نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان کاوه

رمان کاوه part6

4.2
(18)

به یه جاهایی رسیدیم با چشمهایم هرچه دقت میکردم اصلا اینجاها را نمی شناختم
مرد _ هوی چته قورت دادی خیابونو؟
ماسک روی دهانش را رو صورتم گذاشت و چشم هایم زیر ماسک رفت
نفهمیدم چقدر گذشت اما سرعت ماشین کم شد و پیچید به سمتی
نکند از طرف همان مردک پیر خرفت باشند؟
مطمئن بود که پلیس نیستند از قیافه های زخمی شان مشخص بود
_ هوی
مرد _ هوم؟
_ شما کی این؟
مرد _ میفهمی
سرش دیگر درد گرفته چرا این راه تمام نمیشد
صدای بوق ماشین آمد !
انگار از ماشین کنار ماشین ما بود
مردی از ماشین کناری با داد صحبت میکرد
مرد _ افشین به پسره بگو گوشیشو جواب بده این مخ مارو خورد
متین _ چرا اونجوریش کردین بابا بازش کنین سکته کرد
چه می گفتند؟
دستم باز شد ماسک را برداشتم
شیشه را پایین دادم
متین _ داداش شرمنده اینا بیشعورن یکم
_ اینا کی ان؟
متین _ بروبچ های شاهینن این سیاهپوشاعم ارسلان فرستاده
_ الهی بمیری
متین _ شاهین حالتونو میگیره
افشین _ آقا خودشون دستور دادن
گوشی اش از افشین گرفتم و زنگ زدم
شاهین _ به به کاوه خان
_ ببند نیشتو
شاهین _ زهرت آب شده بودا فیلمتو دیدم
نگاه بدی به افشین که سعی در کنترل داشت کردم
_ می‌رسیم بهم
شاهین _ کاوه کوه غرور بد وا داده بودیا
_ خفه شو
قطع کردم از عصبانیت گر گرفته بودم
ماشین که ایستاد پیاده شدم
ویلایِ بزرگی بود وسرسبز
صدای موزیک و جیغ در و پنجره هارا می‌لرزاند
خدمه ای که خوشامد گویی میکرد راهنمایی کرد تا طبقه بالا برویم
داخل آسانسور رفتم به همراه متین و افشین که اصلا دلم نمیخواست ببینمشان
همانطور ایستاده بودم
متین _ بزن طبقه دوم رو دیگه
افشین _ انگشتتون از استرس فلج شده؟
دست بلند کردم تا در صورتش بکوبم که متین دستم را گرفت و افشین با پوزخندی از آسانسور خارج شد
دستم را از دست متین کشیدم
_ گمشو بیرون
متین _ خوب حالا چته تو ؟ به غرورت برخورده یه ذره ترسیدی ! همینا نبودن الان برده هاکان بودی

همانطور خیره به متین دکمه طبقه سوم را فشار دادم
متین _ سومو زدی؟
_ میدونم
متین _ کاوه ولم کن حال ندارم اصلا بزار صبح دعوا راه بنداز
_ همین الان تکلیف من باید با تو مشخص شه
خواست چیزی بگوید که در باز شد بزور یقه اش را کشیدم و پرتش کردم بیرون
از آسانسور خارج شدم
متین _ به ارواح خاک آقام اگه میدونستم اینا قراره شبیه پلیسا بریزن
_ تو ندونی؟ تو؟
خندیدم اما کوتاه در حد چند تک خنده
_ یه چیزی بگو تو مخیلم بگنجه آخه هرکی ندونه من که میدونم تو شب تا صبح تو اون وامونده آمار درمیاری بعد تو ندونی نقشه چی بوده؟
متین _ شاهین نگفت حتی ارسلانم گفت من چندتایی فرستادم با نیروهای شاهین اما نقشه رو نمیدونم
_ متین دهنتو ببند چرت و پرت تحویل من نده اونقدی میشناسمت که بدونم کی داره دری وری میگی ؟
متین _ به جان مادرت راست میگم
مشتم در دهانش خوابید
لگدی به شکمش زدم که پرت شد و روی زمین افتاد
بالای سرش ایستادم
_ جون مادر من خیلی وقته زیر خاکه به چی قسم میخوری تو؟ به استخووناش؟
متین _ مگه تو باور میکنی که قسم نخورم
_ این دفعه که گذشت اما دفعه بعد به همین راحتی نمیگذرم فعلا با شاهین کار دارم
دکمه آسانسور را زدم و صبر گردم تا باز شود
متین _ کاوه تورو جان من چیزی نگو با هزار التماس راضیش کردم
_ بیخود التماس کردی
باز شد و وارد شدم
متین _ کاری میکنی که بگم جان مادرت چیزی نگو
_ تنت میخاره تعارف نکن
متین _ من احمقو باش واس خاطر تو منت اون ارسلانو کشیدم من احقمو که چون دوست چندین چندساله بودی رو زدم به شاهینی که هیچ ازش خوشم نمیاد دفعه بعدم واست مشتری نمیارم بدرک که میشدی زیر دست هاکان به حال من چه سودی داشت تو کدوم قبرستونی؟

در آسانسور باز شد و بیرون رفت
دستانم را در جیبم کردم و از آسانسور خارج شدم
وارد که شدم بوی الکل به سرم خورد کمی ایستادم خدمه ای نزدیک شد و کت و دستکش هایم را گرفت
_ شاهین کجاست؟
خدمه _ با یکی از دوستاشون رفتن اون سمت
_ چسب زخم واسم بیار
خدمه _ چشم آقا
خدمه رفت و من هم نشستم روی مبلی که همان نزدیکی بود
به رقص دختر ها خیره شدم
لباس هایی تا نصفه های ران از بالا هم که شانه و دست هایشان بیرون بود
آیناز را هم آن بین دیدم چشمکی زد و دستی تکان داد برایم
خدمه با جعبه کمک های اولیه سمتم آمد
جعبه را گرفتم و بلند شدم
همانطور که را میرفتم چشم میچرخاند تا متین را ببینم
روی مبل تکو تنها نشسته بود و خیره به من
کنارش نشستم دستش را بغل گرفته بود
_ چته؟
متین _ در رفته بود شاهین جا انداخت یکم درد داره
_ چرا نبست؟
متین _ خرابکاری تورو بقیه مسئول نیستن جمع کنن
طلبکارانه به من زل زد و بعد نگاهش را به رو به رویش دوخت
پنبه برداشتم سمت لب متین دراز کردم
متین سرش را کج کرد تا دست نزنم
فکش را محکم گرفتم و پنبه را به خون های روی لبش کشیدم کمی رویش نگه داشتم و بعد برداشتم

_ زیاد حرف نزن خون میاد
چسب را آرام رویش زدم در این بین هزار بار آخ گفت و اهمیتی ندادم
روان نویس سر جیبش را برداشتم با خودکاری که یادگار هاکان بود
متین _ یواااش درد میگیره
گذاشتم کنار هم و باندی دورش پیچیدم
_ تکون که نمیخوره ؟
متین _ نه
تکیه به مبل دادم و چشمانم را بستم
متین _ خشنی ولی مهربونی
_ اشتباه میکنی
متین _ چرا؟
_ کسی که خشنه مهربونی معنی نداره یا مهربونه یا خشنه ؟
متین _ چرا زخممو بستی پس؟
_ چون خودم زده بودم مطمئن باش کس دیگه میزد هیچکاری نمیکردم شاید خودمم میزدم
متین _ وا !
_ دفاع کن عین ماست وایستا
متین _ بیا بزنمت
_ منو نه
متین _ پس زر نزن بگیر بخواب

چیزی نگذشت که از خستگی خوابش برد آن هم میان شلوغی و سروصدا

قرار نیست همیشه زندگی باب میل تو بچرخه
یه وقتایی ام واسه دل خودش تک چرخ میزنه هرچند که تو عذاب بکشی اما یه درسی بهت میده
قوی باشی
مقاومت کنی
اگه از چرخ بیافتی دیگه تمومه
هرچقدرم بدویی بهش نمیرسی
پس خودتو قوی کن و سعی کن از پس تک چرخای زندگیت بر بیای
اونقدی مقاومت کن تا زندگی نتونه از پا درت بیاره
کاوه قصه ما یه جایی یه روزی از چرخ افتاد و دیگه هیچوقت نتونست بهش برسه اما بلند شد نذاشت زندگی شکستش بده اما یه جا بین دو راهی گیر کرد و راه بدی رو ادامه داد
اینه که الان زندگیش این شده
پس راه درستو واسه تلاشت انتخاب کن 🌱

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا : 18

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Narges Banoo

http://rubika.ir/nargesbanoo85
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مائده بالانی
10 ماه قبل

خسته نباشی. میگم‌ کاوه واقعا خیلی مغروره
کمی هم خودشیفته است.
متین طفلکی یک جوری در نظرم مظلوم اومده

Narges Banoo
پاسخ به  مائده بالانی
10 ماه قبل

سلامت باشی😁
خیلییی مرتیکه مغرور خودشیفته تازه با اون ویژگی های دیگش هنوز آشنا نشدین😅
یذره عصبی ام هست ینی زود قاط میزنه 🤣
خودم اگه جا داشت واسه متین گریه میکردما😂😂😂

لیلا ✍️
10 ماه قبل

این کاوه واقعا نچسبه اَه اَه پسره از دماغ فیل افتاده🤧 ولی من فکر کردم اونا واقعا پلیسن😂

Shabgard TTL
Shabgard
پاسخ به  Narges Banoo
6 ماه قبل

من از غرور کاوه خوشم میاد😂😂❤

آخرین ویرایش 6 ماه قبل توسط Shabgard TTL
دکمه بازگشت به بالا
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x