رمان مرسانا پارت بیست و دو
پیاده شدم کرایه راننده را حساب کردم نگاهی به اطراف انداختم بنگاه سر نبش بود بسمتش راه افتادم آروم در را باز کردم که
صاحبخانه را نشسته بر صندلی در حال صحبت با بنگاه دار دیدم حواسش به من نبود آروم قدم برداشتم ک صدایش رو واضح تر
بشنوم
ـ الان خودشون میان حق الزحمه شما هم سر جاش محفوظ فقط ی جوری ردشون کن برن که مجبور به دادن همون رهن وکرایه ای
که گفتم بشن
بنگا ه دار با دیدن من سکوت کرد صاحبخانه رد نگاش رو گرفت با دیدن من یکه خورد انگار اصلا انتظار دیدن من را نداشت به پشت
سرم نگاهی انداخت سریع یک تک به گوشی بابا می زنم که بلا فاصله گوشی صاحبخونه زنگ خورد معذرت خواهی می کند وکمی
اون طرف تر شروع به حرف زدن می کنه با صدای بُنگا ه دار نکاه از او می گیرم
ـ در خدمتم خانم بفرمایید بشینید
فورا روی صندلی می شینم و از موقعیت استفاده می کنم
ـ ببخشید رهن و کرایه خونه 100 متری چقدر میشه ؟
ـ بستگی داره کجا بخواهید کرایه کنید
آدرس خونمون رو میدم که میگه رهن 700 میلیون داریم تا الی آخر دقیقتر آدرس رو می دم که میگه والا الان 700 تا فکر کنم بِدن
بعد صداش رو پایین میاره
ـ همین آقا حاضِر650 هم بده
ابرو بالا میبرم و میگم دقیقاً کدوم آقا با دست اشاره به صاحبخانه می کنه که در حال چانه زدنه گفتم :
پس از همین آقا 650 کرایه می کنم
بنگا ه دار لبخندی از روی رضایت میزنه پس مبارکه
با دست اشاره به صاحبخونه میکنه از حرکت بنگاه دار خندم می گیره
ـ مشتری آمده بابا آقای اکبری ول کن بیا بگو تخلیه قال قضیه رو بکن همین حرف رو به پدرم میزنه و تلفن قطع می کنه تلفنم را
خاموش می کنم و منتظر می مونم همینکه صاحبخانه میاد بنگاه دار میگه :
ـ بیا مشتری آمده با 650 تا راحت قرار داد ببند
ـ خب آقای اکبری بشینید که انشالله هم مشکل شما حل شه هم من کار دارم سریع تر باید برم
روی صندلی نشست و گفت:
من با پدر شما قرارداد بستم
من هم از طرف پدرم وکیلم کاغذ بدم خدمتتون
باخشم وفک منقبض شده گفت :
من با شما قرارداد نمی بندم این حرف رو الان به پدرتون زدم رو به بنگاه دار گفتم :
لطفا دنبال خونه دیگه ای برای من باشید
بنگاه دار که از حرفهای رد و بدل شده بین ما گیج شده بود سکوت کرد
ـ یا100 یا تخلیه
پوزخندی زدم و گفتم :
لطفاً 600 میلیون پول رهن رو به حسابم بریزید
بنگاه دار که می خواست بقول خودش میانداری کند تا مشتری رونگه داره رو به آقای اکبری گفت:
ـ 650خوبه اگه بخوای بیشتر بدی که کسی نمیاد
پلک چشم راست اکبری از شدت عصبانیت تیک عصبی می زند
ـ قرارداد قبلی رو با پدر این خانم بستم
بنگاه دار با شنیدن این حرف حسابی جا خورد وسکوت کرد رو به صاحبخونه کردم و گفتم:
پس همین الان پول رو به حساب من واریز کنید لطفا
صاحبخونه که حسابی رو دست خورده بود با حرف من فریاد زد
الان ندارم خانم از کجا بیارم هـا چرا نمی فهمی
ابرویی بالا انداختم و گفتم:
پس هروقت پولُ دادید آنوقت کلید خونه رو تحویل بگیرید
نگاهم بین اکبری وبنگا ه دار رد و بدل شد به سمت در رفتم ودر را باز کردم
خانم کجا میرید بیاید بشینید حرف بزنیم
با حرف بنگاه دار برگشتم و دوباره روی صندلی نشستم قرارداد تا سال بعد با 650 تومان بین ما تمدید شد از بنگاه بیرون زدم ساعت را
نگاه کردم 9:45 دقیقه بود گوشی را روشن کردم و همزمان سوار تاکسی شدم با شیرین تماس گرفتم با زنگ اول جواب داد صدای جیغ
شیرین در گوشم پیچید
شیرین جان مشکلی پیش آمده 5 دقیقه دیگه آنجام گوشی را قطع کردم حدوداً یک ربع طول کشید تا به شرکت رسیدم سریع پیاده
شدم کرایه رو حساب کردم آنقدر با عجله خودم و توآسانسور انداختم که متوجه کسی که بهش خوردم نشدم برگشتم تا معذرت
خواهی کنم که چشمم به برگه های ریخته شده روی زمین افتاد و شخصی که به سختی روی دو زانو نشسته بود و در حال جمع کردن
برگه ها بود آسانسور که ب طبقه 5 رسید خودم رو از میان سه نفربه سختی رد کردم که پام روی برگه ای رفت از آسانسور بیرون
آمدم خوبی این واحد این بود که تک واحدی بود خواستم دسته را بچرخانم که در باز شد و با قیافه برزخی شیرین رو برو شدم قبل از
اینکه حرف بزنم دستم کشید شد…….
خداقوت عزیزم زیبا بود شخصیت مرسانا خیلی قوی و در عین حال آرومه😊👌🏻
ممنونم از نظر تون لیلا جون 💐
خیلی قشنگ بود
مرسانا رو واقعا دوست دارم🥺
خسته نباشی..
ممنونم از این که شخصیت مرسانا مورد پسند واقع شد 😄
چقدر پرو به مرسانا میگه از کجا بیارم مثل اینکه خودشم به پدر مرسانا فرصت نداد
آره دیگه آینه گرفته جلو خودش فقط خودشو می بینه ممنون ،🌹
وای شخصیت مرسانا رو خیلی دوست دارم
خسته نباشی عزیزم💓
ممنونم واقعاً خوشحالم که از شخصیتش خوشتون آمده ،،،🥰
خداروشکر مرسانا از پس خودش برمیاد
عالی بود🩷
ممنونم فاطمه جون ،❤️