رمان رویای من

⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿𝒑𝒂𝒓𝒕5✿

5
(14)

════════════════
آراد-سورن و پسرخاله‌ش دانا

ارلین-انقد بی‌شعورن دوتایی ب این بزرگی اومدن

ریختن روسر آرادِ بیچاره!

ساتیا-لابد دلیل دارن

آراد-آره!البته زیادم بزرگ نیستن فقط قدبلندن همین!

من و سورن همکلاسی بودیم و خیلی باهم صمیمی

بودیم ولی خب سرِ ی مسئله‌ای دعوامون شد و دیگ

الان باهم دشمنی داریم!

سکوت کرد و نپرسید موضوع چه بوده!بعدازکمی

صحبتِ ارلین باآن دو سمت آخرِ کوچه‌ی بن بست

رفتند و ب خواست ارلین خواستند از دیوار بالا بروند

ک صدایی از پشت سرشان دخترک را متوقف کرد:

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا : 14

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Aylli ‌

یآدَم‌نِمیکُنی‌.وُ.زِیآدَم‌نِمیرِوی،یآدَت‌بِخِیر‌یآرِفرآموُش‌کارِمِن...❤️‍🩹
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
saeid ..
پاسخ به  𝑖𝑟𝑒𝑛𝑒 ‌
6 ماه قبل

کپی پیست کردی یا همین جا تایپ کردی؟

saeid ..
پاسخ به  𝑖𝑟𝑒𝑛𝑒 ‌
6 ماه قبل

دیگه این کار رو نکن
بیشتر وقتا وقتی اینجا تایپ کنی نصفه رمانت نمیاد
توی یکی از پیام رسان ها تایپ کن و اینجا کپی کن
وگرنه ممکنه باز هم کوتاه بشه

آخرین ویرایش 6 ماه قبل توسط saeid ..
دکمه بازگشت به بالا
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x