رمان آیدا

رمان آیدا پارت 45

4.4
(31)

دیدن مهرداد آن هم با پدر و مادرش برایش بیشتر از هر چیزی عجیب بود!

 

بی شک برای خواستگاری آمده بود وگرنه آن گل و شیرینی چه می‌گفت؟!

 

برای لحظاتی کوتاه با تعجب نگاهشان می‌کرد

اما سعی کرد خودش را عادی نشان دهد

 

با پدر و مادرش سلام و احوالپرسی کوتاهی کرد و کنار ایستاد تا وارد شوند

 

مهرداد سرش را پایین انداخته بود و هیچ شباهتی به مهرداد همیشگی نداشت.

 

با پدر آیدا دست داد و با مادرش هم سلام و علیک محترمانه ای کرد

 

وقتی کنار آیدا ایستاد حتی سرش را هم بالا نگرفت

گلی را که در دست داشت به سمتش گرفت و آرام زمزمه کرد:

 

-امیدوارم خوشتون بیاد

 

بدون آنکه منتظر حرفی از سویش باشد کنار پدرش روی مبل جای گرفت

 

مهرداد همیشه اخمو‌ و شاید از نظر آیدا پر رو بوده!

ولی حالا کاملا برعکس همیشه رفتار میکرد

 

شاید درستش هم همین باشد

خواستگاری که با پرو بازی و اخم نمیشود!

 

….

 

خانواده ها مشغول صحبت بودند و آیدا هم درحال پر کرده فنجان های چای بود

 

سعی کرد به حضورشان حتی فکر هم نکند

آخر مهرداد و سام هر دو روبه روی هم قرار داشتند

 

موبایلش دست پدرش بود ولی گویا سام تماسی هم نگرفته بود وگرنه حتما با خبر میشد

 

جعبه شیرینی را روی میز گذاشت و آرام مشغول چیدن داخل ظرف شد

 

همین که مادرش صدایش زد آرام از جایش بلند شد و به همراه سینی از آشپزخانه خارج شد

 

همه ی نگاه ها روی او بود و در آن حال بسیار معذب بود

 

سرش را پایین انداخت و سعی کرد لبخند محوی هم روی لب داشته باشد

 

بعد از تعارف کردن چای به آشپزخانه برگشت و بعد از آوردن ظرف شیرینی کنار مادرش نشست

 

سرش پایین بود و تنها به حرف هایشان گوش می‌داد

 

چند دقیقه بعد علی آقا پدر مهرداد صحبت هایش را شروع کرد:

 

-خودتون پسرم رو‌ کامل می‌شناسید و چند مدتی هم رفت و آمد داشتید خداروشکر ما هم خانواده ی شماره رو میشناسیم و هم مهرداد جان توی این مدت دختر‌ خانم شما رو پسندیدن و حالا هم برای امر خیر مزاحم شدیم

 

آب دهانش را قورت داد و مشغول بازی با انگشت های‌ دستش شد

دیگر توجهی به حرف های آنها نداشت

 

قول داده بود سام را فراموش کند

اما با ازدواج با مهرداد؟!

 

قبول کردنش کار درستی بود؟!

مهرداد پسر خوبی بود و تنها به خاطر اینکه عاشق سام بود به او توجهی نمی‌کرد

 

ولی حالا باید سام را فراموش میکرد

اویی که حتی از کار و بارش درست و حسابی حرف نزده بود

 

گروه خودش خوب می‌دانست که چه شغلی داشت‌

وگرنه پلیس ها که آنقدر دنبالش نبودند!

 

با صدای پدرش از هپروت خارج شد

 

-آیدا جان لطفا آقا مهرداد رو راهنمایی کن به اتاقت تا کمی با هم حرف بزنید

 

با گفتن چشم از جایش بلند شد و به سمت اتاقش راه افتاد.

 

….

مهرداد روی صندلی چوبی که کنار پنجره اش قرار داشت نشست و آیدا هم روی تخت.

 

-اتاق قشنگی داری!

 

آرام زمزمه کرد:

 

-ممنونم

 

برای لحظاتی همان طور مشغول تماشای اتاقش بود

 

در آن لحظه عجیب دلتنگ سام‌ شده بود!

کاش جای مهرداد و سام عوض میشد.

 

بغضش را قورت داد و نگاهش را به مهرداد داد

 

-شغلمو‌ که می‌دونی خودمم ۲۸ سالمه و اینکه توی این مدت شناخت کافی ازت داشتم و حالا میخوام نظرت ر‌و درمورد خودم بدونم

 

همان طور که با انگشت های دستش بازی میکرد با صدای آرامی گفت:

 

-از احساس من نسبت به سام خبر داری

 

اخم ریزی کرد و گفت:

 

-مطمئنم احساس پوچی بیش نیست

 

اشتباه می‌کرد!

او سامش را می‌پرستید.

 

ولی شاید حالا وقت فراموشی بود

حتی ذره ای احساس به مهرداد نداشت

 

ولی شاید گامی برای فراموشی سام باشد!

 

پدرش که او را کامل می‌شناخت و مورد تاییدش بود

با صدای آرامی لب زد:

 

-حرف پدرم حرف منم هست

 

مهرداد اول با تعجب و بعد با لبخند محوی نگاهش کرد

 

چند لحظه بعد از جایش بلند شد و به در اشاره کرد:

 

-پس بهتره بریم

 

چیزی نگفت و با همان بغضی که گویش را احاطه کرده بود همراهش از اتاق خارج شد

 

همه با لبخند نگاهشان می‌کردند

مادر مهرداد روتر از همه گفت:

 

-خب به سلامتی مبارکه؟

 

-هر چی پدرم بگه

 

 

و این یعنی رضایت از سوی آیدا.

پدرش با لبخند نگاهشان کرد و گفت:

 

-مهم نظر شماست که گویا هر دو راضی هستین،پس مبارکه

 

….

 

مادرش از داخل کیفش جعبه ای کوچک بیرون کشید و با مهربانی آیدا را مخاطب قرار داد:

 

-بیا اینجا ببینم دخترم‌

 

لبخند محوش را هم به زور روی لبش نشانده بود

کنارش روی مبل نشست

 

 

انگشتری که داخل جعبه بود را دستش انداخت‌ و گفت:

 

-تو حالا نشون کرده ی مایی عروس قشنگم

 

بعد از حرفش صورتش را بوسید و آیدا هم در جواب مهربانی هایش بوسه ای روی گونه اش زد و چیزی نگفت.

 

مهمانی نیم ساعتی ادامه داشت و در آخر با مشخص کردن زمان عقد که به آخر هفته موکول میشد قصد رفتن کردند

 

با مادرش دست داد و با مهرداد و پدرش هم تنها خدافظی کوتاهی کرد‌ و بعد از چند لحظه آن هم از خانه خارج شدند.

( کامنت فراموش نشه ✨)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا : 31

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

saeid ..

نویسنده رمان های بامداد عاشقی،شاه دل و آیدا
اشتراک در
اطلاع از
guest
23 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مائده بالانی
3 ماه قبل

آیدا چطور قبول کرد باهاش ازدواج کنه
من هنگم واقعا
خسته نباشی

لیلا ✍️
3 ماه قبل

هیجانش زیاده🤒🤢 قشنگ بود عزیزم، ولی دیگع آیدا هم اغراق می‌کنه همچین میگه سام رو می‌پرستید انگار چه سال‌ها که به عنوان عاشق و معشوق زندگی کردن😂 منتظر ادامه‌اشم دیر نکنی یه وقت😅

لیلا ✍️
پاسخ به  saeid ..
3 ماه قبل

قربونت عزیزم والا این‌جای داستان دلم می‌خواد همش پارت بدی می‌دونی تو به عنوان یه نویسنده تو این مرحله از رمان بهترین کار رو انجام دادی نقطه قوت قلمت این‌جا بود که مهرداد رو وارد داستان کردی این خودش شروع یه فصل متفاوته و مخاطب‌ها رو به راحتی جذب می‌کنه👌🏻👏🏻 منظور من این بود آخه آیدا و سام آن‌چنان با هم برخوردی نداشتند حتی تو دوران گروگانیش هم آیدا زیاد حسش رو نشون نمی‌داد حالا چطور شده انقدر عاشق سام شده خدا می‌دونه😂

camellia
camellia
3 ماه قبل

چرا اینقدر این دختر یخ و ماسته!😐مقاومتی…چیزی…😕😒

camellia
camellia
پاسخ به  saeid ..
3 ماه قبل

😘😘😘خیلی هم عالی بود.به قول خانم مرادی منتظر پارت بعدی می باشیم😉🤗

Fateme
3 ماه قبل

والااا آدم میمونه چی بگه
من اگه جای آیدا بودم هیچوقت قبول نمیکردم که با کسی که دوستش ندارم ازدواج کنم
اما نویسنده ی رمان تویی قطعا یه فکری براش کردی خسته نباشیی

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
3 ماه قبل

ای ظلمداد نامرررررد واستا سام بیاد میزنیم تیکه پارت میکنیم 😴😎💪🏻
نگا نگا چه قیافه ایم میگیره واسه خانواده آیدا 🙄

خواننده رمان
خواننده رمان
3 ماه قبل

آقا من مخالف ازدواجشونم یعنی چی بی خبر اومدن جواب مثبتم گرفتن سام چی میشه خسته نباشی سعید جان

𝐸 𝒹𝒶
3 ماه قبل

رمانمو تائید کنیننن توروخدااااا

Leila.moradii22
پاسخ به  𝐸 𝒹𝒶
3 ماه قبل

بازم نصفه اومده ادا جان از پارت کپی پیست کن بفرست
قاصدک بهم دسترسی داد ولی باز عکس‌ها برام نمیاد😞

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
3 ماه قبل

سعیدددددددددددد کجایی سعید؟😂

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
پاسخ به  saeid ..
3 ماه قبل

😁😁😁دست گلت درد نکنه

دکمه بازگشت به بالا
23
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x