رمان مرسانا

رمان مرسانا پارت هیجدهم

ـ می تونی ادامه بدی

با دیدن چشمهای ب اشک نشسته بابا چانه ام می لرزد جان می دهم از این دردی که نمی دا نم چگونه پی درمانش باشم دستی بر اشکهایم می کشم بوسه بر دستش می زنم

ـ لطفا ادامه بده خواهش می کنم

صدای غمگین و گرفته اش در گوشم می پیچد

ـ مامانت وقتی رسید صدای جیغ دخترشُ می شنوه که با گریه می گفت مادرم را کشتند پسر بزرگش همراه پلیس منتظر مامانت بودند

حرف بابا به اینجا که می رسه با دست توی سرش می زند

ـ خاک بر سر من که زن بی گناهم رو دست بسته روانه کلانتری نکنن ….

از کلانتری با من تماس گرفتند نفهمیدم چطور خودمُ به کلانتری رساندم پسرش داد و فریاد می کرد که از خون مادرش نمی گذره و فقط به قصاص راضی میشه ….

دست بر روی شانه های لرزان پدر گذاشتم و گفتم:

ـ بابا شماره ای از پسرش داری یا آدرسی چیزی ….

ناگهان بابا با نگرانی نگاهم کرد

ـ می خوای چکار؟ صبر کن مرخص که شدم با هم می ریم

ـ پس لطفا آدرس بیمارستانی که مامان توش کار می کرد رو بدین

بابا سری تکان داد

با گرفتن آدرس از بابا خدا حافظی کردم تا خودم هر چه سریعتر به بیمارستان برسانم درِ بیمارستان پیاده شدم کرایه را حساب کردم و با عجله ب داخل بیمارستان رفتم همینکه در راهرو بیمارستان یکی از پرستاران را دیدم از او خواستم اتاق سر پرستار بیمارستان را به من نشون بده

پرستار از دیدن قیافه بشدت رنگ پریده من و لبهای خشک شده و چشم قرمز و پف کرده ام پرسید :

طوری شده ؟برا مریضتون مشکلی پیش آمده؟

گفتم :

نه خانم فقط می خواهم از پرستاری که دوشب پیش توی بخش قلب کار می کرد چند تا سئوال بپرسم

پرستار مشکوک نگاهم کرد و گفت :

از وابستگان قاتل هستید یا مقتول

حر فش وجودم را سوزاند عرق سردی بر پیشانیم نشست چطور ب این راحتی میتونه اسم قاتلُ روی مادر بی گناهم بذاره لحظه ای مکثی میکنم تا اعصاب خُرد شده ام را با شنیدن حرفهایی که شاید بعدها دوباره تکرار شود کنترل کنم

کمی که آرام میشوم می گویم :

ـ شما پرستار آن شب بودید

از سئوالم یکباره جا می خورد و بی توجه به من راهش را می کشد و می رود از حرکتش تعجب می کنم چرا جوابم را نداد ورفت!

ب پذیرش می روم تا شماره اتاق سر پرستار را بپرسم او نیز همان سئوالها را می پرسد کلافه می شوم خسته بر روی نیمکت در راهرو می نشینم که با شنیدن صدای آشنای دختری سرم را در جهت صدا می چرخانم نه خدای من همین را کم داشتم ناگهان اوهم به سمت راست درست در جایی که من نشسته بودم بر می گردد رو بر گردانم که دیر می شود و او با دیدن من دستی تکان می دهد خود را به ندیدن می زنم و بر می گردم که صدای قدمهای پرشتابش را پشت سرم می شنوم می ایستم و آرام به سمتش بر می گردم نگاهش کاملا شاکی و درخور است

ـ من دست تکون می دم یعنی وایسا بعد تو بای بای می کنی واقعاً که…

از حرص خوردنش لبخند بر روی لبم می نشیند

ـ شیرین جان عزیزم دوست قشنگم ببخشید خب باور کن خیلی گرفتارم

شیرین نگاه نگرانی به قیافه درو داغون من می اندازه می گه :

ـ چی شده ؟

هیچوقت دوست نداشتم کسی شریک غصه هایم شود حرف را عوض کردم و ب شوخی گفتم :

ـ خب خانم شما بگو اینجا چکار میکردی؟

ـ شیرین چپ چپ نگاهم می کنه

می خندم و میگم :

ـ باورکن دلیل خاصی نداره فقط از خستگی زیاده

ـ شیرین ناباورانه سری تکان میده

ـ خیلی خب نگو داشتم با سر پرستار صحبت می کردم آخه اتفاقی افتاده بود که …….

ـ فامیلیش چیه که میگی سر پرستار

ـآهان فامیلیش رو می خوای

ـ شیرین جانِ من اذیت نکن

ـ خیلی خب بابا چ جون خودش هم قسم می ده خانم سوگل اشرفی سر پرستار بخشه خانم مهربونیه قدش بلندِ خوشتیپِ با چشمهای درشت …

نگاهی به چشمهای من می کنه خنده ی رولبش را با فشار دندان روی لبش کنترل می کنه عین چشمهای خودت …بعد زیر خنده میزنه وقتی می بینه من فقط نگاهش می کنم خنده اشُ جمع می کنه خب بله متوجه شدم

ـ آدرس می خوای دیگه اینکه آدرس نداره بعد با دستش اشاره به در اتاقی می کنه و میگه :

ـ آنجاست می بینی

بدون معطلی میگم :

ـ ممنون من برم

ـ کجا کجا خانم یکهو دستم رو میکشه ومیگه:

ـ باهم میریم تا نامزد گرامم بیاد و تلفن بزنه منم در اختیار شمام آنهم در بست

ـ نه مزاحم نمی شم

اخمی می کنه یعنی می خوای بگی من مزاحمم خیلی خب باشه من می خواستم بهت کمک کنم ولی هر جور راحتی فقط سر ساعت بیا شرکت آرین اما قبلش باهام تماس بگیر اگر هم نشد تماس بگیری بگو دوست جون جونی شیرین تر از جونت هستی باشه
بعد دستم که توی دستش بود را کمی فشار می دهد و خداحافظی می کند

منهم بسمت همان اتاق می روم در می زنم با بفرمایید داخل می شوم…

4.8/5 - (73 امتیاز)
اشتراک در
اطلاع از
guest
11 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
الهه
الهه
1 ماه قبل

یعنی قاتل کی می تونه باشه؟
مرسانا می تونه تو بیمارستان سرنخ پیداکنه؟

نسرین احمدی
نسرین احمدی
پاسخ به  الهه
1 ماه قبل

نمی دونم شاید ممنون🌹

saeid ..
1 ماه قبل

رمانت خیلی جالبه و البته قشنگ 😊
امتیاز هم دادم
عالی بود 👌🌱

نسرین احمدی
نسرین احمدی
پاسخ به  saeid ..
1 ماه قبل

ممنون ولی من واقعا رمانت رو دوست دارم امتیاز زیاد میدم تانتیجه زحمتت رو ببینی نظر میدم تا حمایتت کنم برا ادامه کارت موفق باشی ،🌹🌹

saeid ..
پاسخ به  نسرین احمدی
1 ماه قبل

شما لطف داری واقعا بانو😊
خوشحالم که دوست داری🌷

Fateme
1 ماه قبل

امیدوارم بتونه یه سرنخ از قاتل اصلی پیدا کنه
خیلی قشنگ بود عزیزم خسته نباشی♥️

نسرین احمدی
نسرین احمدی
پاسخ به  Fateme
1 ماه قبل

ممنون فاطمه جون منم امیدوارم ،🌹❤️

لیلا مرادی
1 ماه قبل

به نظرم پسره به یه شرط حاضر میشه از خون مادرش بگذره اونم ازدواجه

قلمتو دوست دارم نسی‌جون زود به زود پارت بذار😊

نسرین احمدی
نسرین احمدی
پاسخ به  لیلا مرادی
1 ماه قبل

ممنونم لیلاجون اگه شد حتماً 🥰

تارا فرهادی
1 ماه قبل

قلم زیبایی داری خانم احمدی😍🧡

نسرین احمدی
نسرین احمدی
پاسخ به  تارا فرهادی
1 ماه قبل

ممنون تارا جان🌹

دکمه بازگشت به بالا
11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x