رمان کاوه

رمان کاوه پارت ۵۴

4.4
(24)

نیم ساعت گذشت، به هتل رسیدیم.
متین چمدان هارا از ماشین بیرون‌کشید و دستم داد.

اگر این هتل در ایران بود قطع به یقین برای رزرو یک شب، باید قیمتی نجومی می دادیم.

متین دست از کندن پوست لبش برداشت و آهسته پرسید:

– مدارکو باید از این بگیریم؟

در جوابش نیم نگاهی به فربد انداختم و جواب دادم:

– فک کنم آره

فربد بعد از صحبتی با مرد پشت کانتر، به سمت ما برگشت و با انگشتانش اعداد یک و دو را نشان داد.

متین سریع انگشت اشاره اش را بالا آورد.

به بازویش کوبیدم و پرسیدم:

– چی میگه؟

زبان روی لب کشید و پاسخ داد:

– گفت چند اتاق گفتم یکی

– یکی نه دوتا شاید من بخوام دختر بیارم چرا همش بیخ ریش منی؟!

چشمانش گشاد شد!
با تعجب گفت:

– ازین هنرمندیا نکنیا سردار شخصاً برمون می گردونه!

نوچی کردم و به اطراف نگاهی انداختم.

اکثر زن ها موهای بلوند و لباس های چسب داشتند.
مردهایشان هم تیپ های ساحلی زده بودند.

فربد به همراه کلید اتاق و شناسنامه های جدید به سمتمان آمد.

با فارسی دست و پا شکسته ای لب زد:

–  این کلید اتاق و این شناسنامه هاتون هست هر کاری داشتید می تونید با من تماس بگیرید

متین کلید را از دستش قاپید و گفت:

– چشم ربات هر کاری داشتیم با شما تماس می گیریم

احمق داشت حرف زدن فربد را مسخره می کرد!

نگاه چپی به او انداختم و بعد با لبخندی فربد را مخاطب قرار دادم:

– دستت درد نکنه باقیشو خودمون انجام می دیم

واضح بود از رفتار متین ناراحت شده برای همین باقی مدارک را به دستم داد و خداحافظ آرامی کرد.

کمی که از ما فاصله گرفت به متین توپیدم:

– خاک بر سرت از صبحه کار مارو راه انداخته خجالت نمیکشی تو؟!

نوچی کرد و آهسته لب زد:

_ تو برو بالا من الان میام

تا خواستم دهن باز کنم از دیدم محو شد!

چمدان خودم و متین به سمت آسانسور کشیدم و منتظر ماندم تا از طبقه دهم به همکف برسد.

با لرزش موبایل در جیبم، دسته چمدان را رها کردم و تماس را برقرار کردم:

– جان بابا؟

پرسید:

– سلام شمشاد بابا رسیدی؟

با باز شدن در آسانسور و خروج افراد، چمدان هارا به داخل هل دادم و گفتم:

– آره رسیدیم

بابا- چرا ماشین نبردی سخت میشه یه ماشینه!

– نه دیگه متین ماشین آورده بود

از اینکه داشتم تند تند دروغ سرهم می کردم حالم بهم می خورد!
ولی چاره ای نداشتم.

با باز شدن آسانسور مکالمه ام تمام شد و چمدان هارا به بیرون هل دادم.

زمزمه کردم:

– دویست و نه…دویست و نه

یادم افتاد که کلید را نگرفتم.
ناچار در اتاق نشستم تا متین برسد.
قطعا با داشتن چنین رفیق گیجی به راحتی می توانستم پله های موفقیت را ترقی کنم!

پنج دقیقه گذشت و بلاخره رسید.
دوان دوان به سمتم آمد و در را باز کرد.
داخل شدیم و به دیوار تکیه دادم.

اتاق قشنگی بود!
دو تخته بود و دیواره هایش یکی در میان زرشکی سفید بود.
پرده های توری قرمز کم رنگی داشت و آشپزخانه کوچکی هم رو به رویش بود.

متین با نگاهی به دور تا دور اتاق لب زد:

– بنظرم اشتباهی اومدیم اینجا واسه زن و شوهراس!

لباس هایم را درآوردم و غر زدم:

– تو اگر مثه اردک دنبال من نبودی الان یه حوری ای فرشته ای میاوردم واسه خودم!

دستی میان موهایش کشید و راه آشپزخانه را پیش گرفت.

خودم را روی تخت رها کردم و درد کمرم تا حدودی آرام گرفت.

خمیازه ای کشیدم.

از آشپزخانه صدایش بلند شد:

– بچه باحالی بود زود مچ شد گف اشکالی نداره!

آرام جواب دادم:

– لطف کرده

داد زد:

– صدا نمیاد!

متقابلاً پاسخ دادم:

_ دهن گشادتو ببند میخوام بخوابم

در یخچال را باز کرد و گفت:

– گاوه ببین چه بهشتیه!

– گاوه و مرگ!

متین- به قول این دخترخالت سعادت نداری خودم تنها میخورم

خوراکی های یخچال را بغل کرد و درش را با پا بست.

روی تخت نشست و شروع به ابراز هیجاناتش کرد.

آنقدر با ولع می خورد که خواب را از سرم پراند و گرسنه ام کرد!

پوفی کشیدم و چشمانم را باز کردم.

زمزمه کردم:

– بده بابا گشنم کردی!

قوطی سرد آبمیوه را به سمت سینه لختم پرت کرد ، که از سردی زیادش نیم خیز شدم.

بعد از خوردنش به سقف خیره شد و نفسش را محکم بیرون فرستاد.

حالا که اتاق سکوت مطلق بود بهتر می توانستم بخوابم.

سه ساعت بعد…

– متین صدات نیاد!

نمازش را ولوم‌ پایین خواند و من هم لپتاپ را روشن کردم‌.

ایمیلی که سردار فرستاده بود را باز کردم و خواندم.
چندتا از افراد ستار را که شناسایی کرده بودند، با مشخصات کامل برایم ارسال شده بود.

یکی یکی رد شدم و به پایانش رسیدم اما نتیجه دلخواهی نگرفتم!

ناچار موبایلم را برداشتم و شماره نرگس را گرفتم.

همین اول صدای اعتراضش بلند شد:

– الهی همتون شهید بشین که دو  دیقه مهلت نمیدین آدم به حال خودش باشه یه ساعته میخوام برم دستشویی یا او داداشت میزنگه یا داداشم یا تو!

و تماس قطع شد.

لب متین حین نماز کش رفت.

الکی خودم را با لپتاپ سرگرم کردم، تا بلاخره زنگ زد.

طعنه زدم:

– راحت شدی؟

با حرص جواب داد:

– کوفت!

– واست یه ایمیل دادم ببین

نرگس – بزار یه لحظه

با مکث جواب داد:

– دیدم

سرم را به دیوار تکیه دادم و گفتم:

– مخ کدومشو بزنم؟

نرگس – اینا که همشون گولاخن ولی این یکی لاغر پاغره!

با اخم ناشی از نور زیاد لپتاپ پرسیدم:

_ کدومو میگی؟

نرگس – همین تولگا کادی اوغلو همینو بگیرش!
ببین نوشته یک مادر و یک خواهر داره و پدرش خیلی وقته فوت کرده وضع مالیشم چندان بدک نیست

متین جانمازش را جمع کرد و کنارم نشست.

بعد از کلی حرف زدن اضافه کرد:

_ قشنگ ضایعه اس که سرپرست خانواره راحت میتونی بگیریش!

متین سرش را از گوشی فاصله داد و لب زد:

– بدم نمیگه!

با نگاهی خیره به تولگا خطاب به نرگس گفتم:

– بت زنگ میزنم

قطع کردم و زمزمه کردم:

– حقوقش از همین محافظ بودنش نزدیک بیست دلاره

سریع جواب داد:

– بابا تو به پولش چیکار داری اون جور میشه بعدشم خواهر داره

تشر زدم:

– خواهرش به ما ربطی نداره!

آهسته لب زد:

– حالا واسه ما ناموس پرست شده!

بلند شد و پشت میز چهار نفره اتاق، با لپتاپش مشغول شد.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا : 24

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨

http://rubika.ir/nargesbanoo85
اشتراک در
اطلاع از
guest
13 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لیلا ✍️
26 روز قبل

متین قندِ عسل شده😂 کاوه رو ببین عینهو بهتاش تو پایتخت رفته ترکیه شیطون شده🤣🤣 سردار دلش رو به چی خوش کرده
میگم نرگس من و تو هم باید باهاشون می‌رفتیم🙈 زیبا نوشتی عزیزم😍

لیلا ✍️
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
26 روز قبل

وایی صدای پورنگ توی ذهنم اکو شد🤣😂
خیلیم دلشون بخواد همراهیشون کنیم، ترکیه یه جایی مثل حیاط خلوت زیاد بزرگش نکن بابا😒😂

لیلا ✍️
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
26 روز قبل

😂
خلوته و … .🏃‍♀️🏃‍♀️

Maste
26 روز قبل

به به بازم مثل همیشه عالی
خسته نباشی نرگس❤️

Batool
Batool
26 روز قبل

واو خیلی عالیییییییییه پارت بی‌نظیر زیبا ومحشر چقدر قشنگ توصیف کردی دیالگوهارو این متین هم یه جنی ه ورونمیکنه کاوه رو باش شیطون از این حرفا نداشتیم 😉😍😂نرگس انگار خوب گوشاشونو نه پیچونده باید یکم بیشتر ادبشون میکرد 😁😅ماشالله به نرگس عقل کل عجب مغزی داره فقط من امیدی به این اعجوبه ها ندارم احتمالا تا چندی دیگه ترکیه از نقشه محو میشه نباید به چیزی دلخوش بشیم بهتون قول میده اینا اینجوری ادامه بدن خود ستارخان اقدام به خودکشی میکنه فقط از سرشون راحت شه 😂😂😂😂😂

آخرین ویرایش 26 روز قبل توسط Batool
Batool
Batool
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
26 روز قبل

فدات خواهش گلبونم
بی فراق منتظرم😁😆
😂😂😂😂
حتما دارم بیچاره دلم سوخت براش 🤣🤣🤣🤣🤣قراره چه کشد

𝐸 𝒹𝒶
24 روز قبل

ای ننه متین نماز میخونهه🥺
کاوه وای خدااسس😂😂پسره بی ادب دنبال حوریه😐🔪بزن لهش کن نرگس😐😂هنوز زوده برای دختربازی ایشش
نرگسم ک اصن نگم😂😂ینی تیکه کلاماش عالیی😂😂🤣
خلاصع خیلی خسته نباشییی😂❤

دکمه بازگشت به بالا
13
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x