نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان مائده...عروس خونبس

رمان مائده…عروس خونبس پارت ۲۴

4.7
(151)

پایش را با یک پارچه بست و باهم روی تخت نشستند

از بچه گی هروقت زمین میخورد زانو هایش خون می امدند
همیشه زانو هایش پره خون بود!

به مرد روبرویش خیره شد که قلیان میکشید و در فکر بود

_میشه دیگه نکشی!؟

_چرا نکشم؟ وقتی قلیون میکشم آروم میشم…

_ضرر داره

_اهمیتی نداره….
من همیشه میکشم، هیچ کسم نمیتونه جلومو بگیره!

منظور حرفش این بود حرفات واسم مهم نیست و به تو هم هیچ ربطی نداره!

یعنی اگر الهه هم بود، اینطور جوابش را میداد!؟

از جا بلند شد و خواست به سمت انباری برود

_کجا!؟

_برم بخوابم خستم

_بریم تو اتاق من

شوکه گفت
_چی؟

از جایش بلند شد و روبروی مائده ایستاد
_گفتم بریم تو اتاق من!

منظورش را به خوبی میفهمید…
دوست نداشت از کسی که هیچ احساسی به او ندارد، و این حس یک طرفه هم نیست….بچه دار شود!

_بهتره پای یه بیگناه رو باز نکنیم تو زندگیمون!

نگاه سردی به او انداخت و پوزخند زد
_قبوله…واسه من که مهم نیست زن دوم بگیرم!
فقط اینو بدون، با این کارت کسی که بدبخت میشه خودتی…نه من!

چرا اینجور شده بود!؟
سردِ سرد بود!

آب دهانش را قورت داد
_باشه…

پوزخند زد!

تاحالا هیچ وقت اینقدر تحقیر و خورد نشده بود!

باهم وارد خانه شدن
همه جا تاریک بود، معلوم بود همه خواب بودن

نگاهش افتاد به محمد علی که روی زمین توی هال خوابیده بود

باهم وارد اتاق شدن

_برو روی تخت

از خجالت سرش را بالا نمی آورد
روی تخت دراز کشید و چشمانش را بست
قطره ی اشکش روی گونش افتاد…
کاش محمد بجای مهیار بود!

شاید اگر محمد بود، اینقدر سرد و بی روح رفتار نمیکرد…

*******************

او آن شب خیلی ساده زن شد!
نه بوسه ای بینشان بود…
نه مهر و محبتی…
نه با نوازش…

دخترانگیش را خیلی ساده تقدیم مردی کرد هیچ حسی بینشان نبود!

آن شب تا خوده صبح از درد به خودش پیچید و هیچ کس به دادش نرسید!

وقتی صبح بیدار شد مهیار را کنار خودش ندید….
کسی برایش صبحانه نداد توی اتاق…
کسی برایش کاچی نیاورده بود!

با همان درد، داشت حیاط را آب و جارو میکرد…به دستور خورشید!

همه آن شب متوجه شدن که چه اتفاقی افتاده، و خورشید هم از لج…تلافی میکرد!

مهیار بی حس و سردتر از هر روزش میشد و حتی نگاهش هم نمیکرد…

بعد از چند روز، دوباره محمد را دید
ولی محمد خیلی بی تفاوت از کنارش رد شد…

همه با او لج میکردند، چرا هیچ کس درکش نمیکرد!؟

کاش به حرف محمد گوش کرده بودو باهم فرار میکردند، شاید با فرار کردن خوشبخت میشد!

روی مبل نشسته بود و سرش پایین بود حرفی نمیزد

همه مشغول صحبت کردن درمورد محمد علی بودن که عاشق شده بود!
از بین حرف هایشان فهمید که اسمش سمیراست

هیچ کس مخالفتی نداشت…همه راضی بودند از ازدواجشان

خوشا به حال محمد علی!
به عشقش میرسید، باهم بهترین زندگی را میساختند…

آدم حسودی نبود…همان شب برای هردویشان آرزوی خوشبختی کرد و به محمد علی تبریک گفت…

قرار شد فرداشب به خاستگاری بروند

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا : 151

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Sahar mahdavi

✌️😁
اشتراک در
اطلاع از
guest
135 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
تارا فرهادی
1 سال قبل

اولیننن

تارا فرهادی
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

آره منم نگرانشم
شمارشو دارم به نظرت بهش زنگ بزنم؟

Ghazale hamdi
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

فک کنم پا قدم منه هرجا میرم به فنا میره😮‍💨🤕

Ghazale hamdi
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

والا خب آخه خودت ببین🤕🥺
بچه‌های قدیمی که میگن رمان وان قبلا خیلی خوب بوده الان اینجوری شده اینجا‌هم که همه دارن میرن
توی این چند روز واقعا رد دادم🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️

لیلا ✍️
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

واقعا عجیبه سحری نظرتو پین کن زیر پارت شلوغ شده خیلی یعنی من فقط بدونم اون یارو کیه میدونم باهاش چیکار کنم

لیلا ✍️
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

به قادر خبر دادم😂

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

😂😂😂
قادرررر😂😂

saeid ..
1 سال قبل

خیلی قشنگ بود سحر جان
خسته نباشی🥺😊👌

saeid ..
1 سال قبل

راستی دوستان
کسی کتاب نحواگر اسب رو خونده؟

تارا فرهادی
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

سعید شاه دلو بده🥺🥺

saeid ..
پاسخ به  تارا فرهادی
1 سال قبل

فرستادم تایید کنه😄

تارا فرهادی
1 سال قبل

مهیارم موجی ها😒
فقط زورش به مائده رسیده

sety ღ
پاسخ به  تارا فرهادی
1 سال قبل

از کیوان من موجی تره مرتیکه😒😒😒

تارا فرهادی
پاسخ به  sety ღ
1 سال قبل

کیوان منننن🤣🤣
دیگه چیه🤣🤣
دوتاشون به هم رفتن😅

Tina&Nika
1 سال قبل

عالی عزیزم ❤️

Tina&Nika
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

قربونت ❤️❤️

لیلا مرادی
لیلا مرادی
1 سال قبل

عالی بود عزیزم
قلمت مانا

لیلا مرادی
لیلا مرادی
1 سال قبل

قشنگ بودااا ولی خیلی داری کشش میدی بنظرم زودتر تمومش کن سحری

sety ღ
پاسخ به  لیلا مرادی
1 سال قبل

چرا شبیه لیلا نیستی؟؟؟😒

sety ღ
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

آره بفرس

Ghazale hamdi
پاسخ به  sety ღ
1 سال قبل

ستی ۴ میتونی بیای منم بفرستم؟

sety ღ
پاسخ به  Ghazale hamdi
1 سال قبل

یادم باشه میام😁

Ghazale hamdi
پاسخ به  sety ღ
1 سال قبل

تلوخدا یادت باچهههه🥺🥺🤕

Ghazale hamdi
پاسخ به  Ghazale hamdi
1 سال قبل

ستییییییییی🥺🥺🥺

لیلا ✍️
پاسخ به  sety ღ
1 سال قبل

وای این کیه کامنت گذاشته🤕

saeid ..
پاسخ به  لیلا ✍️
1 سال قبل

واسه منم گذاشته بود🥺

sety ღ
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

لیلا نیستش ایمیلش فرق داره با مال لیلا

saeid ..
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

والا
گویا مشکل داره با همه

sety ღ
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

اون که آره ایمیلی هم ک وارد کرده فرق داره به اسم کوثره😁😁😁

saeid ..
پاسخ به  sety ღ
1 سال قبل

مچکرم کارآگاه ستی 🤣🤣
فکر کردی گول میخوریم خانم 🤣🧐

saeid ..
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

لیلا که همیشه انرژی میده داره میگه تموم کنید!
امکان‌ ندارع🥺

saeid ..
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

وااای🤣🤣🥺

sety ღ
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

ایمیلی لیلا به اسم خودشه مال تو به اسم یکی دیگه استااا😁😂

sety ღ
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

اگه عکسانو نمیذاشتی جدی فک میکردم مرتضی ای😂🤦‍♀️

saeid ..