رمان مروارید فیروزه ای

مروارید فیروزه‌ای پارت ۱۴

4.5
(8)

« مروارید فیـروزه‌ ای »
#پارت_چهاردهم

انگار او هم متوجه نگرانی در نگاهم شده بود!

– اگه چیزی شده بگو ، نگران به نظر میای؟

بخاطر پدرته؟

بیخیاله هرچیزی شدم و به حال خوبش فکر کردم ، دوست نداشتم ناراحتش کنم .

– نه چیزی نشده .
هیچوقت فکر نمی‌کردم کارمون به اینجا بکشه!

یه روزی بیاد که مهراد شایگان، بیاد خاستگاریِ من!

با خنده گفت: یه جوری حرف می‌زنی انگار من چه شاخی هستم ، باور کن یه آدم معمولیم، فقط با یه قلبِ عاشق!

با چشم‌های ریز شده خیره نگاهش کردم که ادامه داد: با یکم روحیات مغرور و خشن!

بلافاصله ذهنم پر کشید سمت اولین دیدار!

شبی که دقیقه به دقیقه اش را در ذهن دارم و از یاد نرفتنی است …

– یادته اولین بار، تولد آرزو دیدمت؟

لبخند کجی زد و حالت چهره‌اش را درهم کرد:
“آقای محترم حواستون کجاس؟! لباسمو کثیف کردین، الآن چجوری برم خونه” وای پری اون شب سرمو خوردی!

محکم زدم به بازویش و باحرص گفتم:
ادای منو درمیاری آره؟! من سرتو خوردم؟! کی بود بعد از اون شب هی میومد دانشگاه شمارمو میخواست باهام قرار بذاره؟ عمم بوده حتماً!

خنده‌ی بلندی کرد و گفت: شایدم عمت بوده!

حرصی شدم و چشم خیره‌ای رفتم.

– به خاطر یه ذره شربت که از دستم افتاد ریخت روی شالت چه دعوایی راه انداختی ، چقدر غر زدی!

نگاهم را گرفتم و با حالت طلبکارانه‌ای گفتم:
غر زدم چون حوصله نداشتم برم شال عوض کنم جناب!

زد زیر خنده و گفت: اوکی آروم باش، چیزی نشده که ، مهم الآنه ، مهم منم، مهم تویی که دیگه ام غر زدنت برام مهم نیس!

– چرا؟

– چون حضورت در اولویته عزیزدلم!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Zahra

هرچیـز که در جستن آنی، آنـی!
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x