رمان مرسانا: پارت سی و یک
رمان مرسانا : پارت سی و یک
ـ ممنون هر وقت بوق آزاد زد در موردش فکر می کنم
حرف و عوض کردم و گفتم :
میگم شیرین تو سها رو می شنا سی؟
شیرین چند لحظه ای مکث کرد بعدگفت :
چرا؟چیزی شده؟
نه همیجوری پرسیدم حالا می شناسی ؟
ـ آره ولی نه زیاد فقط اینقدر می دونم که دو مدرک داره لیسانس حسابداری و فکر کنم لیسانس پرستاری روهم گرفته
ـ نه منظورم اینکه کجا کار می کنه ؟
ـ خب معلومه شرکت آقای کیانی
ـ نسبتی هم با نگین داره
ـ نه بابا فقط دوست صمیمی اند
اوهوم خب کاری نداری ؟
ـ نه ممنونم که فعلاً جواب رد رو ندادی خداحافظ
ـ خداحافظ
خدایا درد خودم کم بود با این یکی دیگه چکار کنم خمیازه ای می کشم که از فرط خستگی قطرات اشک از گوشه چشمم سرازیر شد پلک روی هم می گذارم و زیر لب خواب آلود زمزمه می کنم:
فردا صبح باید یک سری هم به دوستم بزنم
صبح زود ساعت شش ونیم از خواب بیدارشدم لباسهام رو پوشیدم و صبحانه نخورده روانه محل کارم شدم وارد شرکت شدم با خانم سعیدی سلام و احوال پرسی کردم که با صدای نیما به سمت راست چرخیدم
ـ خانم امینی 5 دقیقه دیگه اتاقم باشید
ـ بله آقای کاویانی
به سمت اتاقم میرم در رو آروم باز میکنم، متوجه فرهادی میشم که نزدیک میزم ایستاده، بعد با دستش زیرجا مدادی روی میز میزنه ومیگه : ای وای حواسم نبود بدون اینکه جمع کردن خودکارهای ریخته شده، پایه چسب رو برش میداره و روی میز خودش میذاره،این مال من بود روی میز شما چی می خواد؟ ،وسایلم را داخل کشوی میز می گذارم و در آن رو قفل می کنم
ـ مشکوک نگاش میکنم نمی دونم چرا نسبت بهش حس خوبی ندارم کور بودی زیر جا مدادی زد، خدارو شکرچلاق هم هستی که گندت رو جمع نکردی؟ اصلا پیش میز من چکار داشتی؟
دستش رو حق به جانب به کمرش زد وگفت:
اگه جمع نکنم جنابعالی می خوای چکار بکنی؟ در ضمن گند شما زدی که الان باید بری پیش رئیس جواب پس بدی نه من فهمیدی خانم، معلوم نیست اجازه میدن که به کارت ادامه بدی یا نه پس کم پیش من میزم ،میزم بکن
جوابی ندادم چون این روزها انقدر خسته و دل آشوب هستم که حوصله جروبحث کردن وهم دهن شدن با آدمهایی مثل فرهادی رو ندارم صحبت کردن با آنها یعنی اتلاف وقت ومن این را نمی خواهم باید تمام وقتم را صرف مادر واین مشکل بکنم بنابرین بدون توجه به او که هنوز خیره من است از اتاق بیرون رفتم. همینکه نزدیک اتاق آقای کاویان رسیدم صدای جرو بحث و پچ پچ بین امیر علی و نیما را شنیدم در زدم و با بفرمایید داخل رفتم نیما پشت میز نشسته و آرمان جلو میز سرش پایین بود
ـ بفرمایید خانم امینی وبا دست اشاره ب صندلی می کند
روی صندلی نشستم و تشکر کردم
نیما کمی از قهوه اش را مزه مزه کرد فنجان را روی میز گذاشت سکوت کردم و منتظر ماندم تا بفهمم علت احضار من چه بوده بالاخره بعد از مکث طولانی به حرف آمد
صورت جلسه رو خوب مطالعه کردید؟
ـ بله
آرمان یک پایش را عصبی تکان می داد و با انگشت ضربه آهسته ای بر روی میز می زد
ـ توصورت جلسه میزان سود و ضرر طرفین قرار داد مشخص شده بود یا نه؟
ـ بله درسته
ـ خب پس شما چرا دقت نکردید؟
ـ حتماً خانم فرهادی موقع تایپ قرار داد جمله یا کلمه ای رو اشتباه تایپ کردند
نیما نیم نگاهی به آرمان انداخت
ـ اوهوم حتماً همینطوره
آرمان چک را از جیبش بیرون آورد و جلو ی چشمم تکون داد
این چک کی به شما داده ؟
با خونسردی نگاهی به چک و بعد به آرمان می کنم
ـ متوجه منظورتون نمی شم
خانم امینی این چک توی دست شما بود یا نه؟
چک زیر میز خانم فرهادی بود ولی اینکه آنجا چکار می کرد نمی دونم
آرمان با عصبانیت از جاش بلند می شه به کنار پنجره می ره و به بیرون خیره میشه کتفش رو به لبه ی دیوار تکیه می ده و دستاشو تو سینه جمع می کنه
ـ قبل از شما خانم فرهادی اینجا بودندوگفتن مال من نیست این چک رو کی به شما داده خانم امینی ؟
دستهام رو مشت می کنم خدای من خدای من اینا چی پیش خودشون فکر کردن
ـ آقای کاویانی من گفتم این چک زیر میز خانم فرهادی بود
ـ پس تو دست شما چکار می کرد ؟
ابرویی بالا دادم و گفتم :
ـ میشه حرف آخرتون رو اول بزنید منظورتون چیه من نمی فهمم
هرچی توضیح میدم دوباره همون سئوال رو تکرار می کنید باورش سخته یا اینکه ….وسکوت می کنم
آرمان سرش رو به طرف ما چرخاند وبه من خیره شد نیما دستی به پشت گوشش کشید
ـ ببینید خانم امینی شما الان بعنوان دوست شیرین اینجا نیستید بلکه بعنوان کارمندی که به رئیسش باید جوابگو باشه اینجا نشستی
ـ کدوم کار مگه این مدت که من اینجا هستم از من خطایی سرزده ؟
نیما سکوت می کند اما آرمان بلا فاصله حرف نا تمام نیما رو کامل میکنه:
این چک از طرف امیر علی کشیده شده اونهم با این مبلغ….
نگاهی به چک در دستش و بعد به خودش می کنم
ـ امیر علی بابت چه کاری این چک رو کشیده ؟
گوشم از شنیدن آنچه خواهد شنید سوت کشید زهرکلامش کامم را تلخ کرد فقط مات خیره اش شدم .
دیروز امیر علی آخرین نفری بود که از اتاق کنفراس خارج شد چیزی به شما گفت ؟ اتفاقی بین شما افتاد؟
هنوز گیج و مبهوتم خدایا با پرسیدن این سوالها به چه نتیجه گیری خواهند رسید
ـ عصبی چنگی میان موهایش کشید و رو بر گرداند
ـ از شما خواسته ای داشت ؟
نیما با حرف آرمان یکهو سرش بالا آمد و مشکوک نگاهم کرد
ـ دیروز توجلسه متوجه طعنه ی امیر علی شدم اما …..
بر می گردد و به چشمهایم زل می زند یک ابرو بالا انداخت وبا ریشخند گفت :
شاید رابطه ی تو و امیر علی چیز دیگه ای رو میگه !……..
چه بدبختیه این دلسا از زمین و زمان براش میباره😖
ممنونم لیلاجون 🌹
خدا همیشه پشت و پناه ادمایدرست کاره
همیشه این آدمهای خوب هستند که خدا چون دوستشون داره بیشتر در رنج قرارشون می ده تا بیشتر به خودش توجه کنند
مرسانا هم از این قاعده مستثنی نیست
ممنونم ،❤️
دقیقا یه دیالوگی تو فیلم بود که میگفت اون آدمی که خدا سختی زیاد بهش میده مثل نقش اول فیلمی میمونه که کارگردان انتخابش کرده تو یع مسیر پر فراز و نشیب قرارش داده آدمی هم همینه خدت حتما دوستمون دارع که بهمون رنج میده
خدا
آره دقیقاً
طفلک مرسانا از زمین و آسمون براش دردسر میاد
ممنونم 🌹
طفلک مرسانا از زمینو آسمون براش میباره
ممنونم فاطمه جون که خوندی ❤️
واای خدا
واقعا دلم براش میسوزه کاش زودتر همه چیز درست بشه🥺
ممنونم که خوندی ونظر دادی