رمان گسلایت

رمان گسلایت پارت 10

4.6
(61)

♡گسلایت پارت 10♡

بدون اینکه حرفی بینمان رد و بدل شود در

ماشین را باز میکنم و پیاده میشوم

میخواهم در را ببندم‌ که صدای آرامش به

گوشم میرسد

_مواظب خودت باش

به ضرب سرم را به سمتش بر میگردانم و با

تلخی میگویم به تو ربطی نداره و در را

ماشین را محکم میبندم

ازش خواسته بودم دو سه کوچه پایین تر از

خانه یمان نگه دارد دلم می‌خواست در باران

قدم بزنم

صدای قدم هایی را پشت سرم می‌آید ترس

در دلم رخنه میکند سرم را بر میگردانم و با

دیدن نیما نفس آسوده ای میکشم سرم را به

رو به رو میگردانم و ميگويم

_دنبالم نیا

_باید باهات حرف بزنم باران و گرنه صد

سال سیاه نمیزاشتم این موقعه شب تنها

قدم بزنی

_با این حرفش قدم هایم متوقف میشود به

آرامی به سمتش میچرخم
پوزخندی گوشه ی لبم مینشیند و با صدای

تمسخرآمیزی در چشم هایش زل میزنم و

میگویم

_شما کیه من میشین جناب معتمدی

لب هایم را با تمسخر جمع میکنم چشمایم

گرد میکنم و ادامه میدهم

پدرم

برادرم

دوست پسرم

یا اصلا شوهرم

دقیقا مانند خودش که کمی قبل با حرفایش

قلبم را شکست اما بر عکس چیزی که فکر

میکردم میان آن همه ناراحتی قهقه اش اش

به هوا رفت متعجب به قیافه ی خندانش

خیره شدم تا آنجایی که من میدانم حال

باید عصبانی میشد نه قهقه بزند پوکر فیس

نگاهش میکنم و میگویم

_خوب که چی

وباز پوکر فیس نگاهش میکنم و اما بی

اهمیت به حرف من به خنده اش ادامه

میدهد دهانم را به طرز مسخره ای کش

میدهم و میگیویم

_هر هر هر خندیدیم تموم نشد

بلخره خنده اش تمام میشود سرش را بالا

می آورد و با دیدن چهره ام باز میخندد

دیگر مرز انفجار میرسم به سمتش حمله ور

میشوم با کیفم محکم بر سرش میکوبم و

موهایش را میکشم و گردنش را گاز میگیرم

صدای آخ پر دردش بلند میشود

_آی آی ول کن دختره ی وحشی کندی گردنمو ول کن باران الان کبود میشه

با این حرفش جری تر شدم و فشار گازم را

بیشتر کردم وقتی دید من با هر حرفش

وحشی تر میشم از نقطه ضعفم استفاده کرد

دست هایش را به سمت پهلویم برد و شروع

کرد به قلقلک دادنم با این کارش به سرعت

گردنش را ول کردم و شروع کردم به تقلا

کردن یک دستش را به دور کمرم حلقه کرده

بود و با دست دیگرش قلقلکم میداد

_وای نیما نکن غلط کردم ولم کن جون باران
ولم کن

با این حرفم دست از قلقلک دادنم برداشت و

من را به سوی خودش بر گرداند با لبخند

محوی به قیافه سرخ شده و نفس نفس من
زد

_نمیدونی وقتی لبا و چشماتو اونجوری

کردی چه بامزه شدی خواستی منو

اعصبانی کنی ولی خودت عصبی شدی

جوجه ریزه میزه ی وحشی

_عینه مسخ شدها خیره به صورت و حرف

هایش شده بودم جوجه ریزه میزه ی وحشی ناخوداگاه بلند گفتم

_مگه جوجه های ریزه میزه هم وحشی ان؟!

تک خنده‌ی جذابی میکند و جوابم را میدهد

_بله که وحشی ان حتی یکیش الان به

روایت تصویر رو به روم وایساده

_با حرفش به خودم می آیم اخم میکنم

میخواهم جوابش را بدهم که با صدای

مردی سرهایمان به سرعت به سمتش

میچرخد

_خجالت هم خوب چیزیه وسط خیابونو این کارا

با دیدن ماشین گشت ارشاد رنگ از صورتم میرود

نیما به آرامی دست های حلقه شده به دورم

را باز میکند و با خونسردی به سمت مرد میرود

_جناب مواظب حرف زدنتون باشید ایشون

همسر بنده هستن ما هم اون کارهایی که تو

ذهن شما میگذره نمیکردیم همسرم حامله

است حالش بد شده بود مجبور شدم

ماشینو بزنم کنار تا هوا بخورن برای حال بد

همسرم باید به شما جواب پس بدم

_از این همه خونسردی و عادی بودن نیما دهانم باز میشود

من همسرشم!

ازش حامله ام ؟

خدایا من کی ازدواج کردم که خودم خبر

ندارم آخر مگر آدم تا چه حد میتواند اینقدر ماهرانه دروغ بگوید

مرد هم مانند نیما با تندی میگوید شناسنامه همراهتون هست

نیما با تندی بیشتر از قبلش جوابش را میدهد

_خیر جناب نمیدونستم برای اینکه ثابت کنم

به کل شهراین خانم همسرم هستن باید

شناسنامه هامون رو نشونشون بدم

_خدا به خیر کند امشب را
مرد ۲ قدم به سمت ما می آید
_پس همراه ما میاید تا تکلفتون مشخص شه
تا یاد بگیرید اینجا جای این کارها نیست

(خوب بچه ها دیدید به قولم عمل کردم و به موقعه پارت دادم پارت گذاری رمان گسلایت یک روز در میون هستش راستش من از همون پارت اول تا الان پارت آماده نداشتم برای همین ذهنم قابلیت اینو نداره که بتونم هر روز پارت بدم نظراتتون رو حتمااا برام کامنت کنید خواننده های خاموش که فقط میخونن و حوصله کامنت دادن رو ندارن یک کامنت شما باعث میشه که ما با انرژی بیشتری ادامه بدیم پس لطفا از خاموشی در بیاید حتی اگر انتقادتون منفی باشه باور کنید خوشحال میشم بتونم اشکالمو رفع کنم پس لطفاااااا کامنت بذارین
ساعت ۲۱:۴۸)
♡تارا فرهادی♡

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا : 61

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

تارا فرهادی

از قلب گذشته من روحم درد میکنه!(:🖤
اشتراک در
اطلاع از
guest
31 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
saeid ..
8 ماه قبل

اول

saeid ..
پاسخ به  تارا فرهادی
8 ماه قبل

مدال تقدیم نکردی🥺🤣🤣

saeid ..
پاسخ به  تارا فرهادی
8 ماه قبل

🥺😊🙏

saeid ..
8 ماه قبل

#حماااایت از تارایی🥰😊

Newshaaa ♡
8 ماه قبل

وووییی برم بخونممم

Newshaaa ♡
8 ماه قبل

فقط پیچوندن نیما😂😂🤣🤣🤣

Newshaaa ♡
پاسخ به  تارا فرهادی
8 ماه قبل

پس عجب آدم کثیفیه این نیما🤣🤣🤣😂

Ghazale hamdi
Ghazale
8 ماه قبل

چقدر این پارت رو دوس داشتم🥰🤕
اما اصلا دلم نمیخواد به نویسنده‌های این سایت اعتماد کنم چون توی خراب کردن تصوراتم استادین😭🤕
پس همچنان از نیما بدم میاد😒😒
عالی بود تاراییی🤍

saeid ..
پاسخ به  تارا فرهادی
8 ماه قبل

و این سردرگمی خیلی بده واقعا

Ghazale hamdi
Ghazale
پاسخ به  تارا فرهادی
8 ماه قبل

درکت میکنم عزیزم🤕
یکی از دلایلی هم که پارت ۵ فصل دوم قانون عشق رو آنقدر دیر گذاشتم همین بود🤦‍♀️
راستی امروز گذاشتما
پازپام رو هم دیروز گذاشتم😝😜

Ghazale hamdi
Ghazale
پاسخ به  تارا فرهادی
8 ماه قبل

منم واسه قانون عشق همینجوری بودم اما آخرم جفتش رو نوشتم😅😅😝
اشکالی نداره نظرت رو اینجا هم بگی می‌بینم😉
برو🤗

Ghazale hamdi
Ghazale
پاسخ به  تارا فرهادی
8 ماه قبل

دیدم و جواب دادم تارایییی🤍🥰

خواننده رمان
خواننده رمان
8 ماه قبل

قشنگ بود ممنون

Nika
Nika
8 ماه قبل

خسته نباشی گلم 💚

لیلا ✍️
8 ماه قبل

خسته نباشی عزیزم به تلاشت ادامه بده👌🏻👏🏻

Fateme
8 ماه قبل

خسته نباشی تارایی عالی بود❤️

دکمه بازگشت به بالا
31
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x