رمان شوکا پارت 30
رمان شوکا پارت³⁰👰🏻♀️💅🏻📸
چون لباس دومادی عروس خانم تابلو شد
نیما سمتم اومد و گفت
_کارتم رو دزد برد
ویفر رو بالا اوردم که با داد ادامه داد
_یه ویفر 300,000 تومن
خاله و پشت سرش مامان و لیلی شروع کردن قهقهه زدن
اشاره ای به لباسش کردم و یه ویفر شکلاتی گذاشتم تو دهنم
با اخم گفت
_کارد به شکمت بخوره
حالا دقت کردم یه لباس آبی تیره با کراوات جگری تنش بود
خاله با خنده گفت
_اَصل…حالا که…میخوای….میخوای…اینو بخری
…..
ریحانه پوفی کشید و قهوه ترک ها رو جلوی من و نهال گذاشت و خودش رو نشست کنارمون
_هم دلم میخواد تیارا رو خفه کنم هم عذاب وجدان دارم که نکنه نیما به من حسایی داره
انگشتم رو به صورت دَوَرانی دور فنجونم چرخوندم
نهال نگاهی به ریحانه که دستش تکیه گاه صورتش بود و به من زل زده بود کرد و بعد نگاهش سمت من سوق پیدا کرد
نهال_حاضرم سر 50 تومن شرط ببندم این نیما عاشقت شده
تو چند میدی ریحانه؟؟؟
ریحانه پوفی کرد و به چشمای من نگاه کرد. منم به چشماش نگاه کردم سه نفری فیس تو فیس به هم نگاه میکردیم
_سر همون 50 شرط میبندم…ببین شوکا جان الان همه شما رو مثل زن و شوهر میبینن و جلوی چشم اونا در حالی که شما دارید فیلم بازی میکنید به هم نزدیک میشید یعنی به نظر من تیارا هم اینو فهمیده که شما اگه خودتونو بکشید هم خانوادههاتون نمیزارن طلاق بگیرید…به نظر اون شما سرتون رو کردید مثل کبک زیر برف…اما احتمال اینو نمیده که شما عاشق هم بشید و بخواید با هم زندگی کنید…پس من میگم که اون نمیدونه که شاید بعد ازدواج خودتون عاشق هم بشید و اونم حتی اگه بخواد از راه قانون…
دستم رو گرفتم جلوش و گفتم
_حتی فکرش رو هم نکن…اولا اگه اونجوری که نیما گفت و من فهمیدم تیارا یه دختر آویزون و پول پرست باشه…اگه بفهمه ما نمیخوایم جدا شیم حتی به زور و تهدید گفتن به خانوادهامونم باشه ما رو از هم جدا میکنه…دوما اگه من شوکام سر 50 شرط میبندم شده انقدر میزنمش تا عاشقم نشه
ریحانه عصبی گفت
_باشه…باشه بریم سر اصل مطلب…بچه ها دارم بدبخت میشم
متعجب همزمان گفتیم
_مگه چی شده؟؟
_فرزاد گیر داده باید بچه دار بشیم
عصبی گفتم
_اگه تو بخوای دماغ فرزاد رو خرد میکنم آجی گلم بگو چرا ناراحتی؟؟
_من کلی برنامه برای آیندمون داشتم اما توی هیچکدوم برنامه ی بچه دار شدن نبود…شوکا…کمکم کن
کمی تامل کردم و بعد یه بشکن زدم
_از اونجایی که نیما با من قاطی شده…باید با آرمین حرف بزنم..وایی…چه حالی بکنه لیلی
متعجب گفتن
_لیلی چرا؟؟؟
پوفی کردم و شماره لیلی رو گرفتم
_خاطر خواه آرمینه
ریحانه قهقه ای زد که با الو ی لیلی انگشت اشارم رو گذاشتم روی لبم یعنی ساکت
ریحانه ساکت شد
_لیلی آرمین عمارته؟؟
_فردا میاد… چیکارش داری؟
_هیچی…ببین گفتم درباره ریحانه و فرزاد باهاش حرف بزنی حالا فردا بهت میگم
باشه ای گفت و قطع کردم
ریحانه نگران گفت
_چی شد؟
_قرار شد فردا باهاش حرف بزنه
______________
اون شب اصلا تا صبحش نیما باهام حرف نزد
میدونستم ناراحت شده….ولی فقط یه شوخی بود
وقتی هم گفتم بهت بر میگردونم گفت
_یا مثل آدم عذر خواهی کن یا برای دیوار عذر خواهی کن
اون دو روز به هر بدبختی بود گذشت البته بماند که چقدر مامان کتاب آشپزی داد خوندم
حالا تا به خودم اومدم امروز روز عروسیم بود و من تو آرایشگاه بودم
آرایشگر _ به به مبارکه عروس خانم
چشمامو باز کردم و خیره شدم به صورتم
چقدر عوض شدم.
ساحل اومد کنارم وایساد و گفت
_خودش بدبخت جا خورد وای به حال شاه دوماد
لیلی یدونه زد تو پهلوش و آخ ساحل در اومد.
_از خداشم باشه.
نهال از کنارم که بالاش آرایشگر مشغول آرایشش بود. گفت
_همینو بگو
ریحانه از کنار نهال گفت.
_لیلی یه زنگ بزن داماد ببین کجاست؟
لیلی_ آم…
ساحل_ گفت داشت ماشینو گل میزد میاد زود.
دستی به صورتم کشیدم.
_حالا خوبه از شب فیلمبردارا تو حلق هر دومونن.
هر چهارتاشون خندیدن.
ریحانه_ شوکا تو دیگه واقعا باید فوق لیسانس نویسندگی هم میگرفتی.
ساحل_ وایـــــــی…نه کم تو لوکیشنی که شبنم داده بود مجبور شدن کلی ادا در بیارن.
تک خنده ای زدم.
که ایران دوست مامان اومد گفت
_دخترا داماد اومد.
من رفتم بیرون و قبلش با دخترا هماهنگ کردم قبل من اونجا باشن.
از آرایشگاه بیرون رفتم و نگاهم رو دوختم به ماشین که با گل رز تزئین شده بود
نیما برگشت سمتم و با بهت بهم نگاه کرد حقم داشت خیلی تغییر کرده بودم
اما برای اینکه فیلم خراب نشه لبخندی زد و اومد سمتم و دسته گل رز هلندی صورتی کمرنگ و سفید رو به دستم داد
_عروس خانم لبخند بزنید.
لبخندی زدم و با کمک نیما آروم از پله ها رفتم پایین.
_آقا داماد دسته گلو بدید به عروس خانم بعد همونجوری برگردید سمت دوربین
وای خدا اینا مغز ما رو آخر میخورن.
سمت فیلمبردار چرخیدیم که چند تا عکس گرفتم.
_عروس خانم لطفا به نیم رخ وایسید برگردید سمت دوربین.
همون کار رو کردم.
خلاصه بعد کلی ژست و سوسول بازی بالاخره سوار ماشین شدیم البته اگه فیلمبردارا میزاشتن…
اصلا نتونستیم مثل آدم سوار بشیم.
بالاخره سوار شدم و در رو محکم بهم کوبیدم که نیما داد زد
_آرامـــــــــــــــــــــــــــ
قیافه اخمو دختره فیلمبرداره رو دیدم و به نیما گفتم
_انگار ارث باباشو از من طلب داره.
_حق میدم بهش
جوری برگشتم سمتش که صدای استخونام بلند شد.
_نـــــــــــیـــــــــمـــــــــــــــا
استارت زد و همزمان گفت
_راس میگم والا یه جوری به دوربین نگاه میکردی انگار قراره به زور ببرنت پا سفره عقد.
ماشین رو روشن کرد و رفت سمت تالار
دست به سینه شدم و گفتم
_من حرفی ندارم
_از خدامه
_پرووووو
_مگه پرو تر از تو هم داریم عروس
_مَرَز
_پَرَز
_هوف…آهنگی چیزی نداری.
خندید و گفت
_چیه تو که همیشه حاضر جواب بودی
با حرص و ترس ضبط رو بالا پایین کردم.
_اه آهنگ غمگین نداری؟
_چه گیری دادی به آهنگ غمگین
پوفی کشیدم که اومد دستش رو بزاره رو ضبط که دستش خورد به دست من.
با بهت و ترس متعجب بهم نگاه کرد
_خوبی شوکا؟! دستت یخه
پوفی کشیدم و همون آهنگ شاد رو ول کردم.
نیما نگاهش بین منو و جاده میچرخید.
_میترسم نیما
_از چی؟!
شیشه رو دادم پایین که هوای خنک به صورتم بخوره.
بهش نگاه کردم
_نمیدونم…از اونایی که منو دزدیدن…از مامان…از لیلی …از همه ترس دارم نیما…یه چیزی درست نیست…یه کسی نیست هیچوقت نبوده نیما
سمت جاده برگشت
_نگران نباش…این قضیه تموم میشه…فولش یه ماه و نیمه…تو هم الکی دلهره نده به خودت.
یکدفعه حرف زدم.
انگار من نبودم.
یکی دیگه بود.
_یه حسی میگه بهم این ازدواج الکی یه بلایی سر ما میاره.
بهم نگاه کرد و نیشخندی زد
_آره شما از آینده اومدی
_راست میگم نی…
به اطراف نگاه کرد …پارک کرد…چه زود رسیدیم
_برو پایین…رسیدیم…لطفا طبیعی رفتار کن.
دستم رو دستگیره نشست اما قبلش گفتم
_کاشکی می فهمیدی یه زن وقتی با دستای خودش رخت سیاه میپوشه چه حالی داره
دستگیره رو فشار دادم و با لبخند دسته گل صورتی کمرنگ و سفیدم رو دست گرفتم.
هر چند به نظر خودم تِمش قدیمی بود.
اما مهم این وصلت بود.
نه دسته گلم
نه تمم
نه فیلمبردارا
فقط برای من لبخند گوشه ی لبهای لیلی و مامان مهم بود که با لبخند گلبرگ های خشک صورتی کمرنگ رو توی هوا مینداختن من و نیما لبخند بر لب وارد تالار شدیم.
زن و مرد ها منتظر کنار راهرو منتظر بودن و تبریک میگفتن.
یهو یک نفر رو دیدم که با لبخند به من گفت
_مبارک باشه زنداداش
با بهت لبخندی زدم و تشکر کردم.
با نیما کنار جایگاه عروس دوماد نشستیم.
به مانیتوری که فیلم شمال رو پخش میکرد نگاه کردم که نیما دم گوشم پچ زد.
_چرا نگفتی هر دومونو خلاص کنی؟
حرفشو تو هوا گرفتم.
به مادرم و لیلی که با لبخند به ما نگاه میکردن اشاره کردم.
_همون دو نفر…یادگار بابامن…نمیخواستم خدا ازم بگیرتشون.
نیما گفت
_م…
_نگران رفتن پیش تیارا نباش…من دوست ندارم چیزی که مال من نیست رو به زور مال خودم کنم.
سرجاش صاف نشست.
که عاقد اومد و خطبه رو خوند.
همه ساکت بودن.
ساحل بالا سرم قند میپاشید و لیلی و نهال یه طرف و دختر عمه ی نیما سارا و ریحانه یه طرف دیگه توری رو گرفته بودن.
با صدای عاقد از فکر و خیال بیرون اومدم.
_عروس خانم وکیلم؟
لیلی_ عروس رفته گل بچینه.
لبخندی روی لب های همه نشست.
عاقد_ عروس خانم برای بار دوم عرض میکنم آیا وکیلم شما را به عقد آقای نیمای توسلی در آورم؟
نهال_ عروس رفته گلاب بیاره
_به مبارک و میمنتی انشاالله… عروس خانم برای بار سوم عرض میکنم آیا حاضرم شما را به عقد جناب آقای نیما توسلی در آورم؟
کسی جوابی نشنید که ریحانه گفت
ریحانه_ عروس خانم زیر لفظی میخوان.
نیما یکی آروم زد تو پهلوم و زمزمه کرد.
_شوکا
_عروس خانم وکیلم؟
تو اون لحظه فقط یه آرزو کردم.
بابا اگه صدامو میشنوی.
خودت برام دعا کن…دعا کن هیچوقت…هیچوقت…این لحظات تلخ یادم نمونه.
یا خدا خودت میدونی چقدر زجر کشیدم.
_با اجازه بابای خدابیامرزم..مامان و بزرگترای جمع…بله
همه دست زدم و با نفس عمیقی که نیما بیرون فرستاد صدای کِل خانم های جمع اومد.
_جناب آقای نیما توسلی فرزند حسین توسلی …آیا حاضرم شما را به عقد دائم سرکار خانم شوکا پناهی در آورم وکیلم؟
_بله
همه زنا دست زدن و کِل کشیدن.
بعد از امضا هر دو قرآن رو برداشتیم.
قرآن رو باز کردیم.
گلچهره_ چی افتاد؟
ناخوآگاه چشمام سمت کلمه ای افتاد که کاش نمی افتاد
فَذَاقَتْ وَبَالَ أَمْرِهَا وَكَانَ عَاقِبَةُ أَمْرِهَا خُسْرًا ﴿۹﴾
تا كيفر زشت عمل خود را چشيدند و پايان كارشان زيان بود (۹)
قرآن رو سریع بستم
چی میخواست بدونه؟؟؟
این که سر سفره عقد برای بچش سوره الطلاق در اومده؟؟
نیما با لبخند به دروغ گفت
_سوره بقره
و من چقدر ترسیدم از خدایی که هم از حرفای ما و هم از کار های ما مطلع بود
______________________________
بعد عقد همچی سخت ترم شد.
از عکس عروس دوماد بگیر که من مطمئنم افتضاح افتادم.
بالاخره با نیما نشستیم که نفسش رو با فشار داد بیرون
_چقدر این دختره فیلمبرداره غر میزنه.
منظورش دختر چاقه بود که خیلی هم ساکت بود هم از بقیشون بهتر بود
_نه عزیزم شما زیر دلت عادت کرده زن باید لاغر باشه نه چاق
چشم غره ای بهم رفت که با دیدن خاله که با عجله میاد سمتمون بلند شدم.
_چیزی شده خاله؟
_بابا بیاین نوبت رقص تانگو شماست.
عصبی پوفی کشیدم که با نیما رفتیم وسط
آهنگ ملایمی پخش شد.
_من تانگو بلد نیستم
تعجب کرد اما بروز نداد.
_یادم باشه برا سرگرمی هم که شده بفرستمت کلاس رقص
فقط هر کاری من میگم بکن.
سری تکون دادم.
دستش رو گذاشت رو دستم و دستم رو گذاشت و شونش و دستش رو گذاشت رو پهلوم اون یکی دستش رو توی دستم گذاشت.
فضا تاریک بود و فقط نور سفید بالای سر ما روشن بود.
خاله شبنم رفت و چیزی تو گوش دی جی گفت که آهنگ عوض شد و آهنگ شاد شادمهر توی بلند گو ها پخش شد
ㅤ🎧━━━━━━━━━━━●───────────
⇆ㅤ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤ↻️
بازم نشستی روبروم مات تماشای توام
توی چشات خیره میشه درگیر چشمای توام
عشقت نشسته تو دلم توی تمام باورم
حالا که حست میکنم هر ثانیه عاشق ترم
امشب که تو پیش منی تو خواب رویایی من
غرق تماشای توام عشق تماشایی من
آرامش نگاه تو دلتنگیامو میکشه
خونه پر از عطر تو دلم فقط به این خوشه
کمی رقصیدیم که با دیدن چند جفت چشم آشنا لای جمعیت با تعجب نگاه کردم.
نمیدونم شاید اشتباه دیدم اما پوزخندش توی تاریکی همون پوزخند بود.
همون پوزخند اشکان.
نزدیک تر میشی به من تب میکنه همه تنم
اون که تماشات میکنه تا آخر دنیا منم
با نور چشمای توئه خونه همیشه روشنه
دستاتو از من پس نگیر تا وقتی نبضم میزنه
امشب که تو پیش منی تو خواب رویایی من
غرق تماشای توام عشق تماشایی من
آرامش نگاه تو دلتنگیامو میکشه
خونه پر از عطر تو دلم فقط به این خوشه
عاشق آهنگ رقصشونم فقط😂
امیدوارم عاشق همدیگه شن 🙂
مرسی که همیشه با نظر گرمت بهم انرژی میدی لیلا جان💕💕