رمان مائده…عروس خونبس پارت ۲۵
صبح زود با کلی شوق و ذوق بیدار شد
حال خودش را نمیفهمید…خاستگاری یکی دیگه بود ولی او از همه بیشتر ذوق داشت!
از اتاق خودش و مهیار خارج شد و وارد آشپزخانه شد
از آن شب به بعد مهگل خانوم(مادر مهیار) دیگر نمیگذاشت دور از مهیار بماند…که ای کاش میزاشت!
چون بود و نبود مهیار برایش اهمیتی نداشت…
وقتی میدید مهیار سرد رفتار میکند،او هم برای تلافی کردن به سردی رفتار میکند…
_سلام مهگل خانوم
_سلام عزیزم صبحت بخیر
_مرسی
یه چیزی بگم؟!
_اره بگو
_میشه..منم..برای خاستگاری محمدعلی بیام؟
_سوال پرسیدن داره!؟
تنها عروسمی تورو نبرم کی رو ببرم؟
لبخند روی لب هایش شکل گرفت
_خب من برم لباس انتخاب کنم
_بیا ببینم از الان لباس انتخاب کنی…بیا کمکم کن
_چشم
مهگل خانوم برای ناهار قیمه بار میزاشت..
مهیار عاشق قیمه بود!
مشغول چیده سفره بود که در باز شد
سرش را بالا گرفت و چشم تو چشم ،چشمهای سرد مهیار شد!
خیلی آروم،زیرلب سلامی گفت و سریع در آشپزخانه رفت
_ننه بابات بهت یاد ندادن سلام کنی؟
صدای اعتراض مهگل خانوم بلند شد
_الله اکبر
کر بودی؟ نشنیدی سلام کرد؟!!!
_شماهم که فقط طرف اینو میگیرید
مهگل خانوم رو به مائده گفت
_مائده جان اون من یه لباس خریدم برای تو که امشب بپوشی
چشمانش از خوشحالی برق میزد
_وای…مرسی مهگل خانوم
پیشانی اش را بوسید
_لباس برای امشب؟؟
_اره دیگه خاستگاری محمد علی
_خاستگاری محمدعلی
چرا باید اینو ببریم؟
چشمانش گشاد شد
ای خدا من کجای تربیت این پسر کم گذاشتم که این شده!؟
_اولین عروسمه
_عروس خونبس…
خونبس…
خونبس…
خونبس…
چقدر از این کلمه متنفر بود!
_لازم نکرده اینو ببریم، آبرومون میره
خنجر اخر را به قلبش فرو کرد..
بدون هیچ حرفی سریع به سمت اتاقشا رفت و در را بست
روی تخت دراز کشید و آرام در خود جمع شد ، آرام صدای هق هق های بلند شد…
نمیدانست چقدر گریه کرده است،ولی وقتی چشمانش را باز کرد با تاریکی اتاق روبرو شد
از تخت بلند شد و از اتاق خارج شد
هیچ صدایی نمی امد…حتما رفتند
روی مبل نشست
دیگر تصمیمش را گرفته بود ..باید از این خانه..از این روستا میرفت
تنها راه پیدا کردن آرامش فرار بود
با فرار کردن خیلی چیزها درست میشد….
دیگر مجبور نبود کسی را که دوستش ندارد پیش خودش تحمل کند!
دیگر در خانه زندانی نبود!
دیگر اینقدر تحقیر نمیشد!
باید به محمد میگفت…
شاید قبول میکرد که باهم بروند
خیلی داری طولانیش میکناااااااااا
تهش چیه مثلا؟
مائده و مهیار خوب میشن دیگه
وات!؟
غزل فیک!🤣
و مثلا سومین اکانت فیک
ولی اسمت برای من بالا اومده
زده کی هستی
تو کی هستی؟
مشخص شده کیه
فقط دوست دارم بیاد تو سایت قشنگ بگم فکر نکنه خیلی زرنگه😏
مهی میشه بیای پی وی
بیا نیوشا
حداقل میخوای فیک بزنی با اسم کسی بزن که این رمان رو بخونه من این رمان سحر رو نمیخونم
عقده ای کی بودی تو
کسخولی تو هم کی چی مثلا اسم غزاله یا لیلا رو میزاری که مثلا اونارو حرص بدی یعنی نمیشناسمت چه جنده ای هستی تخم جواب دادنم نداری 😏
آخه من تاحالا واسه این رمان کامنت نزاشتم
واقعا گیج شدم تروخدا هرچی میدونید به منم بگید
بیخیال بابا ذهنتو درگیرش نکن عقشم🙂
حالم واقعا بد شده
عزیزم لایق شما نیست این لحن بد صحبت کردن من کامنت ها رو میخونم وخانم مهدوی رو دوست دارم چرا که واقعا”با شخصیت هستند وخدا حفظشون کنه وخیلی عالی وبموقع جواب مخاطبانشان رو میدن ،زنده باشن هرکی که ناراضی است جواب ندید بزارید بپای شعورش که دراون حده چرا که بیشتربود بهتر گفتگو میکردوکامنت میزاشت عزیزم
خیلی شمازرنگی چرا برا رمانای دیگه مثل دلارای که صدای همه دراومده اعتراض نمیکنی که حتی نویسنده اش بخودش اجازه احترام وجواب کامنت مخاطبان رو نمیده اومدی برا رمان خانم مهدوی اعتراض میکنی که انقدر محترمانه جواب مخاطبانش رو میدن وحتی وقتی مشکلی براشون پیش میادانقدر مخاطب براشون ارزش داره که مشکل رو میگن وانشاالله که همیشه شادوسلامت باشنددنیا بی ارزشه لطفا”دل نشکنیم لطفا”لطفا”لطفا”
خیلی قشنگ👏👏
واقعا دوست دارم مهیار رو بکشم 🗡🗡
البته ببخشید سحر ولی واقعا دوست دارم بکشمش
هی خدا مائده عزیزم 🥹🥹
سلام
بچه هااا چیشده چخبره
!!
خبر نداری سحر!
چیو خبر ندارم
هیچی
دوباره پیام گذاشته 🥺
با اسم تو و غزل🥺
دارم دیوونه میشمممممم
چراااا
چیشده چرا به من نمیگین خببببب
کی پیام گذاشتههههه
واسه خودت هم گذاشته دیدی؟!
دیدم
شما میگین فهمیدین کیه خب کیه بگین دیگه دستام داره میلرزه
من دارم دیوونه میشم
روی پروفایلش نگه داری میاره اسمشو
علیرضا…😳
سه تا کاربری به اسم شوهر شماست!
چی میگی سعید
علیرضا وقتی داشتیم برمیگشتیم روی گوشیش آب ریخته شد الان تمیرگاهه
گوشی نوکیا داره فعلا
سحر ما نمیگیم که اسمش رو خودت نگا کن
اره دیدم اسمشو
ولی شوهر من بیکار نیست که بیاد این بچه بازی هارو بکنه
بعدشم گوشیش الان نوکیاست
من دیگه وقتی شما گفتین مرد ها رو نیارین تو سایت ،نزاشتم علیرضا بیاد
ایمیلشم به اسم خودشه سید علیرضا رسولی
اون ایمیل نیست که اون نام کابری هستش ربطی به ایمیل ندارع!
اصلا هر کوفت و زهرماری که تو میگی
علیرضا مگه عضو سایت هست که نام کاربری داشته باشه
شاید عضو باشه ما که نمیدونیم
اسمش که شوهرته!
بعدشم
کابری ربطی به گوشی ندارع
شاید ی گوشی دیگه..به هر حال چرا باید کاربری برای اون باشه!
ولی اسم ها برای بچه های سایت
کمی فکر کن سحر
تو یه ذره فکر کن
علیرضا چرا باید بیاد اینجا؟؟؟؟
سحر اینو که ما نباید جواب بدیم
والا
غریبه چیکار داره اسم شوهر شما رو بزنه بیاد
همون فیک میزاشت خب!
چرا گیر دادی حتما اون اومده!!!!
متوجه منظورم نشدی شاید
و اسمش خیلی آشناست!!
اوهوم
چرا میلرزه فدات شم یه آدم روانی اومده جو اینجا رو بهم بریزه
آخه تارا اسمشو نگا کن
علیرضا مهدوی🙄😳😳😳
👍
اسم کاربری که یک بار سایت همون اول میخواد
چه دلیلی داره اسم ها فیک باشه و عوض بشه اما نام کاربری یکی باشه!
واقعا نمیدونم
اولش اومدم دیدم ستایش زود تایید کرده خوشحال شدم اما الان واقعا داره اشکم در میاد
آخه اصلا چرا باید اسمش رو به اسم ماها که کاربرهای سایتیم تغییر بده
متعجبم!
وااای دیگه از مهیارم داره بدم میاد
مائده چه گناهی کرده مگه
مسیی مامی سحر 😍💜
باورم نمیشه
بچه ها من حس نمیکنم که این کارهای عجیب و غریب و کلا اینجور چیزها در شان سایت و بچه ها باشه؛بهتره که اگر کسی مشکلی داره اینجا مسالمت آمیز و با گفتمان حل بشه و نیازی به اکانت های فیک و این چیزها نباشه.
اوج حیوون بودن و بیشعوری ییه آدمو میرسونه که بدون فکر همچین کارای بچهگانهای انجام میده
قادر تروخدا پیگیری کن
بچه ها این فردی که داره به جای هممون پیام میده یکیه که قصدش اول بهم زدن دوستی ما
و دوم که حالا ما فهمیدیم چه دغل کاریه حرص دادن و خراب کردن اعصاب ماست🤣
پس ولش کنین و بذارین هر شر و وری که میخواد بگه
ما که میدونیم سحر یا غزل و یا لیلای واقعی کیه🤣🤣
پس دیگه براتون ذره ای اهمیت نداشته باشه😊
آخه باید بیاد بگه چه مشکلی با ما و دوستیمون داره