🌒هزار و سی و شش روز🌒
🌒پارت هیجدهم🌒
دستا و صورت و پاهام خونی بود ولی هیچ دردیو احساس نمیکردم
روی زمین پرت شده بودم و نفس نفس میزدم
استاد و سریع بازومو گرفت و از بین شیشه ها اوردنم بیرون
_چیکار کردی با خودتتت هااان؟
درحالی که نفس نفس میزدم گفتم:
_خو…. خوبم
با کمک اورژانس به بیمارستان رفتم تا اونجا زخمامو پانسمان و بخیه بزنن
بدنم سر شده بود و درد سوزن بخیه رو احساس نمیکردم
بعد پانسمان استاد و همسرش به سمتم اومدن
لنا با ترس هینی کشید و گفت:
_یا خدا فرشید با این بچه چکار کردی؟
استاد نگاه عصبی بهم انداخت و گفت:
_من روانیم اینکارو باهاش بکنم؟ خودش احمقش اینکارو کرده
لبخندی زدم و با صدای گرفته گفتم:
_خوبم استاد الکی شلوغش نکنین
پای راست و مچ دست سمت چپم بخیه و باند پیچی شده بود
صورتم پر از رده های شیشه بود و انگشتام خراش برداشته بود
نمیدونستم چطوری قراره با این وضع جلوی مامان ظاهر بشم
توی ماشین استاد بودم و بخاطر اثر داروها گیج بودم
_ادرس خونه مادربزرگتو بده ببرمت اونجا
_نه اگر میشه برسونم خونه استاد
_اره برسونمت خونه که یه بلای بدتر سر خودت بیاری؟
_گفتم که فقط یکم عصبی بودم این اتفاق افتاد همین الانم خوبم اگر میشه برسونینم خونه م وگرنه اینجا پیادم کنین تاکسی بگیرم
_ماهین یکاری دستت میدم که تا شش ماه تو کما بریا منو عصبی نکن نمیتونم بزارم بری خونه اونم تنها با این وضع
گوشی استاد زنگ خورد و با عصبانیت گفت:
_الان به مادرت چی بگم من هاان؟
_استاد بهش نگیا منو اینجوری ببینه باید یه بار دیگه بخاطر مامان مسیر بیمارستانو طی کنیم
نگاه عصبی بهم انداخت و جواب تلفنو داد
_الو… سلام خوبین… ممنون…. بله ماهین اومده بود باشگاه الانم پیش من و لنا هست رفته بودیم باهم شام…. بله نگران نباشین گوشیشو یادش رفته بیاره….. چشم گوشی دستتون
گوشیو به سمتم گرفت و گفت:
_بیا
گوشیو گرفتم و با گفتن کلمه الو مامان رگبار حرفاشو به سمتم پرتاب کرد
_تو کجای دختر سر به هوا هان؟ نمیگی دلم هزار راه میره؟ داییت صدفعه به گوشیت زنگ زده رفته سر مزار، خونه همه جارو دنبالت گشته اونوقت تو خوش و خرم کنار استاد و زنش مشغول نوش جان کردن شام بودی؟
_مامان جان قربونت بشم غلط کردم ببخشید بخدا حواسم نبود از این به بعد دیکه تکرار نمیشه چشم
بعد یه ربع غر غر و راضی کردنش برای اینکه به خونه مادربزرگم نرم بالاخره رخست خداحافظیو داد
استاد دم خونه ایستاد و گفت:
_میخوای بیای خونه ما؟
لنا به تایید حرفش گفت:
_اره ماهین بیا اونجا الان تو بری خونه هم من هم فرشید باید نگران باشیم اتفاقی برات نیوفته
خنده مصنوعی کردم و گفتم:
_نگران نباشین بادمجون بم افت نداره
در ماشین رو باز کردم و گفتم:
_استاد بابت خصارت آینه….
_ماهین گمشو از ماشین بیرون تا پرتت نکردم
خندم گرفت از عصبانیتش و سریع با خداحافظی از ماشین پیاده شدم
کلید انداختم و وارد خونه شدم
عملا من فعلا باید با نصف بدنم زندگی میکردم و این سخت ترین کار بود برام
لباسامو در اوردم و خودمو روی تخت انداختم
تنها اغوشی که این روزا همیشه برام باز بود..
بازهم فکرم رفت به سمتت
خیلی بزرگ شدی توی این دو سال، برعکس من که هروز بیشتر عین بچها دنبال اغوشی بودم برای ارامش گرفتنم
منو تو خیلی باهم فرق داشتیم
من یه دختر به قول تو لوس مامانی شهری و تو یه پسر بچه تخس و مغرور ، که جایی بزرگ شدی که هنوزم غیرتو توی گیر دادن به لباس خواهر و زناشون میدیدن
ما هیچوقت بهم نمیخوردیم و این حقیقت همیشه توی دعواهامون اشکار بود ولی هیچکدوم نخواستیم باورش کنیم
حالا میفهمم طبقه بندی ادما یعنی چی
همیشه طبقه ادما به مال و ثروت نیست
گاهی طبقات فرهنگی خیلی مهمتر از مالیه
تو حالا هم طبقیه من شدی از سطح مالی ولی فرهنگی…
هنوزم همون ادمی هستی که چشمت به دهن مردمه، غیرتت فقط تو زورگویی و داد زدنه و من…..
من اینو دیر فهمیدم
همیشه دنبال این بودم یکیو انتخاب کنم برعکس بابام باشه ولی وقتی به خودم اومدم دیدم تو دقیقا عین بابامی همونقدر خودخواه
با یاد اوری اتاق بابا پوفی کشیدم و از روی تخت بلند شدم
در اتاقو باز کردم و به عاشورای روبروم خیره شدم
همه کمد و کشو و زیر تخت رو گشتم تا اگر اسناد دیگه ای هم بود بردارم تا یه وقت مامان نبینه بیشتر از این لعن و نفرینش نکنه
در صورتی که لایق همه اون نفرین ها بود ولی برای ارامش مادرم مجبور بودم سکوت کنم
همه قرارداد هارو برداشتم و به سمت اتاقم رفتم
نمیتونستم از این قضیه به همین راحتی گذر کنم باید میفهمیدم این ادما کین
کاغذارو داخل کیسه مشکی انداختم و داخل کمد گذاشتم تا بعدا به خدمتش برسم
چشمام توانایی باز موندن نداشت و با افتادنم روی تخت به خواب رفتم
صبح با صدای در زدن های متعدد بیدار شدم
با سختی تونستم پله هارو برم پایین و درو باز کنم
در باز شدن همانا و دیدن قامت دایی همانا
وقتی چشمشم به صورتم افتاد عصبانیتش رنک باخت و جاشو به نگرانی داد
_سلام
_چکار کردی با خودت ماهیننن؟ تصادف کردی؟
_دایی بیا داخل بعد صحبت میکنیم
سریع وارد خونه شد
با هر قدمی که بر میداشتم درد تا مغز استخونم نفوذ میکرد و تازه فهمیدم وقتی بدن سرد میشه درد بیشتر حس میشه یعنی چی
روی اولین مبل نشستم و دایی روبروم نشست
_خب بگو میشنوم ماهین فقط دروغ نگو که بفهمم حتی یه کلمه کم و زیاد کردی اون روی سگمو خاهی دید
سری تکون دادم ولی نمیتونستم دروغ نگم چون اگر میگفتم خودم این بلارو سر خودم اوردم باید دلیلشم میگفتم و نمیخواستم کسی از اون ماجرا خبردار بشه
_تو باشگاه بودیم، داشتن شیشه میوردن از دستشون سر خورد افتاد روی من برای همین اینطوری شد
نگاهش تو چشمام دقیق شد ولی انگار نتونست چیزی بفهمه و محبورا باور کرد دروغمو
_چه باشگاهیه اخه، نگاه چکار کرده باهات باید ازشون شکایت کنی تا بفهمن باید کارشونو درست انجام بدن
_بیخیال دایی اتفاقه دیگه
_اره اتفاقه یه نگاه به صورت و بدنت کردی؟اینطوری میخای جلوی مامانت ظاهر شی؟
_فعلا افتابی نمیشم اونجا شماهم یه طوری دست به سرش کن
سری تکون داد و بلند شد
_شب میام پیشت شامم میگیرم الانم یه چیزی سفارش بده برات بیارن فست فودی نباشه یه چیز مقوی بخور بهتر شی
_نیازی نیست بیای دایی درو قفل میکنم
سمت در رفت و قبل بستن در گفت:
_شب منتظرم باش خداحافظ
(ممنانم که بنده رو هم ادمین کردین🙏🏻)
ادا جان رمانت رو باید بزنی انتشار
پیش نویس ذخیره کرده بودی، تایید کردم
واسه منو هم تایید کن سعید جان بی زحمت
تایید کردم ✨
اها ببخشید من یاد نگرفتم هنوز برای همین نفهمیدم
مرسیی
باشه.
خواهش می کنم ⭐
آقا ینی چی ملت چه استادایی دارنا😂😂😂
خب این استاد چندین ساله شه
بعدشم رفیق خانوادگیشون بوده😂
یه سوال من الان میخام ویرایش بزنم نمیدونم تایید ویرایش کجاس
یا وقتی خاستم رمانمو تایید کنم اون علامت تایید کجاس؟
کمی پایین از از جایی که متن رمانت رو نوشتی
باید بعد ویرایش بزنی رو بروزرسانی
نداشت برا منن بزا برم باز ببینم
نیومده اصلا همچین چیزی
من قبلا توی رمان دونی هم ادمین بودم بلدم ولی اینجا ن بروز رسانی برام اومده ن انتشار
چی رو میخوای ویرایش کنی؟
بگو درست کنم
منم اولش برام همه چیز گنگ بود الان بهت میگم، وقتی وارد نوشته میشی بالای صفحه روی سه خط میزنی و وارد زیربخش نوشتهها میشی، اونجا تموم پارت های در انتظار نشون داده میشه پایین هر پارت ویرایش نوشته شده روی ویرایش سریع کلیک نکن برو داخل ویرایش اونجا همونطور که رمان خودتو میفرستی مرحله به مرحله روند رو طی کن علامت تایید هم پایین صفحهای که رمانتو نوشتی روی انتشار حتماً تیک ارسال به تلگرام رو هم بزن اگر هم میخوای رمانتو ویرایش کنی بالای صفحه کنار + یه علامتی شبیه مداده یا پایین پارتت نوشته شده ویرایش پارت بعد از اینکه پارتت رو به روز رسانی کردی دوباره تیک تلگرام رو نزن
اجی میدونم چی میگی بلدم همرو ولی اصلا ویرایش و تایید رو برای من نزده
قاصدک گفت دارند روی سایت کار میکنند این مشکل برای همهست یه چیزایی میاد یه چیزاییم نه خود به خود درست میشه، تو مثل سابق پارتت رو بفرست
بش😕🔪
بزار همون پیش نویس بمونه
تایید میکنیم
ممنون
زیبا بود خسته نباشی.
من بیشتر دلم برای مامانش میسوزه که اگه ببینش واویلا میشه
مرسی گیگیلی من🫂❤
اره واقعا 😕