رمان ژوان پارت دوم
رمان ژوان
پارت دوم
بهت؛
خیرگی؛
حیرت
حس و حالی بود که آن لحظه زیر پوست پسرکِ عاشق می گنجید ….
قلب مردانه اش با فشار بر سینه می کوبید و هنوز هضم نکرده بود ک آن کلمه از زبان سونیا بیرون آمده …
آن کلمه ای بوی ملس عاشقی را زیر بینی اش می پیچاند
_و…اااااق…عا..
این لکنتِ بی مورد هم وسط مکالمه عاشقانه اش چه ضد حالی می زد ..
لکنتی که باعث می شد عشق را فقط در ذهنش ادا کند و در واقعیت بر زبانش نیاورد…
اما انگار منظورش را از کلمه “واقعا” به یارش رسانده بود
_ اوهوم . همایون؟
_ جان دلم؟
_ از کی ؟ از کی فهمیدی من و دوست داری ها؟
چه سوالاتی می پرسید این موشلاقی! البته سوالاتی که جوابش عین روز واضح و آشکار بود .
از همان وقتی که ندای قلبِ پسرک مثل صدای فرود آمدن چکش بر مس در بازار مسگر ها بود ….
_ از همون موقعی برام با آب و تاب از درس مورد علاقت زیست شناسی گفتی ….
در آن لحظات ، شادی فضای کتابخانه را تسخیر کرده بود.
_ همایون ؛ یه چیز بگم ناراحت نمی شی؟
ناراحت!!! وقتی از یارش شنیده بود عشقش بی پاسخ نیست که دیگر ناراحتی معنایی نداشت !
اینجا بوی شادی عیان بود
_ نه بگو!!
_ بهت نمیخورد اینقدر پسر با احساسی باشی . میدونی همیشه تو ذهنم این بود که یه پسری هستی که سرت تو درس و کتابته…
********
_ آقا این شلوار قیمتش چنده؟
منظورِ خانم آبی پوش با همایون بود اما پسرک چرب زبان زودتر دست به کار شد!!
آخر برای همین کار ها استخدامش کرده بودند..
_ این شلوار قیمتش ۹۵۰ سات خانوم جون ولی واس شما که قراره مشتری ثابت ما بشی ۸۵۰ حساب میکنم!!!
آبی پوش نخودی خندید و دهن همایون از چاخان های رهام عین ماهی باز و بسته می شد . در این سن روش های مخ زنی بلد بود که او با این سنش به گرد پایش هم نمی رسید….
خیلی زیبا بود خسته نباشی اما کم بود یکم
😂😂راهکارای خوبی برای مخ زنی داره
خسته نباشی نویسنده جونم
حمایتت❤
خسته نباشی عالی❤️
حمایت🙂
ضحی جون رمان جدیدت مبارک😘❤