نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان هرج و مرج

رمان هرج و‌ مرج پارت2

4.3
(108)

-اوهووو.. سایمان خان؟!
میگم اون سلمان خان نبود؟

خنده ای کردم و رو به گفتم : اون هندیه آی کیو! جای اینکه به اسم بچم گیر بدی برو یچی واسم بیار مردم از گشنگی..

مانا به حالت مسخره ای دستش را بالا برد و‌گفت : چشم مادر سایمان خان! اساعه الان میارم خدمتت..

به او و مسخره بازی هایش لبخندی زدم ..
چطور میتوانستم به او آن حرف هارا بزنم؟

نگاهی به سایمان کردم که در خواب عمیقی فرو رفته بود

به آرامی او را روی تشک قرار دادم و از جایم بلند شدم

به سمت در اتاق رفتم و از اتاق بیرون زدم
هنوز کمی درد داشتم و راه رفتن برایم مشکل بود
مانا در سالن با یه سینی به این طرف می آمد

با دیدن به سرعت پاتند کرد وگفت؛ اع! نورا چرا اومدی بیرون؟من که برات غذا آوردم..

+تو اون تخت زخم بستر گرفتم انقد خوابیدم اومدم یکم روحیه ام باز شه

دستم را گرفت و به سمت سالن برد
با دیدن محمد و امیر که در سالن نشسته بودند اخم هایم در هم شد؟
امیر اینجا چه میخواست؟ رفیق صمیمی ارسلان دیگر جایی اینجا نداشت که دم به دقیقه به من سر میزد!
اصلا نکند خبر دار کردن ارسلان زیر سر همین امیر باشد؟

اخم هایم بیشتر درهم رفت و به سمت انها گام برداشتم

امیر و محمد با دیدنم از جا بلند شدند

بی‌توجه روی مبل نشستم و نگاه طلبکاری به امیر انداختم
-اینجا چی میخوای؟؟

با شنیدن صدایم به وضوح جا خورد اما به سختی لبخند زد
+قدم نورسیده مبارک … خداروشکر حالتم که خوبه!

بی حوصله دستی در هوا تکان دادم و گفتم: توام مثه اون رفیقت خوب زبون بازی! اومدی اینجا که چی؟ امیر نزار چشم رو همچی ببندم و از این خونه بندازمت بیرون

نفس عمیقی کشید کلافه بودنش مشهود بود!
+دلیل این همه عصبانیتتو نمیفهم نورا!

پوزخندی زدم: که نمی‌فهمی اره؟ تو منو احمق فرض کردی؟ فکر کردی نمیدونم تو به ارسلان خبر دادی؟ وگرنه کی غیر از تو . تو این خونه با اون در ارتباطه؟ خوبه رفیق جینگشم هستی!!

بهت زده گفت: چی میگی نورا؟ چی داری میگی؟ من اگه میخواستم بهش بگم همون لحظه که از اون خونه رفتی میگفتم.

صدایم را بالا بردم و گفتم: منت میذاری؟؟ امیر از همون دفعه اولم گفتم نیازی به تو ندارم! تو خودت بیخ ریش من چسبیدی
وگرنه منو چه به رفیق صمیمیه ارسلان!
میدونی اگه بفهمه این همه مدت جای زنشو میدونستی گردنتو میشکنه؟

در سکوت و دلخور نظاره گر من بود..

حرفی برای گفتن نداشت! دروغ نبود که تند رفته بودم اما لازم بود! از این به بعد من یک زن تنها به همراه فرزندم بودم و
در میان این جماعت باید شیر شد وگرنه دریده میشوی..
خیلی وقت پیش این حرف را از ارسلان شنیده بودم.. و الان معنیاش را میفهیدم.. امیر دلسوز شده بود؟ مزخرف بود!

بدون حرف به سمت در حرکت کرد و از خانه خارج شد

مانا و محمد در سکوت نظاره گر بحث بودند
هیچ وقت دخالت نمیکردن و از انها متشکر بودم

به سمت اشپرخانه رفتم و کمی غذا برای خودم کشیدم
شروع به خوردن کردم

در این بین صدای محمد سکوت را شکست
– نورا قراره بریم خونه یکی از دوستام تو شمال
به قیمت خوبی میفروشش!

-قراره برم!…. قرار نیست بریم!

مانا با استرس و لبخندی ضایع به سمتم آمد وگفت: منظورت چیه نورا؟

شانه بالا انداختم و گفتم: منظورم واضحه.. قرار نیست که همیشه شما دوتا کنار من باشین این یسالم که پیشم بودین خیلی اذیتتون کردم .. از این به بعد خودم میدونم چیکار کنم

– این چرتو پرتا چیه که داری میگی نورا؟؟؟ مخ مارو تو گای.یدی امروز بقران! یعنی چی خیلی اذیتتون کزدم؟
مگه رسم رفاقت همین نیست؟ ما چیزی گفتیم؟ اعتراضی کزدیم؟ تنهایی نمیشه که زندگی کنی.. انتظار نداری که ولت کنم همینطوری تو اون شهر بزرگ؟

+محمد! بس کن.. یجوری رفتار میکنی انگار قبل ازدواجم با اون مرتیکه تو پر قو زندگی میکردم! من خودم از بچگی مگه مستقل زندگی نکردم؟ با سختی اشنایی کافی دارم میتونم از پس خودمو بچم بربیام

+همبنجا این بحثو تموم میکنی نورا! همینکه گفتم..

– نه محمد تو این بحثو تموم میکنی .. من خیلی وقته تصمیمم و گرفتم .. مانا باید بره پیش نامزدش .. توام خیلی وقته اینجایی .. کیانا چیزی نمیگه اما کیه که خوشحال باشه شوهرش پیش یه زن دیگه باشه؟؟

– کیانا گوه میخوره چیزی بگه!! اون خ…

نگذاشتم حرفش تمام شود و گفتم: از پسش برمیام ‌.. بیشتر از این ادامه نده..

وا از جایم برخاستم و به سمت اتاق حرکت کردم
……‌.‌‌..‌.

مرسی که با حماییتاتون بهم انگیزه میدین💙

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا : 108

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Fat M

حتی‌اگه‌بمیرمم‌فکرت‌نمیره‌از‌سرم! یه آدم مودی.. INTJ
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ALA
ALA
9 ماه قبل

اوه اوه اوه 🫣🫣🤭
بیخیال دختر با روح روان من بازی نکن🤧😃😃😃

خیلی عالی بود عزیزم خداقوت🤩🤩🤩🤩💜

لیلا ✍️
9 ماه قبل

حس و حال نورا رو درک می‌کنم با این شرایطش رفتارش با امیر کاملاً طبیعی بود اما این کینه قراره چه بلایی سر زندگیش بیاره مضطرب‌گونه‌ست😟🤒 فقط لطفاً از واژه‌های رکیک استفاده نکن به خاطر سطح قلمت میگم دختر😂

مائده بالانی
9 ماه قبل

زندگی نورا واقعا سخته و امان از قلب پر از حسد و کینه

دکمه بازگشت به بالا
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x