رمان هزار و سی و شش روز
رمان هزار و سی و شش روز پارت 18
🌒هزار و سی و شش روز🌒
🌒پارت هیجدهم🌒
دستا و صورت و پاهام خونی بود ولی هیچ دردیو احساس نمیکردم
روی زمین پرت شده بودم و نفس نفس میزدم
استاد و سریع بازومو گرفت و از بین شیشه ها اوردنم بیرون
_چیکار کردی با خودتتت هااان؟
درحالی که نفس نفس میزدم گفتم:
_خو…. خوبم
با کمک اورژانس به بیمارستان رفتم تا اونجا زخمامو پانسمان و بخیه بزنن
بدنم سر شده بود و درد سوزن بخیه رو احساس نمیکردم
بعد پانسمان استاد و همسرش به سمتم اومدن
لنا با ترس هینی کشید و گفت:
واقعا خسته شدم از این وضعیت
لیلا جان اگر میشه به اقا قادر بگو ادمینم کنه من پدرم داره در میاد هی رمان میفرستم هی نصفه بدبخت خاننده ها چه گناهی کردن مگه مسخره منن هی بیان ببینن پارت نصفه س
ادمینا خاهش میکنم اکر دفعه بعدی پارت نصفه بود تایید نکنین و بهم اطلاع بدین 🙏🏻
بفرست من تایید کنم
اگر نصفه بود آیدی لیلا رو بگیر بفرست واسش ویرایش میکنیم پارتت رو
شمام الان دسترسی دارین
ممنوننن🙏🏻
وا اینم نصفس
ادا جان چرا رمانت نصفه ارسال شده؟!
نمیدونم بخدا من کامل فرستادمم
ادا جان نصفه بود بازم
اگر لیلا مشکلی ندارع بفرست توی یکی از پیام رسان ها براش
خودمون این پارت رو ویرایش میکنیم و موقع تایید بقیه اش رو میزاریم
آقا جان من میگم نصفهست خب هر کس داره تایید میکنه یه نگاه به این پارت بینوا بندازه
خود ادمین تایید کرده
هر کسی اصلاً، باید درست تاییدش کنند