رمان قلب بنفش پارت پنجاه و نه
رمان قلب بنفش💜✨
#پارت_پنجاه و نه
گوشه ای در نزدیکی پذیرش ایستاده بود…
بعد از اینکه مشخصات تیدا را داد،کم کم فاصله گرفت و دور شد…
نگران وضعیت تیدا بود…
باید بیشتر حواسش جمع می بود…
آقا کامران به او سپرده بود که تا زمانی که با هم روبرو شوند هوای دخترها را داشته باشد اما حالا…
حالا چه جوابی باید به او می داد؟!
تک دخترت خودش رو به خاطر هیچ و پوچ کشته؟!
فقط دعا می کرد اتفاقی برای تیدا نیفتد شاید اگر کمی دیرتر رسیده بودند همه چیز تمام شده بود…
هنوز هم در اتاق عمل بود و خبری نداشتند…
شماره ی آرتا را گرفت اما جوابش را نمی داد…
کلافه دستی به صورتش کشید...
حالا باید چه کار می کرد؟!
تصمیم گرفت به آراز زنگ بزند…
شاید بداند آرتا کجاست…
آریانا هم حال خوبی نداشت،به او زنگ می زد و می گفت که اینجا بیاید شاید اینطور می توانست کمی او را آرام کند…
طولی نکشید که جواب داد…
_آراز!
_سینا؟چیزی شده؟!این وقت شب…
نفسی گرفت و دستش را روی پیشانی اش گذاشت…
_یه لوکیشن برات میفرستم.الان بیا.
مجال سوال کردن را به آراز نداد و سریع قطع کرد…
راه افتاد که پیش آریانا برود…
در همان حین،تلفن در جیبش لرزید…
اسم آرتا روی صفحه نقش بسته بود…
عصبانیت وجودش را گرفت…
دستش را مشت کرد و با حرص دندان هایش را روی هم فشرد…
صدای فریاد آرتا در گوشش زنگ خورد
_تیدا کجاست؟!تو میدونی آره؟!کجا رفته که خونش هم نیست؟!
در دل پوزخندی زد…هر جور دلش میخواست با دختر بیچاره تا کرده بود و حالا سراغش را از او می گرفت؟!
عصبی صدایش را بالا برد و میان حرفش پرید…
_دهنت رو ببند آرتا!گند زدی تازه طلبکار هم هستی؟!خیلی دوست داری بدونی چه بلایی سرش آوردی مرتیکه؟!
تو که باید از خدات باشه بلایی سرش بیاد!
بیا بیمارستان دست گلت رو ببین!
×××××××××
با آمدن اسم بیمارستان انگار که بند دلش پاره شد…
با حالی زار و آشفته از خانه بیرون آمد و بدون اینکه حتی لباس گرمی بپوشد،از خانه بیرون زد...
ترس به جانش افتاده بود…
سرش سنگین شده بود…
چیز زیادی به یاد نداشت…
جز آخرین باری که تیدا را جلوی در اتاق خوابش دید...
حتی نفهمیده بود که چگونه آن زن تا اتاقش هم آمده بود…
انگار که تمام اتفاقات بعد از مهمانی در سرش گنگ بودند…
نمی دانست علت این فراموشی عجیب را…
تنها یادش می آمد که پشت سر تیدا می دوید اما جایی او را گم کرد…
بعدش هم تا در خانه شان رفت اما آنجا هم نبود…
زیر لب هذیان می گفت
_نه!چیزی نیست…چیزی نشده…حالش خوبه…
جلوی در بیمارستان،سیگارش را روی زمین انداخت و داخل رفت…
×××××××××
آراز،خودش را به بیمارستان رساند…
نگاهی به پیام سینا انداخت…
طبقه ی سوم…
پا تند کرد و از پله ها بالا رفت…
نمی دانست برای چی او را به اینجا کشانده…
ته دلش نگرانی عجیبی ایجاد شده بود…
دعا می کرد که اتفاقی برای آریانا نیفتاده باشد…
در راهرو با چشم به دنبالشان می گشت…
آریانا؟!
با چشمانی پف کرده و صورت رنگ پریده روی صندلی نشسته بود و بی صدا اشک می ریخت…
با نگرانی به سمتشان رفت…
سینا از جا بلند شد…
آریانا متعجب سر پا ایستاد…
با اخم و عصبانیت،خواست چیزی بگوید که صدای آرتا از پشت سر مانع اش شد…
_اینجا چه خبره؟!
لحظه ای خون جلوی چشمانش را گرفت…
××××××××××
دوستان نظراتتون رو حتما حتما کامنت کنید.امتیاز یادتون نره🤍
مرسیییییییییی
💋😘
وای اخخجووننن
😁
خیلی قشنگ بود عزیزم خیلییییی
بزنید لهش کنید ارتای نکبتوو
خسته نباشیی
مرسییی عشقمم❤😍
ای بابا ای بابا🤣
پارت بعدی جالبتر میشه انگار…
خدا قوت!
😁
متشکرم❤😊
چه عجب!بالاخره یه کم این دختر رو دید!?😡خبرت حتما باید خودکشی میکرد?😤
😂😭بیشعوره دیگه
واییییییییییی😭
خیلی نامردی نیوشی چرا جای حساس تموم کردی😥🥺
تروخدا فردام پارت بده🥺
بزنید بکشید آرتای بیشعورو😡😡
مرتیکه نکبت
گاو ولللللل🤬
عالی بودددددد نیوشی✨️🥰🤍
عههه دلت میاد تازه قرار نبود امروز پارت بدم🤣😭
آروم باشید بچه ها نفس عمیق بکشید دم بازدم
😂😂😂😂
فداتتت🥺💋❤
چلااااااا🥺🥺🥺🥺
یه بلایی سر آوینا میارما😝😝😆
نمیزاری آدم آروم بمونه کهههه😠🤕
💋💋
عه عه عههه من سر آوینا شوخی ندارمااا🔪🤣
شوخی نکردم😆😆😆
بیخودددد غزل دستت سمت آوینا بره با من طرفی🔪
پس فردا پارت بده😁😁😆😆😃😃
جون غزل نمیشه🥲
امتحان دارم
باچه😥🥺
لطفاً واسه نازنین دعا کنید بچهها😔🙏🏻
هر چقدر میخوام روحیه شکننده و حساسم رو کنترل کنم واقعاً سخته برام آخه چرا باید نازی یه همچین اتفاقاتی سرش بیاد، ولی دلم روشنه به اون بچهای که خدا بیحکمت تو وجودش قرار نداده
یا خداااا چی شدهه😱😱😱
اینکه میخواد عمل کنه دیگه، تومورش پیشرفت کرده😥
وای چه بد🥺
خدانکنه خوب بشه….
ایشاالله😞
واییییییی
من اینجا ن اشتباه اومداااااا بخدا حواسم نبود🤣😱
وای گفتی عمل یاد عمل علیرضا افتادم🥺😑
پشت در اتاق عمل بودم….۸ ساعت!
یعنی بدترین انتظاری بود که تاحالا کشیدم، مردمو زنده شدم من🥺💔
واقعاً استرسزاست، اونم عمل نازنین حساستره ایشاالله که هر چی اون بالایی میخواد اتفاق میفته، امیدوارم هر چی بلا و مریضی نابود شه
چش شده بود مگهههه؟😳😳🥺
من چرا از هیچی خبر ندازممم🥺😥😥
😁
همسر بنده
آقای رسولی، تصادف کردن و دست خودشان را ناقص کردن
و کمرشان…..
و چون آسیب جدی دیده بود باید عمل میشد که شد و خداروشکر الان خوبه🥲و دکترش گفت یه چند ماهی باید روی ویلچر بشینه
آخییی خوب میشه ایشالا🥺براش انرژی مثبت بفرستیم همه❤
چیشده لیلا؟
اتفاق بدی واسش افتاده؟
دیگه از اون روزی که اومد تو سایت خبری ازش ندارم،خودش گفت یه چند روزی نیستم؛ احتمالاً همین روزا میره کانادا دلم شور میزنه🤢
بمیرم🥺😥
ایشالا زودتر خوب میشهه🥺
وا یادت رفته…!! همون موقع که بهش شک کرده بودیم گفت که تومور داره با دارو کنترل میشه ولی حالا باید عمل کنه
وااای خدایا حالم خراب شد بخدا ولی به قول خودت خدا الکی اون بچه رو توی وجودش قرار نداده حتما حکمتی توش هست
انشالله که عملش خوب پیش بره و حالش خوب بشه
اگه بره کانادا مطمئنأ اونجا دکترای پیشرفته تری داره و حتما جواب میگیره توکلش به خدا باشه
این روزا که پدربزرگم مریضه هر روز سر سجاده براش دعا میکنم نازنین و هم بهش اضافه میکنم هر روز براش دعا میخونم به امید روزی که حالش کاملا خوب بشه🙏🏻
دلم پر بود گفتم اینجا بگم، اه خیلی حساسم من این روزا دارم رو روحیه خودم کار میکنم
ایشاالله حال بابابزرگتم خوب میشه
درک میکنم حالتو آدم یه موقعه ای نیاز داره با یه نفر حرف بزنه و خودشو خالی کنه🙂
منم همینطوریم
❤️
آخییی الهییی تو دیگه چرااا🥺
ایشالا پدربزرگت سلامتیشون رو هرچه سریعتر به دست میارن❤🥲
مرسی نیوش جانم❤️🙂
امیرعلی یه بار بهم گفت که نازی فعلاً نباید چیزی از موضوع عملش بدونه تا یه وقت دچار استرس نشه، اما حالا با وجود بچه دیگه مجبور شد بگه😞 خدا کنه خوب بشه
آخ که هر دو دیوونه و کلهشقن😶
خستهنباشی عزیزم
☹
مرسییی لیلا جونمم😘😘❤
قبوووووولم نیست اصن گهلم جای حساس تموم کردی من از پارت قبل تا حالا منتظر واکنش آرتام😭😭😭😭
من اگه جای آریانا باشم موهای آرتا رو دونه به دونه از سرش میکنم🤗
خسته نباشی نیوشی ❤️😘
ای بابا باور کن وقت ندارم اصصصلاا😭😂ویو ها هم که بعد سه ساعت میبینید خودتون
حالا ببینید دیگه
فداااتشم❤💋😊
آرتارو دوس دارم🥺🥺
خسته نباشی نیوشا جان
مگه خوندی سحری؟😂🥲
قربونت برمم😍😍❤
آره دیگه رمانتو میخونم😁
خوشحال شدم عزیزم باعث افتخاره قطعا❤🥰
وقتش نیست ی درسی به این نکبت بدیم؟!🥺😡
ولی خب نباید به خاطر این بیشعور خودکشی میکرد 🥺
عااالی بود
خسته نباشی