رمان آیدا

رمان آیدا پارت 20

3.9
(189)

بدون معطلی وارد اتاق شد و در را محکم پشت سرش بست

درحالی که روی تخت دراز میکشد زیر لب گفت:

-کاش پرهام امشب رو دیگه مزاحمم نشه

خانه اشان دو اتاق بیشتر نداشت و امشب یکی از اتاق ها به آیدا تعلق می‌گرفت
آخرین شبی بود که مهمانشان بود

دستش را روی چشم هایش گذاشت و به فردایی نام معلوم فکر کرد
شاید اگر آن دختر را کنار خودش نگه می‌داشت تنها دردسر بود که سراغش را می‌گرفت
و اگر دوباره راهی ایران میکرد..!

عجیب بود که سر آیدا با خودش کلنجار میرود
لحظه ای خواب به چشم هایش نیامد

چه خوب که پرهام مزاحم نشد!

نزدیک های صبح بود که به سختی خوابش برد

…..
شانه را روی موهایش کشید و از اتاق خارج شد
چشم هایش بر اثر کم خوابی قرمز بود و می‌سوخت

همان طور که به سمت اتاق آیدا می‌رفت نگاهی به پرهام انداخت که روی مبل خوابش برده بود

سرش را تکان داد و بلند گفت:

-بلند شو کار داریم پسر

منتظر بیدارشدنش نماند
کارهای مهم تری هم داشت!

کنار درب اتاق آیدا ایستاد و تقه ای به در زد
فکر میکرد خواب باشد اما صدایش را که شنید متوجه بی خوابی های او هم شد

شاید او هم فکرش مشغول بود!
اما هر چه که بود باید تمام ماجرا را برایش تعریف میکرد
ماجرایی که شاید هیچ دوستش نداشته باشد!

آرام در را باز کرد و وارد اتاق شد

پشت به سام ایستاده بود و از پنجره مشغول تماشای بیرون بود

در سکوت کنارش ایستاد و خیره ی بیرون شد

-میدونی که بی دلیل تو رو با خودم نیاوردم

بهتر از هر کسی میدانست!
هیچ تغییری در حالتش نکرد
همان طور بی حرکت خیره ی بیرون بود و گویا وجود سام را نادیده گرفته بود

توجهی نکرد و ادامه داد:

-میخوام بدمت به یک نفر و ممکنه زندگیت تغییر کنه
شاید به سوی خوشبختی و شاید هم..!

چنان سرش را به سمتش چرخاند که احساس کرد صدای شکستن استخوان هایش را به وضوح شنیده است

با اخم گفت:

-متوجه حرفات نمیشم

لبخندی که تنها به خاطر آرام کردن او بود روی لبش نشاند و گفت:

-ی معامله کنیم باهم؟

آیدا تنها سکوت کرد و منتظر ادامه ی حرف هایش ماند

-تو دختر خوبی باش تا برسیم، منم سفارش میکنم باهات خوب رفتار کنن

بهت زده نگاهش کرد
لبخند کوتاهی زد و به سمت در راه افتاد:

-ده دقیقه ی دیگه پایین باش

اگر می‌گفت یک کلمه از حرف هایش را متوجه نشده دروغ نمی‌گفت
سام که او را به خانواده اش تحویل نمیداد
الان باید التماس میکرد که پیش سام بماند؟!

چرا باید التماس کند!
شاید آن فرد فرشته ی نجاتش شود.

آخ دخترک خوش خیال!
جیمز و فرشته بودن!
محال ممکن بود.

چیزی برای آماده شدن نبود روسری اش را درست کرد و از اتاق خارج شد
باید میرفت و حداقل از سام دور میبود

شب همه جا تاریک بود و خانه را درست ندیده بود
جای شیک و باکلاسی بود
دکوراسیون کل خانه شکلاتی و قهوه ای بود که خانه را زیباتر نشان میداد

از دو سه پله ای که طبقه ی بالا را جدا کرده بود پایین رفت و کنار در خروجی ایستاد

سام و پرهام هر دو منتظرش ایستاده بودند
برای چند لحظه خیره ی چشم هایش شد
ولی چرا ردی از اشک نمی‌دید!
با خودش فکر میکرد بیشتر از آن مقاومت کند.

در را باز کرد و منتظر ایستاد تا هر دو از خانه خارج شوند

…….

جایی که با جیمز قرار داشتند جایی خارج از شهر بود و دو ساعتی طول کشید تا به مقصد برسند

جایی خاکی و متروکه مانند بود
پرهام و سام هر دو بیرون ماشین ایستاده بودند

زمان زیادی گذشته بود و جیمز هنوز نرسیده بود
با کلافگی از ماشین پیاده شد و گفت:

-پس کجا موندن؟

سام با بهت نگاهش کرد و با پوزخند گفت:

-مثل اینکه خیلی عجله داری

با کنایه حرف میزد
گوشی اش را از جیبش خارج کرد و مشغول گرفتن شماره ای شد

چند بوق خورده بود که صدای شاد و شنگول جیمز به گوشش خورد:

-به به سامی

عصبی بود اما سعی می‌کرد نشان ندهد:

-من رسیدم کجایی پس؟

خندید و گفت:

-دیر کردی پسر جون،معامله کنسل شد دادمش به یکی دیگه!

بدون اینکه منتظر حرفی از سوی سام باشد تماس را پایان داد

عصبی گوشی را داخل جیبش گذاشت و به طرف ماشین راه افتاد

جیمز تصمیم داشت با سام دشمن شود
وگرنه چه دلیلی داشت آن طور سرکارش بگذارد!

توجهی به نگاه های بهت زده ی آنها نکرد
بوق زد و عصبی گفت:

-چیه بر و بر نگاه میکنید سوار شید دیگه

در همان زمان کوتاه هم سردرد عجیبی گرفته بود
تا سوار ماشین شدند سری حرکت کرد

عصبی بود و حالش دگرگون!
تکلیفش حتی با خودش هم مشخص نبود.

(اینم ی پارت طولانی تر
کامنت فراموش نشه✨)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.9 / 5. شمارش آرا : 189

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

saeid ..

نویسنده رمان های بامداد عاشقی،شاه دل و آیدا
اشتراک در
اطلاع از
guest
21 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مائده بالانی
6 ماه قبل

خسته نباشی
خوشحال شدم که آیدا رو به جیمز نداد.
سام تکلیفش واقعا با خودش معلوم نیستا.
امیدوارم سام درمورد آیدا تجدید نظر کنه

آلباتروس
6 ماه قبل

خدا قوت بابت پارت جدید.
نیومدن جیمز چیزی نبود که توقعش رو داشتیم و غیرقابل پیشبینی بود.
فقط خوب میشه اگه موقع نوشتن اسم شخصیت رو هم بیاری اینطوری خواننده بار اول گیج نمیشه. وقتی اسم نام برده نمیشه خواننده مجبور میشه دوبار بخونه تا جملات رو به شخصیت نسبت بده و خودش حدس بزنه این متن برای چه کسیه.

لیلا ✍️
6 ماه قبل

حس و حال سام مثل کلاف بهم پیچیده شده که عاجزه از باز کردن گره، شایدم دلش نمیخواد از این بندهای دورش آزاد بشه از تغییر کردن واهمه داره!

Ghazale hamdi
6 ماه قبل

آخيش آیدا دست جیمز نیافتاد 🤕🥺
ولی سام تکلیفش با خودش هم مشخص نیست😕
نمی‌دونه چیکار میخواد بکنه🤕
عالی بود سعیدیییی🥰🤍✨️

𝓗𝓪 💫
6 ماه قبل

این پارت ، سام مهربان می‌شود.
حالا پارت دوم بی رحم میشود😂
بخدا این سام یه شخصیت غیر قابل توصیف داره یه بار خوبه یه بار بد
به هر حال عالی بود عزیزم👏💞

خواننده رمان
خواننده رمان
6 ماه قبل

فکر میکنم اگر جیمز میومد سام لخظه آخر آیدا رو بهش نمیداد دلش راضی نمیشد

sety ღ
6 ماه قبل

عالی بود سعید جوون❤️💋
دیدی گفتم آیدا رو معامله نمیکنه🤣🤦‍♀️

camellia
camellia
6 ماه قبل

امروز پارت نداریم?!😥😓🤕

آخرین ویرایش 6 ماه قبل توسط camellia
camellia
camellia
پاسخ به  saeid ..
6 ماه قبل

مرسی سعید ژونم.فردام خوبه.🤗😘خسته نباشی.❤

camellia
camellia
پاسخ به  saeid ..
6 ماه قبل

دستت درد نکنه.فردام خوبه.🤗خسته نباشی.😘منتظرم ,پس قرارمون فردا صبح.❤

آخرین ویرایش 6 ماه قبل توسط camellia
تارا فرهادی
6 ماه قبل

وای خداروشکر آیدا دست جیمز نیوفتاد
خسته نباشی سعیدی ❤️😍❤️

بعضی از فیلدها نامعتبر هستند هر کاری میکنم کامنتم برات نمیاد سعیدی🥺🥺

دکمه بازگشت به بالا
21
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x