رمان فرفری پارت60
صبح با صدای مامان بیدارشدم رفتم سرویس بعد رفتم سر سفره سلام پر انرژی دادم نشستم
_دختر صبحانه بخور مدارکت رو بردار بریم
با حرف بابا سعی کردم یکم عجله کنم
_چشم
قرار بود این کلاسا آینده ی منو بهتر کنه ولی خبر نداشتم آدمی که اونجا هست قراره چطور کلا همه چیزو تغییر بده
رفتم آماده شدم یه مانتو مشکی تا زانو یه شلوار زغالی با یه مغنعه زیاد اهل آرایش نیستم پس فقط برق لب زدم بعد مدارک رو داخل یه کوله گذاشتم رفتم
حیاط کفشام رو پوشیدم بابا دم در منتظرم بود
باتاکسی رفتیم تو راه بابا گفت که قراره شرکت به بعضی ها وام بده اگه بتونه بگیره میخواد ماشین بخره
یکم دیگه هم درمورد آینده حرف زدیم تا رسیدیم
جلوی ساختمون وایسادیم سرمو بالا گرفتم اووووف کم مونده بود کلاهم بیفته
خخخ شوخی کردم
ساختمون بلندی بود رفتیم تو لابی بابا گفت طبقه ۴هست کلاسا
با آسانسور رفتیم رسیدیم رفتیم پیش منشی
بابا رفت صحبت کنه منم داشتم همه جا رو دید میزدم
جووون عجب جای خفنی
وجی:خاک تو سر ندید بدیدت
_اِ سلام چرا فحش میدی بی ادب
_خب خودتو جمع کن چشمات الان چپ میشه آبرو ببری همیشه خانم باش خانم
_خب حالا گیر نده کسی نیست
_مراقب باش سوتی ندی اینجا هم بفهمن خل وچلی از من گفتن
_باشه حالا با یه خداحافظی خوشحالم کن
_ایشششش نکبت خداحافظ
شانس نیست که اصلا ریدن برام با این وجدانم
رفتم پیش بابا انگار کارا رو بابا انجام داده بود حتی شهریه این ماه رو هم داده بود
یادم باشه پسندازمم یه مقدارش رو بدم بابا با بقیه هم وسیله تهیه کنم
بابا خداحافظی کرد ورفت منم خانم توکلی منشی راهنمایی کرد به کلاس
گفت تازه کلاس شروع شده میتونم از استاد اجازه بگیرم برم داخل
سمت کلاسی که نشونم داد رفتم ودر زدم
اجازه ورود که داد استاد درو باز کردم رفتم داخل
همه داشتن منو نگاه میکردن یکم معذب شدم ولی سعی کردم خودمو جمع کنم
_سلام استاد اجازه هست بیام داخل
_سلام ورودی جدید هستی
_بله
_چون جلسه اول هست بشین اما از دفعه بعد زودتر بیا
_چشم
رفتم سمت دخترا صندلی خالی بود نشستم
استاد ازم خواست خودمو معرفی کنم
_فرشته رضایی هستم
_خوش اومدی خب منم احسان بابایی هستم درهفته دوروز با من کلاس دارین هرکلاس هم دوساعته
کم مونده بود از حرفش یه سوووت بلند بزنم ولی خودمو نگه داشتم اول کاری نندازه بیرون
چه خبره دوساعت ولی چه کنیم
شروع کرد به تدریس منم خداروشکر دفتر وخودکار داشتم
شروع به نت برداری کردم هم زمان هم با گوشی صداش رو ظبط میکردم
میترسیدم جا بمونم اینجوری بهتر بود
انقدر حالم خوب بود ومطالب خوب بود که اصلا گذرزمان رو نفهمیدم
با حرف استاد که گفت کلاس تمومه تازه فهمیدم
خیلی قشنگ بود ممنون عزیزم ❤️❤️
خیلی زیبا بود ممنون عزیزم ❤️❤️