رمان رویای من

⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿𝒑𝒂𝒓𝒕𝟹✿

4.8
(160)

════════════════
《فلش بک ب گذشته》

ارلین-بیا بیرون دیگه دختر

ساتیا-بیام چیکارکنم؟آخه همشون پسرن!کلی پسر

همسنمون اون بیرونن،میدونی ک تا اونا باشن نمیام!

ارلین-بیخیال ساتیا بخاطر من فقط اینبار!

ساتیا-نه ارلین،این اصلا امکان نداره!

ارلین پوفی کشید و ادامه داد:

ارلین-لااقل بیا دم در وایسا خانمِ نازنازی!اونجا که

میای،دیگ نگی نمیام ک ناراحت میشم.

نفسش را کلافه بیرون داد و جواب داد:

ساتیا-باشه!ولی فقط دمِ در!

ارلین با ذوق در حیاط را بازکرد تا ساتیا

بیاید،چندروزی بود ک خانه‌شان ب آن کوچه‌ی بن

بست آمده و همسایه‌ی ساتیا شده بودند،ارلین

برخلاف ساتیا ک ساکت و سرد و بی روح بود،گرم و

صمیمی و کمی پررو بود!برای همین چند روز نشده

ساتیا را از خانه بیرون آورده بود،درطول2سالی ک

ساتیا ب خانه جدیدشان آمده بود فقط یکبار،آن هم

ب زور مادرش بیرون رفته بود با والریا،سارن و

سارین!سارن و سارین دوقلو هایی بودند ک یک سالی

از ساتیا کوچکتر بودند. والریا هم2سال سنش از ساتیا

کمتر و خواهرش الیسا همسن ساتیار،برادر5ساله‌ی ساتیا بود…

ارلین-راستی نگفتم برات

ساتیا-چیو؟

ارلین-اون دوتا پسرو دیدی؟

ساتیا سربلند کرد و نگاهی ب آن دوانداخت

ساتیا-خب؟؟

ارلین-باهاشون دوست شدم دیروز!اون تیشرت

طوسیه آراده2سال ازم بزرگتره،لباس قرمزه‌هم

داداششه اسمش پدرامه،همسن منه.

ساتیا-خب؟

ارلین-هیچی دیگ همین،وایسا صداشون کنم با توام آشناشن..‌.آراااااد

هُل صد و با ترس لب زد:

ساتیا-هی ارلین داری چیکار میکنی،گفتم پسرا باشن نمیام

ارلین-اومدن دیگ زشته بری تو

اخم کرد و زمزمه کرد:

════════════════
‌♡بـہ ‍ق‍‍ـل‍‍ـم‍ـ :آیـلے♡

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا : 160

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Aylli ‌

یآدَم‌نِمیکُنی‌.وُ.زِیآدَم‌نِمیرِوی،یآدَت‌بِخِیر‌یآرِفرآموُش‌کارِمِن...❤️‍🩹
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
saeid ..
6 ماه قبل

موفق باشی نویسنده 🌿

دکمه بازگشت به بالا
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x