رمان انتقام خون

رمان انتقام خون پارت ۱۳

4.4
(38)

نمیدانم چقدر در همان حالت اشک میریزم اما با شنیدن صدایش آرام سر بلند میکنم

آرمان_هلما خوبی؟

نگاه پر نفرتی به سمتش می‌اندازم و از بین دندان های کلید شده‌ام می‌غرم

_به تو هیچ ربطی نداره

ازحایم بلند می‌شوم و خاک مانتویم را میتکانم

جلو آمدنش را حس میکنم اما توجهی نمیکنم

آرمان_خوبی هلما؟رنگت پریده

پوزخندی میزنم و مردمک‌های خشمگینم را به تیله های سیاهش میدهم

_از این بهتر نمیشم………………اصلا چرا باید بد باشم……………

قصد دارم از کنارش عبور کنم که مچ دستم اسیر پنجه‌های قدرتمندش میشود

اخم‌هایم در هم فرو میرود

تقلایی میکنم و با صدایی که هر لحظه بالاتر می‌رود می‌گویم

_دست کثیفتو به من نزن

دستم را آرام رها می‌کند

آرمان_خیله خب…………….چرا اینجوری میکنی

نگاه پر خشمی به سمتش می‌اندازم و قدمی جلو میروم

روبهرویش میایستم

_خیلی پرویی

کف دستم محکم به سینه‌اش میکوبم و فریاد میزنم

_هلن رو توی بغلم کشتی بیشرف

به زحمت جلوی اشک‌هایم را می‌گیرم

به هیچ وجه نمی‌خواهم جلوی او اشک بریزم

مبهوت نگاهم می‌کند

آرمان_واقعا فکر میکنی من کشتمش؟

پوزخندم پررنگ تر میشود

_فکر نمی‌کنم…………….اسلحه تو،سمت من بود

بیتوجه به بهتش از کنارش میگذرم و به سمت خروجی بهشت زهرا میروم

دست‌هایم را درون جیب مانتویم فرو میبرم و با قلبی سنگین به سمت خانه پدری میروم

هرچه به آن خانه نزدیک‌تر میشوم بغض در گلویم بزرگ‌تر میشود

هرگوشه از ذهنم را که نگاه میکنم چیزی جز خاطرات در ذهنم نیست

آنقدر در افکار خود غرق هستم که نمی‌فهمم کی به خانه میرسم

با بغض و چشمانی سرخ به در خانه نگاه میکنم

کلید را از داخل جیبم بیرون میآورم و در را آرام باز میکنم

وارد حیاط که میشوم سد چشمانم میشکند و اشک‌هایم صورتم را خیس می‌کنند

تصاویر کودکی هایمان پیش چشمانم جان می‌گیرد

خندهایمان

غر زدن های مادرم برای شیطانی کردنمان

نگرانی های پدرم موقع زمین خوردمان

بازی کردنهایمان

ای هق هقم درون این حیاط سوت و کور می‌پیچد

جلو میروم و کنار حوض کوچک درون حیاط مینشینم

روزهایی که کنار هم در همیم حیاط می‌نشستیم هرگز از خاطرم پاک نمی‌شود

با صدای زنگ موبایلم رشته افکارم پاره می‌شود

آن را از داخل جیب مانتویم بیرون می‌آورم و با دیدن نام خاله مهتاب گلویم را صاف میکنم و تماس را وصل میکنم

صدای مهربانش در گوش‌هایم می‌پیچد

خاله مهتاب_الو…….‌‌‌‌…….سلان قربونت بره خاله خوبی؟

با صدای گرفته‌ای جواب میدهم

_خوبم خاله

خاله مهتاب_عزیزدلم نمی‌خوای بیای خونه؟

آب بینی‌ام را بالا میکشم

_میخوام تنها باشم خاله…………نگران نباشید،الان خونه بابااینام بعدم میخوام برم خونه خودم

نمیدانم در لحن پر خواهشم چه چیزی می‌بیند که با صدای آرامی میگوید

مهتاب_باشه عزیز خاله…………..فقط مراقب خودت باش،کاری داشتی هم زنگ بزن بهم

_چشم

خداحافظی کوتاهی میکنیم و به تماس پایان میدهم

نگاهی به ساعت موبایلم می‌اندازم

۱۱ ظهر

صورتم را پاک میکنم و از جایم بلند می‌شوم

دیگر هرگز به اداره بر نمیگردم و حالا برای استعفا دادن به آنجا می‌روم

از خانه بیرون میزنم و به سر کوچه میروم و دقیقه‌ای بعد سوار بر تاکسی به سمت اداره میروم

حضور برگه‌ای که شب گذشته نوشته‌ام را چک میکنم و نیم ساعت بعد جلوی اداره بعد از پرداخت کرایه از ماشین پیاده میشوم

با قدمهای بلند از محوطه میگذرم و وارد اداره میشوم

به احترام گذاشتن سربازها توجهی نمیکنم و به سمت اتاق سرهنگ میروم

چند تقه کوتاه به در میزنم و با شنیدن صدای بفرماییدش وارد میشوم

برخلاف دفعات قبل احترام نظامی نمی‌گذارم و به سمت میزش میروم

سرهنگ_سلام دخترم……………کاری داشتی با من؟

بی حرف برگه استعفایم را بر روی میزش می‌گذارم

متعجب نگاهی به چشمان بیحسم می‌اندازد و برگه را برمی‌دارد

آرام آرام اخم بر پیشانی می‌نشاند

برگه را بر روی میز میگذارد و نگاهم می‌کند

سرهنگ_قبولش نمیکنم…………….تو یکی از بهترین نیروهای اینجایی

پوزخندی میزنم

_نیومدم که قبولش کنی سرهنگ،اینو آوردم که اطلاع داشته باشید

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا : 38

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Ghazale hamdi

غزل نویسنده رمان های دیازپام & قانون عشق🦋 کاربر وبسایت رمان وان🦋
اشتراک در
اطلاع از
guest
18 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لیلا ✍️
8 ماه قبل

عالی بود عزیزم واقعا خودمو جای حلما میزارم بهش حق میدم از یه طرفم دلم روشنه که آرمان مرتکب قتلی نشده پس یعنی کی هلن رو کشته!

لیلا ✍️
پاسخ به  Ghazale hamdi
8 ماه قبل

چرا که نه آرمان کسیه که با حلما به ماموریت رفت اصلا چرا باید یه همچین کاری کنه مگر اینکه تو انقدر خبیث بازی در بیاری که شخصیتش رو جلوی ما خراب کنی😂

لیلا ✍️
پاسخ به  Ghazale hamdi
8 ماه قبل

آره واقعا البته اعتراف میکنم منم جزو خبیث‌ها هستم😂

لیلا ✍️
پاسخ به  Ghazale hamdi
8 ماه قبل

عه جدی دیگه باید چیکار کنم😂

تارا فرهادی
8 ماه قبل

عالی بود غزاله جون ❤️😘
ولی به نظرم هلما نباید استعفا میداد و خودش پرونده ی قتل هلن رو دنبال میکرد

تارا فرهادی
پاسخ به  Ghazale hamdi
8 ماه قبل

آخه من نفهمیدم یعنی اون باند خلافکار رو دستگیر کردن چون توی رمان چیزی در مورد دستگیرشون نگفتی راستی غزاله جون دیازپام رو امروز پارت طولانی بده لطفا🥺😘❤️

تارا فرهادی
پاسخ به  Ghazale hamdi
8 ماه قبل

مرسی گلم 😘
حتما❤️

Haniyeh
Haniyeh
8 ماه قبل

غزاله جون کی فصل دوم قانون عشق رو میزاری

Sogol
Sogol
8 ماه قبل

خوبی خوبی راه انداخته این مرتیکه😒
غزل خانم شما هم پارت ها رو بیشتر کن و ما رو تو خماری ماجرا نزار🥲

Sogol
پاسخ به  Ghazale hamdi
8 ماه قبل

مرسی جانم

دکمه بازگشت به بالا
18
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x