رمان مرسانا

رمان مرسانا پارت سی وشش

رمان مرسانا :پارت سی و شش

ـ چیزی شده دخترم

سها سری تکان داد:

ـ نه چیزی نیست ممنون

زیر بازویش را گرفت و او را به سمت صندلی برد، پیرزن نگران پرسید:

ـ سر درد داری؟

ـ آخ آره نمی دونم چرا این‌قدر سرم درد می کنه.

پیرزن قرصی جلوی دهانش گرفت:

ـ بیا این و بخور خوب میشی

سها به‌زورچشمش را باز کرد نگاهی به قرص کرد در دهانش انداخت، ‌ل*ب زد

ـ آب

ـآهان‌ یک دقیقه صبر کن الان میارم

به‌طرف وسایلش رفت و بطری آب نیمه خورده‌اش را در آورد و به سمت سها گرفت:

ـ بیا دخترم ،بطری را

نزدیک دهانش می‌گیرد، بخور مادر نفست باز شه

سها یک‌مرتبه بطری رو کنار زد و آب‌دهانش را بیرون ریخت، داد زد:

ـچه بخوردم دادی پیری، این‌که آب فاضلابِ ‌.

پیرزن با تأسف سری تکان داد:

ـ بی‌ادب بوی سیِر واقعاً راست گفتن بچه‌های این دوره زمانه ادب ندارند .

سها از درد بی‌حال روی صندلی دراز کشید با چشم‌های بسته گفت:

ـ دارم خفه می شم.

پیرزن سرش رو مطمئن تکان داد و گفت:

ـ حتماً از ضعفِ، ظاهر لاغر مردنی‌ داری، معلومه اصلاً چیزی نمی‌خوری، بزار نفس مصنوعی بهت بدم حالت جا به یاد.

یکهو سها از جا جستی زد و گفت:

حتماً دهانت هم بوی گاز سیرمیده وای خدا یعنی کسی اینجا نیست به فریادم به رسد و داخل یکی از اتاق ها رفت.

پیرزن دوباره روی صندلی نشست که متوجه من شد به دست روی قفسه سینه‌ام اشاره کرد.

ـ فوراًگفتم نه خوبم .

سری تکان داد، بلند شد، با چشم‌های ریز شده گفت:

ـ ببینم من قبلاً تو رو جایی ندیدم ؟

ـآهان! همان دختری که کیفم رو داد، درسته؟

سکوت می‌کنم، همین‌طور که حرف می‌زد نزدیکم می‌شد، توان بلند شدن نداشتم دیگر حالا کاملاً نزدیکم بود، روی صندلی نشست و آهی کشید.

ـ همیشه تو چشمت غم می‌بینم، دخترم چیزی شده؟

سکوت کردم ،ادامه داد:

ـ مطمئنن باش! اتقاق های توی زندگی بدون حکمت نیستند.

بدون این که نگاهی کند افزود :

ـ شانزده‌ساله ‌‌ازدواج کردم‌، سه ماه بعد هم اولین بچه‌ام را حامله بودم بچه دوم را پنج سال بعد ناخواسته حامله شدم، اصلاً انتظار هم‌چین اتفاقی برای بار دوم نداشتم، گفتم حالا ،حالاها بچه نمی خوام، به شوهرم چیزی نگفتم، پیش‌دکتربودم که همان لحظه خبردار شدم شوهر و پسرم درتصادف کشته شدند، شُک بدی بود، من ماندم همان بچه.

ـ اون عکس شوهر مرحومت بود خدابیامرزدش .

ـ دیوانه شدی! توی سن پیری می خوای بیوه بشم، نه اون عکس شوهر سومم .

ـ ببخشید نمیدونستم،اون خانم رو می‌شناختی؟

ـ اره ،چرا میپرسی؟!

ـ فکر کردم دخترتِ.

ـ من که دختر ندارم، ولی خدا نکنه هم چین دختری داشته باشم، ادا اطوارش زیادِ،انگشتربا نگین سبز رو تو دستش دیدی؟! «گفته نامزدم جدید برام خریدِ».

کمی جا بجا میشم و سؤال کردم:

ـ خیلی قشنگ همیشه تو دستش؟

ـآره قشنگ،از فامیلهای خیلی دور شوهرخدا بیامرزم، آنها این‌قدر پول‌دار نیستند که خرج هم‌چین انگشتری به کنند، گاهی اوقات هم می بینم با پسر آس وپاس‌تراز خودش می‌گردِ.

پیرزن بلند شد ، من باید سرکارم بروم خوب به حرفی که زدم فکر کن!

دستم رو به دیوار می‌گیرم و به سمت اتاق سعادتی رفتم در زدم ، با بفرمایید در را باز کردم، سرش را بلند کرد و با تعجب گفت:
نـه تویـی! بالاخره آمدی چقدر منتظرت بودم وبا خنده به سمتم آمد همدیگر رو در آغوش گرفتیم و روی صندلی نشتیم .

ـ دکوراسیون اتاقت نسبت به قبل تغییر کرده نه؟!

با حرف من نگاه کوتاهی به اطراف کرد.

ـ اره این رو ولش کن بگو ببینم خوبی؟ چه خبر؟ بالاخره مشغول شدی جایی یا نه؟ راستی بابات حالش چطوره؟

با خنده گفتم:

ـ وای نازی چه خبره یکی‌یکی بابام که خوب اما آمدم کمکم کنی.

ـ چیزی شده؟ اتفاقی افتاده؟

ـاتفاق که افتاده یک مشکلی پیش‌آمده که به کمکت احتیاج دارم

ـ خب بگو سرتاپا گوشم .

ـ ببین وارد جزئیات نمی شم، فقط این‌قدر بدون که اگر این مشکلم حل نشده الکی، الکی تو دردسر بزرگی می‌افتم.

ـ خب بگو جون به سرم کردی.

ـممکن هست الان زنگ بزنی به برادرت که پلیسه ؟

ـ نـامور رو میگی؟

ـ اره خب! ببین می تونه تمام حساب‌های غزاله فرهادی رو برام چک کنه به بینه تو این ماه پول به حسابش واریز شده یا نه؟

ـ خب اینکه احتیاج به یک‌سری اطلاعات داره ؟

ـ کاغذ را می‌گیرم به سمتش، اینا ها الان زنگ میزنی ؟

نگاهی انداخت وپرسید:

ـ این خانم برات مشکل سازی کرد…

4.6/5 - (225 امتیاز)
اشتراک در
اطلاع از
guest
14 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
2 ماه قبل

ممنون خانم خانما چن روز نبودی

نسرین احمدی
نسرین احمدی
پاسخ به  خواننده رمان
2 ماه قبل

ببخشید باور کن حال مساعدی ندارم گلو درد دارم حسابی ولی با این حال معذرت می‌خواهم اگه بدقولی شد 😥

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  نسرین احمدی
2 ماه قبل

بلا بدور عزیزم عادت کرده بودیم به پارت گذاری منظمت

نسرین احمدی
نسرین احمدی
پاسخ به  خواننده رمان
2 ماه قبل

🙏سعی می کنم بعد قول نباشم

saeid ..
2 ماه قبل

خیلی قشنگ بود خسته نباشی نسرین جان🌷

نسرین احمدی
نسرین احمدی
پاسخ به  saeid ..
2 ماه قبل

ممنونم عزیزم ❤️

الهه
الهه
2 ماه قبل

داره به نقاط حساس می رسه یعنی انگشتر به ماجراهای زندگی مرسانا ربط داره ؟

نسرین احمدی
نسرین احمدی
پاسخ به  الهه
2 ماه قبل

ممنونم که خوندی پارتهای بعد متوجه میشی ❤️

لیلا مرادی
2 ماه قبل

خسته‌نباشی عزیزم 😍👏🏻❤

نسرین احمدی
نسرین احمدی
پاسخ به  لیلا مرادی
2 ماه قبل

ممنونم لیلاجون❤️

Fateme
2 ماه قبل

خسته نباشی نسرین جان عالی بود

نسرین احمدی
نسرین احمدی
پاسخ به  Fateme
2 ماه قبل

ممنونم عزیزم ❤️

𝓗𝓪 💫
2 ماه قبل

نویسنده اگه میشه زود زود پارت بدی منتظریم

نسرین احمدی
نسرین احمدی
پاسخ به  𝓗𝓪 💫
2 ماه قبل

حتماً 🥰

دکمه بازگشت به بالا
14
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x