف زدم..

کارن گف: متاسفانه..

چشماش رو بست و گف: از شنوداشون فهمیدیم شیلان به علی دستور داده ویلا رو آتیش بزنن تا هر کسی که نزدیک جاویده بمیره..

صورت سامی قرمز و قرمز تر شد و فکش را محکم روی هم میفشرد و من.. من داشتم به این فکر میکردم که آیا کاری که بابا کرده ارزشش رو داشت؟؟؟

کارن گف: نفس اگه اونی که تو شیراز بودی دوباره بهت زنگ زد حتما سعی کن باهاش قرار ملاقات بزاری و ببینیش و ازش راجب عمو بپرسی.. یه حسی بهم میگه اون باید از همکارای عمو جاوید باشه..

سری به نشونه تایید تکون دادم و فکرم جایی حوالی گذشته پرسه میزد..

حوالی روز هایی که به انتظار آمدن بابا مینشستم تا بیاید و شام بخوریم..

حوالی روزهایی که مامان زود به خانه می آمد و آرایش میکرد و به خودش میرسید…

بابا به خانه می آمد و با دیدن مامان که زیبا تر از همیشه بود میخواند:

“اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و دل داند و من”

و برق چشمانشان.. برقی که نورش کور کننده بود..

همیشه من و سامی تو این جور مواقع به اتاقمان میرفتیم و آن دو را باهم تنها میگذاشتیم..

بابا عاشق ما بود..

نمیتوانست کاری کند که جان بخطر بیافتد… میتوانست؟؟؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 14

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

sety ღ

اے کــاش عــشــقـღ را زبــان ســخــن بــود
اشتراک در
اطلاع از
guest
110 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
arghavan H
9 ماه قبل

زود تر بهم بگن همو دوست دارن دیگه❤🥺🥺

لیلا ✍️
پاسخ به  sety ღ
9 ماه قبل

گفتی گاز🙄🙄

منم خب….‌ خوشم میاد🏃‍♀️🏃‍♀️🏃‍♀️

نیشگونش بری محکم😂😂

الماس شرق
پاسخ به  sety ღ
9 ماه قبل

اون بنده خدا رو فراری میدی🤦‍♀️🤣

الماس شرق
پاسخ به  sety ღ
9 ماه قبل

خوبه باز بهش میگی خودش آماده کنه ع قبل🤦‍♀️🤣

لیلا ✍️
پاسخ به  sety ღ
9 ماه قبل

خوب شد مرد نشدی آتیشت خیلی تنده

بی نام
پاسخ به  لیلا ✍️
9 ماه قبل

آره والااین اکرمردبودبه شب عروسی نمی‌رسید دختره فرارمیکرد

الماس شرق
پاسخ به  sety ღ
9 ماه قبل

بله‌بله🤣🤣

لیلا ✍️
پاسخ به  sety ღ
9 ماه قبل

پناه بر خدا ببین آدمو وادار میکنی چه چرت و پرتایی بنویسم😥😥

الماس شرق
پاسخ به  sety ღ
9 ماه قبل

مشاور قبل ازدواج ستایش😎
بشتابیدد…🤣🤦‍♀️

الماس شرق
پاسخ به  sety ღ
9 ماه قبل

یع درصدشو به من بدع برات مشتری جمع می‌کنم اولی همین لیلا😎🤣

لیلا ✍️
پاسخ به  الماس شرق
9 ماه قبل

نازی بیشتر نیاز داره چند وقت دیگه عروسیشه نیاز فوری داره😂

بی نام
پاسخ به  لیلا ✍️
9 ماه قبل

نگاه تورو خدا سایت رمان که نیست بیشترمیخوره یادگیری مسائل زناشویی باشه

لیلا ✍️
پاسخ به  بی نام
9 ماه قبل

ما خانما یه جا بریم هزار تا حرف واسه گفتن داریم قرار نیست که فقط در مورد رمان باشه😂

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  بی نام
9 ماه قبل

گل گفتی😂😂💔

لیلا ✍️
پاسخ به  sety ღ
9 ماه قبل

اثر نداره بخواد منو بغل کنه غش میکنم😂

الماس شرق
پاسخ به  لیلا ✍️
9 ماه قبل

هعی لیلا ت جز نویسندگی دیگه چیکا می‌کنی؟

لیلا ✍️
پاسخ به  الماس شرق
9 ماه قبل

من که دانشگاه نمیرم خانوادمم دوست ندارن کار کنم فعلا که دارم برای گواهینامه میخونم به احتمال زیاد چند وقت دیگه برم کراتین مو یاد بگیرم

لیلا ✍️
پاسخ به  sety ღ
9 ماه قبل

شرایطش نبود چون روستا زندگی میکنیم و خب نمیشد هی رفت و آمد کنم

لیلا ✍️
پاسخ به  sety ღ
9 ماه قبل

آره جونم با افتخار بچه روستام😍

البته روستامون امکاناتش خوبه

بی نام
پاسخ به  لیلا ✍️
9 ماه قبل

من عاشق روستا هستم خیلی باصفاست مردمش هم خونگرمن اگه اشتباه نکنم اکثریت هم باهم نسبت فامیلی دارن

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  بی نام
9 ماه قبل

منم . آره اکثرا همه با هم فامیلن البته اگه طایفه، طایفه نباشه

آخرین ویرایش 9 ماه قبل توسط 𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
لیلا ✍️
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
9 ماه قبل

نه تو شمال طایفه‌ای نیست

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  لیلا ✍️
9 ماه قبل

ما کلا آنقدر طایفه طایفه هستیم تو روستامون که نگووو. ما طایف سید ها هستیم😉😅

لیلا ✍️
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
9 ماه قبل

آره میدونم اون اطراف همه طایفه‌ای هستند

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  لیلا ✍️
9 ماه قبل

فقط وای به وقتی که بین طایفه ها دعوا بشه وای😅🤣🤣

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  بی نام
9 ماه قبل

اره….من مادربزرگم همه فامیلاشون تو روستا زندگی میکنن🥹

لیلا ✍️
پاسخ به  بی نام
9 ماه قبل

آره بیشتریا فامیل و آشنان

لیلا ✍️
پاسخ به  sety ღ
9 ماه قبل

میخوای جامونو عوض کنیم😂

الماس شرق
پاسخ به  sety ღ
9 ماه قبل

فقط زندگی کردن تو جنگل بهترین گزینه اس فقد حیوونا سرشون تو زندگیته🤦‍♀️😂

لیلا ✍️
پاسخ به  sety ღ
9 ماه قبل

بیا ببرمت من عاشق ماجراجوییم فقط یه پایه میخوام

الماس شرق
پاسخ به  sety ღ
9 ماه قبل

میام لیلا رم ببریم شیر و پلنگی خواست بهمون حمله کنه اول لیلا رو بدیم بخوره🤦‍♀️🤣

لیلا ✍️
پاسخ به  sety ღ
9 ماه قبل

مرسی از این همه لطف و مرحمت😟

الماس شرق
پاسخ به  sety ღ
9 ماه قبل

مشکلی ندارم کی راه بیوفتیم🤦‍♀️🤣

لیلا ✍️
پاسخ به  sety ღ
9 ماه قبل

دقیقااا این مشکلات رو داره تو بیا روستای ما فقط من تو رو میشناسم😂

آخرین ویرایش 9 ماه قبل توسط نویسنده ✍️
لیلا ✍️
پاسخ به  sety ღ
9 ماه قبل

ندیدی که منو تعریف از خود نباشه انقدر مهربون و دل نازکم که نگو تازه عاشق بیرون رفتنم بیا پشیمون نمیشی😂😂

لیلا ✍️
پاسخ به  sety ღ
9 ماه قبل

💖💃💛💃💃💃💃🏽💓💓

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  لیلا ✍️
9 ماه قبل

وایییی روستا خیلی خوبه🥹
من مادربزرگم اینا توی روستا زندگی میکنن، من همیشه اونجام علیرضا بیچاره منو بزور میاره خونه😂😂

لیلا ✍️
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
9 ماه قبل

کم چرت بگین😂😂

هی روستا دوست دارم و فلان🤣🤣

برای تفریح خوبه اما خب مشکلات خودشو داره همین فامیلی بودنشون بیشتر از اینکه با هم همبستگی داسته باشند چشم ندارن همو ببینند تا میخوای یه جا بری چند تا چشم عین فضول وایسادن تو رو دنبال میکنند خوبی‌هاشم اینه که آب و هواش خوبه طبیعتش عالیه یعنی بچه ها شما بیاین اینجا کلی جا هست واسه گردش

بی نام
پاسخ به  لیلا ✍️
9 ماه قبل

واقعا تامیخوای جم بخوری هزارتاچشم روی توئه حرفتوخیلی قبول دارم

لیلا ✍️
پاسخ به  بی نام
9 ماه قبل

خونه ما هم دقیقا تو مرکز قرار داره دیگه خودتون بفهمین🤣

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  لیلا ✍️
9 ماه قبل

واسه ما اینجوری نیستاا🙄
عمه های بابام توی روستا هستن، بعد منو میبینن اینقدر بغل و بوس میکنن که از اومدن خودم پشیمون میشم😂
بیشتر موقعه با علیرضا میریم، علیرضا رو میبینن تحویل نمیگیرن😂علیرضا به من میگه سحری میشه دیگه نیایم اینجا اصلا به من اهمیت نمیدن🥲😂😂

آخرین ویرایش 9 ماه قبل توسط 𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
بی نام
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
9 ماه قبل

الان علیرضاکیه؟

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  بی نام
9 ماه قبل

نومزدم😂

بی نام
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
9 ماه قبل

یه متعلق دیگه هم پیداشد

بی نام
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
9 ماه قبل

اهل کجایی؟

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  بی نام
9 ماه قبل

مازندرانیم🥹🌿

لیلا ✍️
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
9 ماه قبل

خب چون یه نفر از یه جای دیگه میاد اینجوری میکنند وگرنه ما براشون تکراری هستیم😂 حالا من نگفتم همه بدن بعضی هام خیلی خوبن خدایی

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  لیلا ✍️
9 ماه قبل

من عاشق روستا های خوش آب و هوام خیلی خوبن😍❤️.
من دو تا مادر بزرگام تو روستا بودن به خاطر همین هر سال عید یه روز رو میریم اونجا❤️

لیلا ✍️
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
9 ماه قبل

دیگه روستاهای گیلان خیلی سرسبز و پر از درختن یکسره هم بلبل و گنجشک ها میخونن دیگه خودتون بدونید تو چه شرایطی رمان مینویسم یه بارم سر باغ چای خودمون رمان تایپ میکردم

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  لیلا ✍️
9 ماه قبل

وایی چه خوب لیلی جون😍😍❤️. ما زمستون ها نزدیک به عید روستامون آنقدر سر سبزه . بعد یه قسمت داریم به اسم نرگس زار وای کلا گل نرگس میشه بعد مردم جشنواره میزنن . کلا خیلی خوبه . من خونه ی عمم اونجاست خودمون هم داریم خونه می سازیم💗

لیلا ✍️
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
9 ماه قبل

واقعا ؟ من عاشق گلم😟🤩

به سلامتی عزیزم روستا پر امکانات خیلی خوبه یعنی هم شهره هم روستا همه چیو با هم داره

بی نام
پاسخ به  لیلا ✍️
9 ماه قبل

میگم لیلا این سحرم متاهل بذارببینیم اینم مثل من غش وضعف میکنه یامثل ستی چیزه؟🤔😯

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  بی نام
9 ماه قبل

😂😂😂😂
ستی چیزه یعنی چی😂؟
غش و ضعف چیه

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
9 ماه قبل

🤣🤣🤣🤣🤣

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  لیلا ✍️
9 ماه قبل

وایی چه کیفی میکنی🥹
من عاشق اینم برم تو باغ بابابزرگم عکس بگیرم

لیلا ✍️
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
9 ماه قبل

آخیی عزیزم😍🙃

بیا گیلان تو به من نزدیک تری😂

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  لیلا ✍️
9 ماه قبل

میام میام😂😂

لیلا ✍️
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
9 ماه قبل

💃💃

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  لیلا ✍️
9 ماه قبل

وای لیلااا😂😂
سهیل گفت داری با لیلا سخن میگی
گفتم اره
سهیل گفت سلام برسون
علیرضا میگه سهیل لیلا کیه دوست دخترته😂😂😂

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
9 ماه قبل

🤣🤣
به علیرضا بگو این دغل کار یه دوست دختر داره اسمش ضحی هست لیلا بدبخت کجا بود🤣🤣🤣

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
9 ماه قبل

😂😂😂😂😂😂

بی نام
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
9 ماه قبل

بفرما آش نخورده دهن سوخته دوست پسرم پیداکردی لیلاجون

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  بی نام
9 ماه قبل

نه بابا دوست پسر کجا بود🤣 . دوست دختر این سهیل خان ضحا نامی هست🤣🤣🤣🤣🤣🤣

بی نام
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
9 ماه قبل

پس دوست دخترشی مبارکه

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  بی نام
9 ماه قبل

من؟😐
من غلط بکنم رل بزنم اصلا 🤣. یه ضحا دیگه هست🤣🤣🤣.
( من اصلا داداش سحر رو نمیشناسم من توی جت های زیر رمان مائده موقعی که سحر دستش سوخته بود)🤣

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  بی نام
9 ماه قبل

😂😂

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
9 ماه قبل

بهش گفتم همه میگن سهیل دوست دختر داره اسمش ضحاست
میگه چقدر باهوشن، از کجا فهمیدن😂
مامانم دمپاییشو پرت کرد سمت سهیل

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
9 ماه قبل

نچ نچ پسرا هم پسرای قدیم زشته به خدا😐🤣 . مامانت ایول داره🤣🤣

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
9 ماه قبل

مامانم خیلی حساسه روی این چیزا
یه بار شاگرد سهیل، دختر بود به گوشی سهیل زنگ زد
مامانم دید…تا یک هفته سهیل رو توی خونه راه نمیداد میگفت دوست دختر داره😂😂

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
9 ماه قبل

آفرین به مامانت🤣. من خانواده در هر صورت فعلا که اجازه این کارا نمیدن ولی خودمم دوست ندارم اصلاااا که رل بزنم و اینا 🤣 .

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
9 ماه قبل

ولی سحر دارم به این فکر میکنم که هم اسمم چقدر گناه داره که دوست دختر داداشت شده🤣🤣🤣🤣

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
9 ماه قبل

گناه داره داداشمم🥹😂

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
9 ماه قبل

😐😐🤣🤣 . بهش بگو دوست دخترت اهل کجاست🤣. ببینم هم اسمم کجا زندگی میکنه🤣🤣🤣

آخرین ویرایش 9 ماه قبل توسط 𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
9 ماه قبل

میگه مازندرانیه😂

لیلا ✍️
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
9 ماه قبل

پررو رو ببین یه چک از طرف من و ضحی روش پیاده کن🤣

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  بی نام
9 ماه قبل

😂😂😂😂

لیلا ✍️
پاسخ به  بی نام
9 ماه قبل

تو دیگه نگو تو رو خدا🤧🤧

لیلا ✍️
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
9 ماه قبل

وای خدا بیا بیخود شایعه درست کردین😂🤦🏻‍♀️

بی نام
پاسخ به  لیلا ✍️
9 ماه قبل

وای چقدخوب

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  بی نام
9 ماه قبل

نازی جون کجا زندگی میکنی؟ اصفهان یا شیراز؟

بی نام
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
9 ماه قبل

شیرازیم عزیزم ولی یک ماه دیگه میرم تهران

بی نام
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
9 ماه قبل

تواهل کجایی

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  بی نام
9 ماه قبل

من خودم شیراز به دنیا اومدم اما پدربزرگ هام کازرونی هستن( برادر هستن با هم) و مادر بزرگ هام روستا های اطراف شهر کازرون هستن .

بی نام
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
9 ماه قبل

پس الان شیراززندگی می‌کنی همشهری هستیم نه من کلا همه فامیل شیرازی اصلن

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  بی نام
9 ماه قبل

😍❤️ .

الماس شرق
پاسخ به  لیلا ✍️
9 ماه قبل

نمیشه من بیام پیشت خانواده‌ات من و به فرزندی بگیرن😂

لیلا ✍️
پاسخ به  الماس شرق
9 ماه قبل

وایی خدااااا😱😱😩😩

قلبم ترک برداشت💔💔🙁😞😪

بیا عزیزم میخوای من بیام مشهد تو به جام وایسا🤣 راستی اسم واقعیت چیه؟

الماس شرق
پاسخ به  لیلا ✍️
9 ماه قبل

باشه بیا جامون عوض😁
سر دو روز از دس مامانم فرار می‌کنی🤦‍♀️🤣
زهرا

سفیر امور خارجه ی جهنم
9 ماه قبل

خودایا، هر چقدر از قشنگی این رمان بگم کمه، جز قشنگترین رمانایی که خوندم🥹💜

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  سفیر امور خارجه ی جهنم
9 ماه قبل

اوهوم خیلی قشنگه❤️🥺

سفیر امور خارجه ی جهنم
پاسخ به  sety ღ
9 ماه قبل

قربونت💙🙂

دکمه بازگشت به بالا
110
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x