رمان فرفری

رمان فرفری پارت43

4.1
(88)

خوشحال بودم اینکه احتمالش زیاده فرشته قبولم کنه اما نمیدونستم قراره اینقدر اذیت بشم کسی از آینده خبر نداره

بعد از کار نقشه ها رفتم یکم استراحت کنم باید باید تو فرصت مناسب به مادر بگم بعد میمونه صحبت با زیبا

ودرآخر خواستگاری 😍

فرشته

بعد از کارای نقشه که من به سختی تمرکز داشتم آقا رفت اتاقش

منم رفتم شام بزارم که متوجه شدم زیبا هم رفته چه بهتر

کاراها رو انجام دادم خداحافظی کردم رفتم خونه

با مترو رفتم که یکمم پیاده راه برم فکر کنم اما کاش فکر پیاده رفتن نمیزد به سرم

همش حس میکردم یکی پشت سرم داره میاد اما تا برمیگشتم کسی نبود

تو محل بودم که یه ماشین ون با سرعت داشت میومد طرفم ترسیدم سریع کشیدم سمت دیوار

کنار پام ترمز کرد دونفر اومدن بیرون اومدم فرار کنم که به زور گرفتن چون هیکل بزرگی داشتن شانس زدنشون کم بود

خواستم جیغ بزنم که یه دستمال گذاشتن رودهن و بینیم که بیهوش شدم

لحظه آخر فقط فکر این بود چرا همه ی بلا ها سر من میاد

باسر درد چشم باز کردم اطراف رو نگاه کردم

من کجام از درد چشمام رو بستم که یه دفعه همه چیز یادم اومد

خواستم سریع بلند بشم راه فرار پیدا کنم که بخاطر سرگیجه خوردم زمین

به زور نشستم یکم اطرافم رو با دقت نگاه کردم یه اتاق خالی با یه تخت قدیمی که من روش بودم دوتا در ویه پنجره کوچیک

به سختی بلند شدم با کمک دیوار رفتم سمت درا یکیش که قفل بود اون یکی هم حمام وسرویس توش بود

رفتم سمت پنجره که اونم قفل داشت ولی خدارو شکر حفاظ نداشت برگشتم سمت در

شروع کردم به مشت زدن وکمک خواستن

کمک ..کمک..کسی نیست…

جوابی نیومد آروم برگشتم سمت تخت امیدوارم این بار هم مثل قبل آقا بیاد کمکم

بی‌خبر از نقشه هایی که پشت سرم درحال اجراس با امید منتظر موندم

آرشاویر

صبح یکم دیر بیدارشدم که بتونم فرشته رو ببینم آماده شدم رفتم پایین

عسل ومادر تو آشپزخونه بودن ولی فرشته نبود

_سلام صبح بخیر

_سلام پسرم صبحت بخیر بشین برات صبحانه بزارم

_ممنون چرا شما مگه فرشته خانم نیست

_نه پسرم نیومده زنگ هم زدم جواب نداد یکم نگران شدم حالا شاید دیر میاد صبر میکنم ببینم کی میاد

_اهان باشه پس اومد به منم خبر بده

_باشه بیا صبحانه بخور برو

نشستم با عسل ومادر صبحانه خوردم سریع بلند شدم که برم سرکار

فکرم درگیر نبود فرشته هست چرا نیومد نکنه کلا نیاد من میخواستم حرف دلمو بهش بگم

شاید مشکلی براش پیش اومده با فکر مشغول رفتم سرکار

ظهر بود که بعد از تموم شدن بیشتر کارها شرکت رو سپردم به سپهر دوستم وخودم رفتم خونه

رسیدم رفتم یه لیوان آب بخورم که دیدم آشپزخونه کسی نیست حتی روی گاز هم غذایی نیست

یعنی فرشته نیومده نکنه مریض شده

رفتم پیش مادر که بپرسم

_سلام مادر خوبین

_سلام عزیزم ممنون خسته نباشی

_ممنون مامان کسی نیست فرشته خانم نیومد ؟

_نه پسرم گوشیشم خاموشه خیلی نگرانم میتونی یه سر بری خونشون

_باشه بزار ناهار سفارش بدم بعد از ظهر میرم خداکنه اتفاقی نیفتاده باشه

رفتم اتاقم

پیش مادر سعی کردم آروم باشم ولی دلشوره دارم نکنه اتفاقی افتاده نکنه باز اون یارو بیاد سراغش

با این فکر سریع با رفیقم تو اداره آگاهی تماس گرفتم که گفت یارو هنوز زندانه

خیالم یکم راحت شد شاید مریض شده بعد از ظهر حتما پیگیری میکنم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا : 88

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Fereshteh Gh

زندگیم از کجا شروع شد؟ شاید از وقت به دنیا اومدن ،شاید ازبعداز رفتن به مدرسه،یا شاید بعداز ازدواج،شاید وقتی مادر شدم
اشتراک در
اطلاع از
guest
16 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
saeid ..
7 ماه قبل

خوب بود
خسته نباشی

Fereshteh Gh
Fereshteh
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

ممنون

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
7 ماه قبل

اون جایی که آرشاویر گفت دلشوره یاد اهنگ تتلو افتادم
دیدی دلشوره هام بیجا نبودن😂😂

ساناز
7 ماه قبل

چقدر فرشته رو میدزدن

Fereshteh Gh
Fereshteh
7 ماه قبل

کلا ربوده شدن خوراک هر روزشه

saeid ..
7 ماه قبل

ستی نیستی پس امروز؟🥺

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

فکر نکنم🥲
پارت فرستادی؟

saeid ..
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
7 ماه قبل

میخوام بفرستم الان
نمیای پس🥺؟

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

نمیدونم
حالا تو بفرست من به فاطمه میگم تاییدکنه

saeid ..
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
7 ماه قبل

توام فرستادی؟
الان میگی بهش 🥺

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

نه نفرستادم
باشه میگم الان

saeid ..
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
7 ماه قبل

باشه
ممنون سحر جان 🥺😊

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

گفتم بهش
خواهش میکنم🥲

saeid ..
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
7 ماه قبل

من خبر ندارم اما فاطمه همیشه زود میاد؟

nushin
nushin
7 ماه قبل

خسته نباشی نویسنده جان😍

ساناز
7 ماه قبل

عزیزم پارت نمیزارید

دکمه بازگشت به بالا
16
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x