نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان گسلایت

رمان گسلایت پارت8

4.5
(35)

گسلایت پارت 8

رمان گسلایت

با چشمانی ناباور به فرد بی رحم رو به رویم زل میزنم کاش کسی به من میگفت جواب کدام گناهم این سیلی بود که با بی رحمی نوش جان کردم… فقط یه جواب میخوام ازت بابا این همه پشت سرم پنهون کاری کردید مریضی مادر مو پنهون کردید رفتن یهویی باربد و ازم مخفی کردین پسری که یهویی سر کلش توی زندگیم پیدا شد ازم پنهون کردید خواستگارمه و با بی غیرتی ازش خواستین دل منو بدست بياره و یه چیز دیگه… درست نیما هم حضور داشت ولی با این همه سوپرایزی که امروز دیدم فشار روانی و عصبی زیادی را متحول شدم دیگر عنان ز کف دادم و راز بزرگی که در این چند ماه در سینه ام جمع شده بود را فاش کردم البته کسی به من رازی نگفته بود که بخواهم راز داری کنم به طرز ناگهانی شنیدم و با یادآوری آن لحظه تلخ قلبم فشرده شد…
بخاطر خشکی گلویم از خواب بیدار شدم در اتاق را‌ باز میکنم نرده را میگیرم‌ و با بدنی شل و آرام دو سه پله را پایین میروم ولی با صدای خیلی آرام و‌ مردانه ای که از طرف بالکن می آید قدم بعدیم که به سوی پله ی چهارم هست متوقف میشود با خود میگویم حتما دزد است با قدم های لرزانم پله های پایین آمده را بالا میروم و خیلی آرام از روی نوک پا به سمت بالکن میروم با دیدن پدر جا میخورم در این دم دمای صبح گوشی به گوشش یعنی میتواند با چه کسی صحبت کند. کنجکاوی به من غلبه می‌کند و گوش هایم را به شیشه بالکن میچسبانم کم‌ کم حرفای زهر آلودش را میشنوم و دست هایم را به دهن میگیرم تا صدای هق هقم به گوشش نرسد هق میزنم برای مادر بی نوایم هق میزنم برای بدبختی که بدبختی های دیگرم اضافه شده است حالا چه خاکی بر سر کنم به چه کسی این راز درد آور را بگویم …
وحال موقعه اش رسیده بود به چشم هایش زل میزنم و مثل خودش با بی رحمی ادامه میدهم و اينکه…
اصلا بزار اینجوری بهت بگم کم کم یهو شوک نشی دور از جونت سکته‌ کنی اصلا تو چرا بايد سکته کنی پشت دندان های چفت شده ام همراه با حرص میگویم من باید سکته کنم دور از جون مامان و باربد باید سکته کنن نه تو حال کمی ترس را در چشمانش میبینم و حالت تعجبی و بهت شدیدی که در این چند دقيقه نیما به سر میبرد
_چی میگی دختره ی دیونه زده به سرت اون سیلی رو زدم چون که‌ از حالت عادی خارج شده بودی خواستم به خودت بیای و گرنه خودتم میدونی من صد سال سیاه این کارو نمیکردم اصلا خودت بگو توی این بیست و یک سال سنت تا حالا دست من روت بلند شده این دفعه هم مجبور شدم واقعا معذرت میخوام به نظرم بهتر بری خونه و کمی استراحت کنی تا من بیام مفصل در مورد این موضوع حرف بزنیم چون الان معلومه حالت اصلا خوب نیست و داری دری وری میگی…

اجازه پیشروی بيشتر را به حرف های کسشعرانه اش نمیدهم یواش یواش برو ما هم برسیم جناب تهرانی یادته دم دمای صبح بود رفته بودی تویه بالکن داشتی با زن ضیغه ایت حرف میزدی قوربون صدقه‌ی اندام سکسیش میرفتی آ آ ببخشید اصلا مگه یادت میاد معلوم نیست چند بار توی بالکن قوبون صدقه ی اندامش رفتی حسابش از دستت رفته پدر عینه سکته‌ ای ها نگاهم میکند چشمان نیما دیگر از این گردتر نمیشوند مطمئنأ حتی از این بی پروا و بی ادب صحبت کردن باران خجالتی خیلی تعجب کرده اند (البته بگم باران اصلا چیزی به نام خجالت در وجود این بشر نیست اینجا خواستم یکم از این درصد بی ادب بودنش کم کنم😜🤣)چیه بابا چرا هیچی نمیگی ازت جواب میخوام بابا یادته به زنه صیغه ایت میگفتی گیسو هیچ وقت نباید بفهمه(گيسو مادر بارانه) چیو بابا زن صیغه‌ای تو از عمد روی کلمه صیغه تاکید کردم و پدر بدون جواب با رنگی که دست کمی از یک مرده نداشت از اتاق به سرعت بیرون زد و من ماندم و نیمای سکته زده‌…

🍁من یه جاهایی خیلی به خودم افتخار
میکنم؛
🍁واسه راهی که اومدم دقیقا همونجایی که میتونستم وایستم!
🍁واسه کارایی که مثلِ خیلیا انجام بدم ولی عقایدم مانعش شدن!
🍁واسه روزای سختی که شرایط واسه جا زدن فراهم بود ولی پا پس نکشیدم…
🍁واسه دردایی که تنهایی حس کردم و نذاشتم متوفتم کنن!
🍁واسه حال خوبی که به خاطر حرف مردم از خودم دریغ نکردم!
🍁واسه صبرو امیدی که همچنان پابرجاست تو قلبم!
🍁واسه استقلالی که برای داشتنش جنگیدم،

🧡منِ عزیزم!
🍁تو لایق افتخاری چون همیشه مایه‌ی سربلندیم شدی!

(🦋یه پارت تقریبا طولانی تقدیم نگاه هاتون خدایی ساعت ۳ شب شروع کردم نوشتن الانم تقریبا ساعت ۴:۱۵ صبحه پس لطفا انرژی بدید تا این خستگی از تو تنم در بره درک کنید چقدر خسته شدم و خوابم میاد🙂 میگم بچه ها این تیکه آخری که براتون گذاشتم انگیزشیو میگم موافقین هميشه زیر هر پارت بزارم تا حس خوبی ازش بگیریم اگه موافق بودین حتما بهم بگید دوستون دارم یه بوس روی لپای همتون از طرف تارایی😘😘😜🧡🦋)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 35

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

تارا فرهادی

از قلب گذشته من روحم درد میکنه!(:🖤
اشتراک در
اطلاع از
guest
146 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
saeid ..
پاسخ به  تارا فرهادی
1 سال قبل

حتما بزار

sety ღ
1 سال قبل

ابش ایش چ ددیه چندشی داره🤣
میگم باباش هم تو واقعیت انقدر چندشه با نه؟؟؟😁😁😁
تارا جونی عالی بودش😘❤
فقط ای کاش یه جاهایی میومدی خط پایین تر تا انقدر متنت فشرده نباشه ک چشم رو اذییت کنه و کنار دیالوگ ها — میذاشتی تا مشخص بشه داره حرف میطنه و تو فکرش نیستش🙂🙂

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
1 سال قبل

#حمایت_از تارا گلی♥️😈

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

ممنون ولی بعد از چند روز کم بود خودت هم قبول کن دیگه

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  خواننده رمان
1 سال قبل

آیا حمایت ها هم بعد چند روز زیاد بوده ؟🤣

Newshaaa ♡
پاسخ به  خواننده رمان
1 سال قبل

شاید اگه حمایت های خواننده های خاموش هم زیاد بود الان هر رمانی چند پارت جلو افتاده بود😂

Newshaaa ♡
1 سال قبل

واااایی من اصلا فکرشم نمی‌کردم بابای باران همچین آدم کثیفی باشههه😨😨😨😨خوب کاری کرد گند زد به هیکلش مرتیکه یابو😨😨😨
ووویی عااالی بود تارایی❤😍مررسیی از پارت طولانی و قشنگت عشقم🥰😘❤

sety ღ
پاسخ به  تارا فرهادی
1 سال قبل

من اپلاسیون دائم شدم دمت گرم تارا🤣🤣🤣

sety ღ
پاسخ به  تارا فرهادی
1 سال قبل

مو چیه خواهرم؟؟؟؟
پشم خالصه🤣🤦‍♀️
بخدا اگه از درد لیزر نمیترسیدم لیزز میکردم خلااااص شم🤦‍♀️🤣

sety ღ
پاسخ به  تارا فرهادی
1 سال قبل

تو ک نکردی چرا میگی نداره؟؟؟😐😐

sety ღ
پاسخ به  تارا فرهادی
1 سال قبل

یه مشت منحرف دور هم جمع شدیم🤣🤦‍♀️
برخلاف مامانت مامان من میگه درد نداره اما دوستام میگن درد داره🤣🤦‍♀️
بعد میگن پشمات رو باید با تیغ بزنی کلفت شه من ماشالا همه جای بدنم پر پشمه🤣🤣
وقتی عروسیدعوتیم سه ساعت تو حموم پشم ریزون راه میندازم🤦‍♀️🤣🤣

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  sety ღ
1 سال قبل

بابا حالا از بحث پشم و این چیزا بیاین بیرون دیگه اه🤣🤣📿

sety ღ
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
1 سال قبل

تو راجب پشمات بگو🤣🤣

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  sety ღ
1 سال قبل

مرض🤣🤣🤣

sety ღ
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
1 سال قبل

بگو اینجا همه دخترن راحت باش🤣😁

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  sety ღ
1 سال قبل

سرت تو …. خودت باشه میمون جان🐵🐵🐵🐵🐵🐵🐵🐵🐵🐵🐵🐵🐵🐵
(چند وقته خیلی منحرف شدمممم🤣😑)

sety ღ
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
1 سال قبل

ضحی خیلی دارم تلاش میکنم چیزی نگماااا🤐🤐🤐

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  sety ღ
1 سال قبل

بگو بابا راحت باششش🤣🤣

saeid ..
پاسخ به  sety ღ
1 سال قبل

فقط مرض گفتن ضحی🤦🏻‍♀️🤣🤣🤣

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

🤣🤣🤣🤣

saeid ..
پاسخ به  تارا فرهادی
1 سال قبل

ای منحرفا🤣

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  saeid ..
1 سال قبل

سعید ژووون بیا پیوی

sety ღ
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
1 سال قبل

🔪🔪🔪🔪

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  sety ღ
1 سال قبل

آرام خواهرم🤣🤣

sety ღ
پاسخ به  تارا فرهادی
1 سال قبل

ستی هستم🤣🤣

saeid ..
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
1 سال قبل

اومدم💃🤣🤣

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  sety ღ
1 سال قبل

توجه نکردم کدوم پیام رو ریپلای کردی یه دقیقه منحرف شدمااا😈😈😈🤣📿🐵

sety ღ
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
1 سال قبل

صلوات بفرست بز اعظم🤣🤣🤣

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍