رمان کالون پارت1
بهنام ایزد یکتا
(راهنمایی اسم رمان!)
• کالون(Kálon):
زیبایی ای که فراتر از زیبایی ظاهری است.
کلمهٔ “کالون” که ریشه ای یونانی دارد نه تنها به زیبایی جسمانی و ظاهری بلکه به چیزی فراتر از آن اشاره دارد که نشان دهندهٔ زیبایی حقیقی و درونی هرفرد است. با توجه به جایگاهمان به عنوان یک انسان فانی در زندگی، تنها نباید به دنبال زیبایی ظاهری خود و یا دیگران باشیم بلکه باید در جستجوی زیبایی حقیقی بوده و آن را در وجود خود یا دیگران بیابیم. این مفهومی است که اولین کاربرد این کلمه را در یک نوشتهٔ باستانی توسط افلاطون، به روشنی بیان میکند.
مقدمه:
دوست دارم نوشتن را
نوشتنی که دلیلش تو باشی
کلمات را در ذهنم آغشته کردم
آغشته به جوهری از جنس احساس
از مهربانیت خواهم نوشت
خواهم نوشت از چشمانی
که می دانی جزتو کسی را
بر دیده نمی پسندند
ومی نویسم از احساسی
که من آغاز را بر ان خواندم
و پایانی برایش نخواهم دید…
#سارا کابلی
شروع رمان:۱۴۰۲/۵/۲۶
خلاصه:
برادر مروارید به اسم مروارید چکهای زیادی کشیده و به علت ورشکستگی نمیتونه به موقع وصول کنه
برای نجات مروارید و دور کردنش از شهرشون
اون به روستای شریکاش که در شهرستان ماکو است میفرسته، و اونجا مروارید با کسی آشنا میشه که ورق جدیدی از زندگی رو برای سرنوشتت رو میکنه…
(سخن نویسنده:
اینجا قومیت اون روستا به نام”قوش” کُرد هستش و بعضی از رسم و رسومات یا صفات اخلاقی زاده ذهن نویسندهاس و ربطی به قومیت کُرد ها یا اون روستا نداره)
#پارت اول
صدای همهمه در خانه هر لحظه با ورود افراد بیشتر میشود
آنطور که برای شنیدت سخن فرد مقابلات کمی باید به سمتش متمایل شوی!
در آن بین فقط چهره محمد ناپدید است
همانطور که مروارید حدس میزد احتمالا در اتاق کارش جاخوش کرده..
سری برای سمانه همسر برادرش تکان میدهد و با معذرت خواهی بلندی تا به گوش سمانه برسد
جمع را ترک میکند
راه اتاق کار پدر را پیش میگیرد و آرام چند تقه به در میزند
اتاق کار پدراش تقریبا از پذیرایی دور است و صدا کمتر میآید
-بیا تو
لبخند زیبایی کنج لبانش مینشآند آنطور که همیشه پدرش مدتها خیره آن لبخند میماند و آخر با آهی جانسوز نگاه میدزد..
ابتدا سرش را داخل میبرد، تا موقعیت پدرش را بفهمد
روی ویلیچر کنار پنجره به حیاط آرام و سرسبزش مینگرد
-اجازه هست؟
سخنی که دریافت نمی کند ، کامل وارد اتاق میشود و تقریبا نزدیک به پدرش مینشیند
-نمیخواین بیاین بیرون؟
پرتوی نور نم اشک درون چشمان قهوهایمحمد را به خوبی نشآن میدهد و برق میزند..
ناگهان قلب کوچک مروارید پر تلاطم میتپد و بغض میکند
او هیچگاه از ساختن آن فیلم قصد ناراحت کردن یا یادآوری پدرش نداشت او فقط میخواست
یادآور شود
هنوز شیرین و فرهادهای هستن
که عشق ابدی در سینه دارند..
با سکوت محمد بیشتر غم در سینهاش لانه میکند و بلند میشود
-فکر نمیکردم براتو..
سربرمیگرداند و قطره اشک درخشانش از گوشه چشماش میچکد و بین چین و چروک های صورتش پنهان میشود و میگوید:
کمکم کن بیام پایین!
ابروان مروارید از هم فاصله میگیرند و با دلخوری زمزمه میکند:
اگه ناراحت میشین نیاین..
محمد سری به مخالفت تکان میدهد و میگوید:
دلم میخواد
عشقی که بخاطرش از من گذشت رو ببینم..
چقدر آن جمله سوزناک بود
بغضاش میشکند و سر در آغوش پدر میبرد
جمع خانواده با ورود مروارید و محمد کامل میشود، همه به احترام محمد بلند میشوند و سری تکان میدهند
بالاخره وقت موعود رسیده
مروارید هیجان زده جلوی پرده سینما میایستد و از سکوت جمع استفاده میکند
-خیلی خوشحالم که اومدین این فیلم باهم ببینیم
همانطور که میدونید مروارید عمه منه، و من با کمک دفتر خاطراتش تونستم کتابی از زندگیاش بنویسم و البته با کمک دوستی
کارگردانی پیدا شد که فیلماش درست کنه!
و از این بابت خیلی خوشحالم
البته این رو هم اضافه میکنم
به تصویر کشیدن زندگی مروارید به خاطر این بود که دوباره دنیا بفهمه
شیرین و فرهاد زنده شدند
روی همین سرزمین خاکی باهم عاشقی کردند
یک عشق پاک
و بی حد و مرز
بدون یک زندگی رویایی
اونا عاشق قلب شون عاشق زیبایی باطنشون شدند
بخاطر همین اسمشو رو کالون انتخاب کردم
اون زیبایی رو عشق رو فراتر از چیزی که ما میبینیم تجربه کردند یک عشق حقیقی یک زیبایی حقیقی..
لباش را خیس کرد و با عشق به چشمان اشکی پدرش خیره شد و ادامه داد:
نمی خوام زیاد خستتون کنم امیدوارم خودتون این عشق رو احساس کنید
و در آخر این فیلم رو به پدرم که تنها جامانده سوخته این عشقه تقدیم میکنم
در بین آن همه دستی که با شدت برهم میخورد او فقط چشمانش قفل دستان پدرش بود…
*
*
*
“مروارید”
نگاهم قفل چشمان خسته محمد بود، حس کرده بودم که این روزها پریشان است
کم حرف شده و بعضی وقتا حتی یادش نمیآید خواهری هم دارد
غصه دار میشد قلب کوچکاش
بی توجهی برادری که فقط اسم برادر داشت و محبت پدر سخت بود
چشمان پر از غصه اش را از نگاه پریشان محمد میگیرد
غذایاش دست نخورده باقی میماند و بلند میشود
محمد انقدر در فکر است و قاشق را در بشقاباش میچرخآند که اصلا او را که عزم رفتن کرده نمیبیند
بشقابش را پر سر و صدا برمیدارد
ولی بازهم محمد بی اعتنا غذایاش را بازی میدهد
نگرانش بود
الان یک هفتهای هست که محمد حتی یک خطام از اوضاع کارش به او نگفته همین او را میترساند
حتی چند باری از او خواسته بود که برای کار غیر ضروری جز دانشگاه بیرون نرود..
بشقاباش را درون سینک میگذارد و دوباره برمیگردد روی میز مینشیند
هرچقدر او سکوت میکرد
محمد بیشتر در آن چاه افکارش غرق میشد
-محمد
نمیفهمد..
دوباره با تن صدای بلند تر میگوید!
و بازهم نمیفهمد
دستاش روی شانه خمیده محمد میشیند و تکانش میدهد که به یکباره ریسمان مروارید را میگیرد و از قعر چاه بیرون میآید
-جانم؟
پلک میزند و دوگوی زاغ چشمانش بیشتر از نم اشک درخشان تر میشود
-محمد حالت خوبه؟
محمد کلافه دست درون موهای نامرتباش میکشد در گفتن و نگفتن مانده است
-خوبم مروارید
-کجا خوبی؟همش تو فکری پریشونی!!
چی شده؟؟
بدون توجهه به جمله پر از تشرام از پشت میز بلند میشود و آرام میگوید:
یکم بهم فرصت بده!
و میگذارد و میرود…
دلش توجه میخواست
همانطور که همیشه بود
هرمشکلی داشت با او در میان میگذاشت
دستانش را روی میز میگذارد با غم سرش را بین دستانش پنهان میکند
این چه آفتی است که در زندگیمان افتاده هر چه بیشتر میگذارد بیشتر ریشهمان را خشک میکند
بچه ها این رمانم سه روزی پارت میزارم🥲💔
اولین کامنت
اولین بازدید کننده
اولین امتیاز
وااای خیلی ذوق زده شدم برم بخونم 😍😍😍
احسنت به این سرعت😂💋
اولین کامنت
تارا جان عزیزم دم بازدم😎
هه یکم بالاییتو نگاه کن😏😎😂😂
به درک😎😎😎😎
اولینننن
عهههه من تاید کردم من میخواستم اولیناش باشم ک😔😔
نامردااااا
*تاییید
منم اولین نشدم
انصاف نیس آخه🤣🤦♀️
من نبودم اینا اصلا نمیتونستن کامنت بزران🤣🤣
تو نباشی یکی دیگه هر کی پشت ریاست مینشینه جو میگیرتش
بوی گندم رو هم بخون
اینجوری دیگه؟؟؟
فردا اگه رماناتون رو تایید کردم😁🤣
قدر منو نمیدونین دیگه
خوندمش
حس کامنت گذاشتنم نمیادش🤣🤦♀️
ستی لج میکند
ستی تو هم قهر کن منم قهر کردم اینجوری پیش بریم تا دو روز دیگه همه تو مد وان قهرن🥲🤣
قهر قهر تا روز قیامت🤣🤣🤣
آرههه آفرین همینه من که رفتم تا چند روز دیگه خداحافظ🖐🏻😂
تایید نکن تا شکایتتو کنم😂
😁🤣
ستی مغرور میشود😂
خو من میخواستم اولین باشم🥺🥺🥺
دیگههه این ایموجی نزار😐😂
چرا؟؟🥺🥺🤣
بیشوررر چقد دیر تایید می کنیی
یه ساعت دیگه با دوستام قرار دارم از صبح درگیر لباس و مو بودم
الانم دارم ناخونامو لاک میزنم🤣🤦♀️
ما شانس ادمین نداریم، از اون موقع که ادمین نبودی بیکاررر بودی باز الان🤦🏻♀️😂
شب میخام غرامت بزارم پا میشی میای خونه😒😂
حالا یه بار قرار دارماااا😐😐
همون قهر کنم به قول نیوش بهتره🤣🤣
من قهررر کنمااا دیگه آشتی خبررر نیستتت😒😂😂
الان من باید قهر کنم تو باید منت بکشی🤣🤣🤣
تو دیر رمانم تایید می کنی شبم که نیسدی اون رمان تایید کنی
الان کی باید قعرر کنه پرو خانوم😒😂
ستیییییی فردا رتبه هااا میاد
سلام ستی میتونم رمان جدیدی و پارت گذاری کنم؟
عالی بود 👏👏👏
الماس جون عکس شخصیت دختر آریانا نیست؟
مرسی قشنگم💋
نمیدونم این کاور خودم درست نکردم
فقط پسر رو میشناسم
کول اسپراوس
اونم آریانا گرندهست من پسره رو نمیشناسم🙃
آره
موفق باشی رمان جدید و بدون کلیشه واقعا آفرین بهت پرقدرت ادامه بده هنرمند
مرسی عزیزم
زورتوووون بیاد سرعت عملو😂😂😂
شما همتون آن بودید من یه دفعه اومدم تو سایت دیدم پارت اومده🤣🤣🤣🤣
خب حالا من همیشه اول میخونم بعد کامنت میذارم
به به شروع کردی بالاخره 😊
زیبا بود..میخونم الماسی 😁
خوشحال میشم عزیرم💋🫂
ولی خدایی عکس روی جلد هیچ ربطی به موضوع رمان ندارهها
موافقم🤣
والا خب قیافهها رو دیدم کهیر زدم🤣
🤣🤣🤣🤣
توعم سخت میگیری لیلا قیافه هاشون مگ باید چجوری باشه؟
😂😂😂😂😂😂😂😂😂
به قول سهیل شِفته کیجا🤣
😂😂
مگه باید چجوری میبود؟🤦🏻♀️
حداقل باید ایرانی باشند یه قیافه معمولی به خدا این که مصنوعیه
من رووو پسره کراشم یع صورت مظلومی داره کههه نگوو
دختره رو میگم عوض کنه
هر جور دوست داری عزیزم رمان خودته فقط نظر خودمو گفتم دوست داشتی عوضش نکن
خودم درستش نکردم برا همون زیاد حس و میل ندارم بش😂
لیلا اینارو ولشش یچی شده
من این رمان بعت گفدم خیلی وقته شروع کردم بعد من یع رفیق کُرد داشتم قرار بود ترجمه به عهده اون باشه
الانم باهاش قهرم🥲💔
کی براممم کردی کنههه😭
گوگل ترجمه کارتو راه میندازه
لیلا اونطوری شخصیت های رمان دوست منو ببینی میکشیش که…!
دختره قشنگه از پسره راضی نیستم🗡
تو کی رمانت و میزاری؟
فعلا دارم موضوع رمان رو خلاصه نویسی میکنم تا بعدش اسم رمان و اسم شخصیت ها و…..احتمالا یکم سایت خلوت شه
خیلی ذوق دارم براش موفق باشیییی♥️
مرسی قشنگممم
امیدوارم اونقدر قشنگ باشه که همه مجذوبش بشن
امروز غرامت رو نمیذارین قرار بود یه روز در میون بیاد
#حمایتتتتت
عالی بود ولی کاشکی پارت گذاریش هروز بود ولی درکت میکنیم
والی به مولا اریانا حرمت داره نه لذت حرمت رو درست نوشتم نمیدونم دیگه خودتون قبول کنید 😂👍🏼