رمان هیاهو

رمان هیاهو پارت ۱۱

رمان هیاهو

پارت ۱۱

*****

ماندن روی این صندلیِ مشکی رنگ دیگر فایده ای برایش نداشت!! باید هرچه زودتر راهِ مسافرخانه را پیش می گرفت …
کاغذ مچاله شده را از آشفته بازارِ کیفش بیرون کشید و نگاهی به آدرسِ نوشته شده روی کاغذ انداخت .  قطعا خودش به تنهایی نمی توانست انجا را پیدا کند . قامت بلند کرد تا به سمت پیرمردِ کنارش برود …

_ آقا ، آقا

پیرمرد با صدا زدن های متعددِ هانا به پشتِ سرش را نگاهی اجمالی انداخت و با دیدنِ دختر نوجوانی تنش را کامل برگرداند

_ بله دخترم؟

دخترک کاغد را به پیر مرد نشان داد و آرام گفت

_ ببخشید آقا من تا الان شیراز نیومدم و ادرس ها رو نمیدونم . میتونید بهم بگید باید کجا برم ..

مرد دستی به ته ریشِ سفید کشید و با کمی تامل گفت

_ من خودم راننده تاکسی ام . اتفاقا اینجا توی مسیرمم هست  میتونم برسمونمت دخترم ..

لبخند کمرنگی از مهربانیِ فرد رو به رویش روی لبانش نقش بست . خداروشکر که هنوز آدم های دلسوز در این کره خاکی زندگی می کردند  . و  چقدر خوب بود بعد از اینهمه بدی که در حقش شده بود چنین به ادم های خوبی به پُستش می خوردند

_خیلی ممنون میشم اگه برسونیدم ..

پیرمردِ راننده هم متقابلا لبخندی به روی هانا پاشید و با دست دخترک با به سمت ماشینش هدایت کرد .
دستیگره درِ زرد رنگ کنارِ راننده را کشید و داخل ماشین جا گرفت . و راننده دنده را عوض کرد

_ خب دخترم ادرست …… خیابان بود دیگه

“بله” برای تایید گفت و سرش را به پنجره چسباند و اتفاقات این چند روز اخیر را مرور کرد

خواستگاری امشبِ اردلان …
خوشحالی های بی شمار رقیه و برادر همانندش..
آسایی که داشت از حسادت میمیرد چون او می خواست زنِ پسرِ اول خان شود
و کمک های ماهسان..
و اویی که سلول به سلولِ بدنش آغوشِ گرم ماهسان را طلب می کرد . و حیف که سرنوشت کیلومتر ها میانشان فاصله انداخته بود..
در حال و هوای خودش سیر می کرد که با توقف ماشین و باز و بسته شدن در ، پلک های بسته اش از هم دور شدند و با جای خالی پیرمرد مواجه شد و دلش فرو ریخت .
سریع چشمانش را به دور و بر انداخت . آخر راننده را در مغازه بستنی فروشی دید و دلش آرام گرفت …
با این کارِ مرد نمِ اشکی کنار چشمش قرار گرفت . رفته بود تا برای او بستنی بگیرد …
کاری که چند سالی یکبار هم از رقیه سر نمی زد ..

_ بفرمایید دخترم!!!

از هپروتی که در آن غرق شده بود خودش را بیرون کشید و بستنی شکلاتی رنگ را از دست های چروکیده پیرمرد گرفت و ممنون زیر لبی زمزمه کرد و تا خود مسیر چیزی به زبان نیاورد . ولی وقتی به جلوی درِ مسافرخانه رسید نزدیک بود چشمانش از حدقه بیرون بزند  و وای بلند بالایی از دهانش پرید.

******

_ رقیه گمشو بیا بیروننننننننن

فریاد بلندِ مردانه ای هر سه شان را از جاپراند و حدسِ اینکه این صدای برافروخته و عصبی برای که باشد سخت نبود  ” اردلان” پسرِ بزرگ خان روستا

_ رقیه یا این در و باز میکنی یا همین در رو، رو سرت خراب میکنم زنیکه …
گمشو بیرون

قطع به یقین بعد از چنین فریاد های دهشتناکی گلوی مرد انگار زخم شده بود ولی در آن لحظه و آن زمان هیچ چیز برای اردلان مهم نبود …

******

به نظرتون هانا کی و دیده بوده🤭؟؟؟
و توی روستا چه اتفاقاتی میفته …
خوشحال میشم حدس هاتون و بهم بگین😍

3.4/5 - (183 امتیاز)

Zoha ...

تموم...
اشتراک در
اطلاع از
guest
47 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
تارا فرهادی
17 روز قبل

اولییین کامنت
اولین امتیاز

لیلا مرادی
17 روز قبل

خیلی قشنگ بود عزیزم فقط حیف که کوتاه بود فقط یه سوال این داستان حول محور چه زمانی رخ داده قدیمه یا برای زمان حاله؟

لیلا مرادی
پاسخ به  off ?
17 روز قبل

عه چون اربابی بود واسه همون گفتم نه عزیزم طولانی‌ترش کن و با انرژی به کارت ادامه بده ویوها میاد بالاتر با این قلم قشنگی که داری🙂

لیلا مرادی
پاسخ به  off ?
17 روز قبل

راستی اگه گفتین نوش‌دارو رو تا چند پارت نوشتم😀

لیلا مرادی
پاسخ به  off ?
17 روز قبل

انگاری به غیر از من و تو کسی نیست سایت عجیب خلوت و سرده😞

نه گلم تا قسمت ۵۳

sety ღ
پاسخ به  لیلا مرادی
17 روز قبل

من برام از شهرستان مهمون اومده همش با اونا بیرونم🤣🤦‍♀️

Ghazale hamdi
17 روز قبل

شاید امیرعلی رو دیده یا یکی از آشنا‌ها رو🤒🧐
از رقیه و اردلان بدم میاددددددد🤬
همشون بیشعورن😡
پیرمرده چه مهربون بود🥺
عالی بوددد✨️🤍😃

لیلا مرادی
پاسخ به  off ?
17 روز قبل

اتفاقا منم با غزل راحت‌ترم😂

Ghazale hamdi
پاسخ به  لیلا مرادی
17 روز قبل

خودمم بیشتر دوسش دارم😉

Ghazale hamdi
پاسخ به  off ?
17 روز قبل

آره تو موفقی ولی من اصلا موفق نیستم🤦‍♀️🥺
نه بابا خودمم غزل رو بیشتر دوس دارم😉
اولشم که اصلا گفتم اسمم غزله ولی خب تو شناسنامه غزاله‌ام🤕

sety ღ
17 روز قبل

یک آدمی رو دیده ک نقش مهمی داره تو روتر داستان🤦‍♀️🤣🤣🤣🤣

عالی بود ضحی جونی❤️❤️

Newshaaa ♡
17 روز قبل

وای عالی بود عشقم😍
ببخشید من دیر خوندم قرصه بیهوشم کرد😂🤦🏻‍♀️
وای کاش این اردلان بزنه رقیه گاو رو شقه شقه کنه🤬

لیلا مرادی
پاسخ به  Newshaaa ♡
17 روز قبل

وای نیوش چرا پارت جدید رمانت حذف شده از تو سایت !

Newshaaa ♡
پاسخ به  لیلا مرادی
17 روز قبل

وا سکته کردم هست که😂🤦🏻‍♀️

تارا فرهادی
پاسخ به  off ?
17 روز قبل

سرما خوردم ضحی دارم جر میخورم از گلو درد🥺🥺😭😭
رفتم دکتر ۲ تا آمپول زدم اولی درد نداشت دومی رو که خواست بزنه جیغم کل بیمارستان رو برداشت 🥺🥺😭🤣🤣

تارا فرهادی
پاسخ به  off ?
17 روز قبل

نه خوب نشدم از شدت سوزش گلو اشک از چشمام میاد پایین 😭🥺
ویروسه لعنتی😑

تارا فرهادی
پاسخ به  off ?
17 روز قبل

کاشکی🥺
مرسی عشقم💜🥺

Newshaaa ♡
پاسخ به  تارا فرهادی
17 روز قبل

وای همه گرفتن که منم از پا افتادم ایشالا زود خوب شی خوشگلم🥺
من تا پای مرگ میرم هر مریضی که میگیرم ولی بکشیم نه آمپول میزنم نه سرم آخرین باری که آرمایش خون دادمم یادم نمیاد حتی😂😢در این حد

تارا فرهادی
پاسخ به  Newshaaa ♡
17 روز قبل

آره ویروس لعنتی تموم برنامه هامو بهم ریخته
همه گرفتن کاشکی زود تموم بشه😭😭🥺
فدات شم ایشالله تو هم زود خوب شی🥺💜💜

Newshaaa ♡
پاسخ به  تارا فرهادی
17 روز قبل

آره واقعا🥺ایشالا عزیزم

Sahar mahdavi
پاسخ به  تارا فرهادی
17 روز قبل

وای من اینقدر از آمپول میترسم😫
توی این ۱۸ ساله زندگیم فقط ۳ تا آمپول زدم که اونم اینقدر گریه کردم کههههه🤦‍♀️😭

تارا فرهادی
پاسخ به  off ?
17 روز قبل

چقدرم دقیق یادته 🤣🤣🤣
من شاید کلا ۱۰ ۱۲ بار تو کل این ۱۵ سالم🤣🤣

Sahar mahdavi
پاسخ به  off ?
17 روز قبل

ویییی🥲🤦‍♀️😫

تارا فرهادی
پاسخ به  Sahar mahdavi
17 روز قبل

من از دردش نمی‌ترسم از شکل آمپول و دستای پرستار میترسم
تپش قلب گرفته بودم وقتی آمپول و دیدم دستام می‌لرزید و عرق کرده بودن از قیافه آمپولا😭😭🤣🤣

Sahar mahdavi
پاسخ به  تارا فرهادی
17 روز قبل

من از دردش میترسم😑🤣

لیلا مرادی
پاسخ به  Sahar mahdavi
17 روز قبل

من مثل شما پاستوریزه نیستم انقدر تحملم زیاده که نگو جیکمم در نمیاد تازه خیلیم سرم دوست دارم😁

Sahar mahdavi
پاسخ به  لیلا مرادی
17 روز قبل

من سرم دوست دارم
همشم عکس میگیرم ازش وقتی توی دستمه😂
ولی امپول نه….

Newshaaa ♡
پاسخ به  off ?
17 روز قبل

فدات شم😍
به اینکه رقیه رو بکشه آره😂اگرم نکشه خیالی نیست خودم میرم میکشم

saeid ..
16 روز قبل

قلمت خیلی قشنگ شده
عالی بود واقعا
خسته نباشی

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا
47
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x