رمانرمان نور حرم

رمان نور حرم پارت 1

3.6
(28)

 

رمان نور حرم ژانر: عاشقانه ، مذهبی ، طنز نویسنده وبه کمک دوستم : A،M خوب اول این رو بگم اینکه این رمان با رمان های که خوندین فرق داره شاید بگین چه فرقی میکنه وقتی رمان رو خوندین متوجه میشین من یک جا خونده بودم که چرا همش توی رمان ها پسر ها بد اخلاق و زورگو هستن و در حق دختر ها ظلم میشه میخواستم بگم توی این رمانی که دارم مینویسم البته به کمک دوستم پسر ما خوش اخلاق و دختر ما شر و شیطون خوب بسه همینقدر بدونین و همچنین پایان خوشی داره فقط نخوندین از دست میدید و یک نکته مهم هر چی رو در این رمان نوشتم فقط از تخیلم هست اصلا واقعیت نداره همین خوب خیلی حرف زدم امیدوارم خوشتون بیاد

پارت 1:
ـاین جا کجاست به نظر میرسه من رو گرفتن وای خدای من چه گوهی خوردم خبر ندارم
وجدان: یادت نیست چه کاری کردی دیروز و روز های دیگه رو
ـبرو بابا از کجا پیدات شد خب اگه حرفت درست باشه پس چرا تنها گرفنتم اون دو دوست خلم کجان اصلا اعتراف میکنم چه کارهای کردم خوب من دیروز ماشینو موتور های بسیجی ها و سپاهی ها رو با دو تا دوست خلم پنچرو ادامس جاسازی کردیم روی صندلی موتور همین
وجدان: همین خدایی چیزی نگم بهتره
ـخب حالا برای کدومش من رو گرفتن
وجدان: همش
ـفقط گمشو حرف نزن بیشتر استرس وارد میکنی خدای من این از کجا پیدا شد چقدر جذابه وای مامان یکی من رو بگیره خدایی خیلی چیز داره
وجدان: چه چیز های مثلا
ـببین تورو خدا اوف ماهیچه ها رو میخواد لباسش رو از تنش پاره کنه وای خدا ریشش زو ببین دل ادم میره برای دست زدن بهش
وجدان: هیز بد بخت
ـ تو خفه چرا این میاد طرف من
وجدان: میخواد بکشتت دیگه
ـباز که تو امدی فقط حرف نزنی نمیگن لالی نکنه خدا حرفم رو قبول کرد حوریه بهشتیه اخ خدا جون چقدر گلی تو
وجدان: فقط باید بگم خدا شفات بده همین
ـبرو بابا فعلا هم حرف نزن حواسم پرت میشه وا چرا دستش رو بالا میبره یا خدا نکنه من رو بزنه
وجدان: چه بهتر بزنه تاادم بشی از طرف من هم بزنه تا جگیرم حال بیاد
ـخب خره من رو بزنه یعنی تو رو هم زده
وجدان : من اجازه رو صادرکردم
ـ فقط برو ادم فروش چشمام رو بستم تا بزنه وا چرا نزد چرا دستش روی صورتمه میخواد چوار کنه
وجدان: اون چشم های وامونده روباز کن
ـ بازم تو اصلا به توچه ولی حرفت درسته حالا هم برو چشمام رو باز کردم چرا اینقدر صورتشو میاره جلو وای خدا میخواد من رو ببوسه دیدی وجدان جون به ارزوم رسیدم
وجدان: یکم حیا بد نیست ها
ـبرو بابا کی از این میگذره ای بابا چقدر لفت میده
وجدان : ادم نمیشی دیگه نه
ـ نه حالا هم گمشو وای خدا الان من رو میبوسه چشمام رو میبندم تا احساسی تر بشه اخخخ مامان بچت از دنیا رفت

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.6 / 5. شمارش آرا : 28

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
12 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
تارا فرهادی
8 ماه قبل

قلم قشنگی داری عزیزم ❤️😘

فقط زیادی شخصیت داستانت با وجدانش حرف میزنه تقریبا کل پارت با حرف زدن با وجدانش گذشت موفق باشی عزیزم❤️❤️

admin
مدیر
8 ماه قبل

سلام طول پارت رمانتون کم باشه تایید نمیشه

sannaaa
sannaaa
8 ماه قبل

سلام عزیزم
قلم قشنگی داری و دوسش داشتم
فقط به نظرم تنها ایرادی که توش هست اینه که باید فاصله خط ها رو از هم بیشتر کنی
مثلا وقتی ی خط نوشتی باید دو بار بزنی خط بعد
امیدوارم منظورمو رسونده باشم 😂

تارا فرهادی
پاسخ به  Arka007
8 ماه قبل

ادمین میشه بگید چرا پارت هاشوتایید نمیکنید
راستش منم حدود ۴ تا ۵بار پارت اول رمانم رو فرستادم تا تاییدشه اگه کپی شو داری یکبار دیگه امتحان کن رمان زیبایی داشتی من خیلی خوشم اومد ازش امیدوارم اگه بخوای بفرستی تاییدشه❤️😘

دکمه بازگشت به بالا
12
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x