رمان گسلایت پارت8
گسلایت پارت 8
با چشمانی ناباور به فرد بی رحم رو به رویم زل میزنم کاش کسی به من میگفت جواب کدام گناهم این سیلی بود که با بی رحمی نوش جان کردم… فقط یه جواب میخوام ازت بابا این همه پشت سرم پنهون کاری کردید مریضی مادر مو پنهون کردید رفتن یهویی باربد و ازم مخفی کردین پسری که یهویی سر کلش توی زندگیم پیدا شد ازم پنهون کردید خواستگارمه و با بی غیرتی ازش خواستین دل منو بدست بياره و یه چیز دیگه… درست نیما هم حضور داشت ولی با این همه سوپرایزی که امروز دیدم فشار روانی و عصبی زیادی را متحول شدم دیگر عنان ز کف دادم و راز بزرگی که در این چند ماه در سینه ام جمع شده بود را فاش کردم البته کسی به من رازی نگفته بود که بخواهم راز داری کنم به طرز ناگهانی شنیدم و با یادآوری آن لحظه تلخ قلبم فشرده شد…
بخاطر خشکی گلویم از خواب بیدار شدم در اتاق را باز میکنم نرده را میگیرم و با بدنی شل و آرام دو سه پله را پایین میروم ولی با صدای خیلی آرام و مردانه ای که از طرف بالکن می آید قدم بعدیم که به سوی پله ی چهارم هست متوقف میشود با خود میگویم حتما دزد است با قدم های لرزانم پله های پایین آمده را بالا میروم و خیلی آرام از روی نوک پا به سمت بالکن میروم با دیدن پدر جا میخورم در این دم دمای صبح گوشی به گوشش یعنی میتواند با چه کسی صحبت کند. کنجکاوی به من غلبه میکند و گوش هایم را به شیشه بالکن میچسبانم کم کم حرفای زهر آلودش را میشنوم و دست هایم را به دهن میگیرم تا صدای هق هقم به گوشش نرسد هق میزنم برای مادر بی نوایم هق میزنم برای بدبختی که بدبختی های دیگرم اضافه شده است حالا چه خاکی بر سر کنم به چه کسی این راز درد آور را بگویم …
وحال موقعه اش رسیده بود به چشم هایش زل میزنم و مثل خودش با بی رحمی ادامه میدهم و اينکه…
اصلا بزار اینجوری بهت بگم کم کم یهو شوک نشی دور از جونت سکته کنی اصلا تو چرا بايد سکته کنی پشت دندان های چفت شده ام همراه با حرص میگویم من باید سکته کنم دور از جون مامان و باربد باید سکته کنن نه تو حال کمی ترس را در چشمانش میبینم و حالت تعجبی و بهت شدیدی که در این چند دقيقه نیما به سر میبرد
_چی میگی دختره ی دیونه زده به سرت اون سیلی رو زدم چون که از حالت عادی خارج شده بودی خواستم به خودت بیای و گرنه خودتم میدونی من صد سال سیاه این کارو نمیکردم اصلا خودت بگو توی این بیست و یک سال سنت تا حالا دست من روت بلند شده این دفعه هم مجبور شدم واقعا معذرت میخوام به نظرم بهتر بری خونه و کمی استراحت کنی تا من بیام مفصل در مورد این موضوع حرف بزنیم چون الان معلومه حالت اصلا خوب نیست و داری دری وری میگی…
اجازه پیشروی بيشتر را به حرف های کسشعرانه اش نمیدهم یواش یواش برو ما هم برسیم جناب تهرانی یادته دم دمای صبح بود رفته بودی تویه بالکن داشتی با زن ضیغه ایت حرف میزدی قوربون صدقهی اندام سکسیش میرفتی آ آ ببخشید اصلا مگه یادت میاد معلوم نیست چند بار توی بالکن قوبون صدقه ی اندامش رفتی حسابش از دستت رفته پدر عینه سکته ای ها نگاهم میکند چشمان نیما دیگر از این گردتر نمیشوند مطمئنأ حتی از این بی پروا و بی ادب صحبت کردن باران خجالتی خیلی تعجب کرده اند (البته بگم باران اصلا چیزی به نام خجالت در وجود این بشر نیست اینجا خواستم یکم از این درصد بی ادب بودنش کم کنم😜🤣)چیه بابا چرا هیچی نمیگی ازت جواب میخوام بابا یادته به زنه صیغه ایت میگفتی گیسو هیچ وقت نباید بفهمه(گيسو مادر بارانه) چیو بابا زن صیغهای تو از عمد روی کلمه صیغه تاکید کردم و پدر بدون جواب با رنگی که دست کمی از یک مرده نداشت از اتاق به سرعت بیرون زد و من ماندم و نیمای سکته زده…
🍁من یه جاهایی خیلی به خودم افتخار
میکنم؛
🍁واسه راهی که اومدم دقیقا همونجایی که میتونستم وایستم!
🍁واسه کارایی که مثلِ خیلیا انجام بدم ولی عقایدم مانعش شدن!
🍁واسه روزای سختی که شرایط واسه جا زدن فراهم بود ولی پا پس نکشیدم…
🍁واسه دردایی که تنهایی حس کردم و نذاشتم متوفتم کنن!
🍁واسه حال خوبی که به خاطر حرف مردم از خودم دریغ نکردم!
🍁واسه صبرو امیدی که همچنان پابرجاست تو قلبم!
🍁واسه استقلالی که برای داشتنش جنگیدم،
🧡منِ عزیزم!
🍁تو لایق افتخاری چون همیشه مایهی سربلندیم شدی!
(🦋یه پارت تقریبا طولانی تقدیم نگاه هاتون خدایی ساعت ۳ شب شروع کردم نوشتن الانم تقریبا ساعت ۴:۱۵ صبحه پس لطفا انرژی بدید تا این خستگی از تو تنم در بره درک کنید چقدر خسته شدم و خوابم میاد🙂 میگم بچه ها این تیکه آخری که براتون گذاشتم انگیزشیو میگم موافقین هميشه زیر هر پارت بزارم تا حس خوبی ازش بگیریم اگه موافق بودین حتما بهم بگید دوستون دارم یه بوس روی لپای همتون از طرف تارایی😘😘😜🧡🦋)
میگم بچه ها فکر کنم شما سخن آخر نویسنده رو نخوندین گفته بودم موافقین هرروز زیر پارت ها جملات انگیزشی بزارم حس خوبی بگیریم🙂🧡!؟
حتما بزار
🧡🙂
ابش ایش چ ددیه چندشی داره🤣
میگم باباش هم تو واقعیت انقدر چندشه با نه؟؟؟😁😁😁
تارا جونی عالی بودش😘❤
فقط ای کاش یه جاهایی میومدی خط پایین تر تا انقدر متنت فشرده نباشه ک چشم رو اذییت کنه و کنار دیالوگ ها — میذاشتی تا مشخص بشه داره حرف میطنه و تو فکرش نیستش🙂🙂
آره خیلی😜
آره عزیزم حتی شاید بدترش ولی خداروشکر باران زیاد نمیبینش مثلا یک سال دو سال یکبار همو میبینن این دعواهاشون مال خیلی قبلا
باشه عزیزم تو پارت بعدی حتما اصلاح میکنم فقط اگه دقت کرده باشی وقتی باران میخواست صحبت کنه یه علامت… اینجوری میزاشتم تا متوجه بشین یا یه جوری خودش اعلام میکرد از توی فکر اومده بیرون و میخواد حرف بزنه
ولی چشم حتما درستش میکنم
مرسی از نگاهت🧡😘
#حمایت_از تارا گلی♥️😈
مرسی ضحی گلم🧡😘
ممنون ولی بعد از چند روز کم بود خودت هم قبول کن دیگه
آیا حمایت ها هم بعد چند روز زیاد بوده ؟🤣
واقعا 😞
فقط لحنت🤣🤣
شاید اگه حمایت های خواننده های خاموش هم زیاد بود الان هر رمانی چند پارت جلو افتاده بود😂
خواهش میکنم عزیزم قبول دارم ولی منم مشکلات خودمو دارم درک کن گل خانم😜😘🧡
واااایی من اصلا فکرشم نمیکردم بابای باران همچین آدم کثیفی باشههه😨😨😨😨خوب کاری کرد گند زد به هیکلش مرتیکه یابو😨😨😨
ووویی عااالی بود تارایی❤😍مررسیی از پارت طولانی و قشنگت عشقم🥰😘❤
آره دلم خواست یه دفعه ای روی واقعیشو نشونتون بدم پشماتون فر شه🤣🤣🤣🤣اینجا که سعی کردم مودبانه قهویش کنم
فدات شم نیوش خوشگلم وای خداروشکر بلخره یکی گفت مرسی از پارت طولانیت فهمید طولانی دادم 🤣🤣🤣 عشق منی نیوش😜🧡🧡😘
من اپلاسیون دائم شدم دمت گرم تارا🤣🤣🤣
پس تو موهای زیر پوستیت سیخ شد🤣🤣🤣🤣🤣
فدات ستی خوشگله🧡😘
مو چیه خواهرم؟؟؟؟
پشم خالصه🤣🤦♀️
بخدا اگه از درد لیزر نمیترسیدم لیزز میکردم خلااااص شم🤦♀️🤣
🤣🤣🤣
درد نداره دیونه یعنی زیاد نداره حیف به سن قانونی نرسیدم و گرنه خودمو خلاص میکردم🤣🤣
تو ک نکردی چرا میگی نداره؟؟؟😐😐
مامانم کرده همه کسای که به سن قانونی رسیدن کردن میگن زیاد درد نداره البته مامانم خیلی نازک نارنجی همش میگفت درد داره منم مسخرش میکردم میگفتم مگ درد زایمان داری
فقط کلمه ی کردن🤣🤣🤣
یه مشت منحرف دور هم جمع شدیم🤣🤦♀️
برخلاف مامانت مامان من میگه درد نداره اما دوستام میگن درد داره🤣🤦♀️
بعد میگن پشمات رو باید با تیغ بزنی کلفت شه من ماشالا همه جای بدنم پر پشمه🤣🤣
وقتی عروسیدعوتیم سه ساعت تو حموم پشم ریزون راه میندازم🤦♀️🤣🤣
بابا حالا از بحث پشم و این چیزا بیاین بیرون دیگه اه🤣🤣📿
تو راجب پشمات بگو🤣🤣
مرض🤣🤣🤣
بگو اینجا همه دخترن راحت باش🤣😁
سرت تو …. خودت باشه میمون جان🐵🐵🐵🐵🐵🐵🐵🐵🐵🐵🐵🐵🐵🐵
(چند وقته خیلی منحرف شدمممم🤣😑)
ضحی خیلی دارم تلاش میکنم چیزی نگماااا🤐🤐🤐
بگو بابا راحت باششش🤣🤣
فقط مرض گفتن ضحی🤦🏻♀️🤣🤣🤣
🤣🤣🤣🤣
ای منحرفا🤣
سعید ژووون بیا پیوی
🔪🔪🔪🔪
آرام خواهرم🤣🤣
فقط حرص خوردن ضحی از سر کنجکاوی 🤣🤣🤣
ستی اشتباه گفتم ضخی🤣🤣
ستی هستم🤣🤣
اومدم💃🤣🤣
🤣🤣🤣😜
توجه نکردم کدوم پیام رو ریپلای کردی یه دقیقه منحرف شدمااا😈😈😈🤣📿🐵
صلوات بفرست بز اعظم🤣🤣🤣