شیرین ترین تلخی پارت ۲۰
نگاهی به اطراف کرد و لباش رو بهم فشار داد و زیر دندون گرفت و بعد نگاهش رو،روی من زوم کرد
_اوم.بزار امتحان کنم ببینم واقعا رقصت خوبه!
و خندید متحیر شدم اون از کجا میدونست من رقصم خوبه!؟
بعد از اتفاق ناگوار که سرم ضربه دیده بود و فهمیدم سروش رو از دست دادم افسردگی گرفته بودم مامان و بابا با وجود عقاید سختی که داشتن منو فرستادن کلاس رقص!
_بلند شو بریم اتاقم!بقیه هم برید سرکارتون
به من اشاره کرد و خودش به سمت پله ها رفت ترسیده به اطراف نگاه کردم ولی همه متفرق شده بودن
_مگه با تو نیستم؟اگه با زبون آدمیزاد نمیای بگو کشون کشون ببرمت!
روی پاهام ایستادم و ترسیده به سمتش رفتم به لطف این مرد امروز پاهام لنگم میزد!لنگ لنگون سمتش رفتم که برگشت نگاهم کرد و پوزخندی زد
به راهش ادامه داد پله ها رو دو تا دو تا بالا میرفت تا تحقیرم کنه!
میترسیدم از اینده ای که در انتظارم بود در حین اینکه از پله ها بالا میرفتیم دخترها رو دیدم که به سمت پایین میرن با دیدن من کنار اون پسر جوون متعجب شدن فکر کنم فکرهایی بد زد به سرشون!
و حدسم با زدن این حرف از یکی از دخترها به واقعیت پیوست
_سوگلی شیخ!
با این حرفشون چشمام اشک آلود شد نزدیک یه اتاق ایستاد در رو باز کرد و وارد شد .اتاق تجملاتی بود!
وسط اتاق مبهوت ایستاده بودم همه چی برام تازگی داشت و عمق فاجعه رو تازه فهمیدم!به طرف کمدی رفت بازش کرد و با برداشتن یه شیشه برگشت مطمئنا مشروب بود لیوان پایه بلندی رو از روی میز برداشت
_این فقط به سلامتی توئه!
حس کردم هوای اتاق برام گرم و غیر قابل تحمل شده لیوان و مشروب رو روی عسلی گذاشت و با لبخند به سمتم اومد نزدیک و نزدیک تر میومد و من یک قدم عقب تر میرفتم تا اینکه به دیوار برخورد کردم صورتش رو نزدیکم آورد نفسهاش به گردنم بر خورد میکرد و قلقلکم میداد دسته از موهام رو به دست گرفت و دور انگشت هاش پیچ داد موهام کشیده میشد و من جیکم در نیومد
_از موی بلند خوش نمیاد از موی کوتاه و لخت خوشم میاد!
تو چشمهام زل زد و دست دیگش رو روی کمرم گذاشت و چنگی انداخت
_تو زشت و نفرت انگیزی برام!از دخترای ایرانی خوشم نمیاد!
نفس هام به شماره افتاده اتصال نگاهش رو قطع نکرد و به جاش کمرم رو محکم تر گرفته بود!
_چرا میخواستی فرار کنی!؟هوم؟از مرگ خوشت میاد!
با این حرفش خنده ام گرفت پوزخندی زدم و آب دهنم رو جمع کرد و رو صورتش ریختم متعجب ازم جدا شد دستی رو صورتش کشید و با چندش نگاهم کرد
_دختره ی عوضی!
نزدیکش شدم و با عصبانیت حرفام رو زدم
_اینو فراموش نکن من اهل تسلیم شدن نیستم این کارم به تابعیت از همه دخترایی که دزدیدی انجام دادم!
با چشمهایی که از فرط خشم قرمز شده بود نگاهم کرد موهام رو گرفت و کشید
_یه کاری میکنم درس عبرت شه برای همه با خودت چی فکر کردی؟الان مهره دسته منه هیچکس نیست نجاتت بده هزاران کیلومترم از وطنت دوری!میتونم بکشمت انگار که اصلا از مادر زاییده نشدی ولی این کمه عذابت میدم میکنم برده تا ادم شی معکم ولم کرد که روی زمین افتادم!
خواستم به سمت در برم که زودتر دستم رو خوند و در رو قفل کلیدش رو تو جیبش گذاشت و جعبه ای برداشت سیگاری از توش برداشت و شروع به دود کردنش کرد بوی چوب سوخته میداد و طبیعت!خوشبو بود!به سمتم اومد و زانو زد
_ای بابا جا سیگاریمم که اینجا نیست حالا میگی چیکار کنم چطوری خاموشش کنم؟
خیره بهش نگاه کردم که لبخندی تحویلم داد دستم رو گرفت و سیگار رو فشار داد سوزشش طاقت فرسا بود لبهام رو بهم فشار داد که تا جیغم هوا نره تا شکست نخورم با حرص نگاهم کرد
_میخواستم ببینم رقصت چطوره ولی ببین چیکار کردی!زدی خراب کردی همه چیو!ولی حالا باید تا تهش بریم تنبیهت باید الان انجام شه!البته نه تو اتاق میریم پایین جلوی همه!تو درس عبرتی خانمی!
زیر شونهام رو گرفت و کشون کشون به سمت در برد سوزش دستم و ضعفم از یک طرف و درد پام از یک طرف اذیتم میکرد به طبقه پایین که رسیدیم همه بودن دخترها.خدمتکارها.نگهبان ها.و حتی اون زن خبیث.هم وطن و هم جنس بودیم ولی حس دلسوزی نداشت
_یادتونه گفتم تنبیه میکنم هر کس از قوانین سرپیچی کنه؟هوم؟خب الان میخوام تنبیه کنم ولی تنبیه کوچولو چرا؟چون که اون از قوانین من خبر نداشت و فرار کرد ولی از الان شما خبر دارید و اگه بخواید فرار کنید اینجوری باهاتون برخورد نمیشه!
دستش رو به سمت نگهبانی دراز کرد بهش یه چیز مثل کمربند دادن صدای هین دخترا بلند شد ولی من بازم مثل همیشه زبونم به التماس نمیرفت!
غرورم رو انگار بیشتر دوست داشتم؟تهش که چی اون بالاخره میزنه حالا التماس کنم دو تا کمتر!با فرور اومدن اولین ضربه دستام مشت شد با دومی چشمام پر اشک شد و با سومی صدای جیغم بلند شد نمیدونم چندمی بود که دیگه سیاهی مطلق!کاش بمیرم!
**
_طلا پمادتو زدی؟
بهش نگاهی انداختم
_نه!
چپ چپ نگاهم کرد
_خودم برات میزنم!
زهرا یکی دخترهایی بود که اینجا خدمه بود و فارسی بلد بود و در کنارش عربی!اینجا زندگی میکرد همراه مادرش که عرب بود ولی پدرش ایرانی بود و فوت کرده بود!بهم کمک کرد به پشت دراز بکشم با دیدن زخمام چشماش نم اشک گرفت
_بمیرم برات!درد میکنه!؟
_نه یه هفته گذشته!دردش قابل تحمله
_شیخ گفت استراحتت دیگه تمومه بعد شام باید بری پیشش کارت داره!
ملافه رو چنگ زدم نمیخواستم باهاش چشم تو چشم شم!ولی انگار مجبورم!کاش راه فرار وجود داشت!
چرا کاور رمانم مثل پارتای اول هست من که کاور جدید برای دو پارت گذشته گذاشتم!
کاور رمان منم قبلیه نمیدونم کدوم ادمین تایید کرده😂
ای بابا
خب حالا نظرتو درباره این پارت بگو نرگس🤣اگه خوندی
اسمتو بم بگو 😂
بعد اینکه روبیکا داری یه کاری باهات دارم برای همین رمانته
روبیکا یا سروش یا ایتا
مائده ام عزیزمم❤️
اره سروش دارم عزیزم روبیک هم دارم هر کدومو میخوای بگو بهم❤️
روبیکاتو بده
@Moon_maede
یه توماری واست نوشتم و اگه دوست داشته باشی برات بفرستم
روند رمانت عالیه خیلی قشنگه و اینکه طلا چقد خوشبخته😂
از چاله درمیاد صاف تو چاه میافته
امیدوارم این رئیسه عاشقش بشه لااقل اذیتش نمیکنه
نههه پس سروش چییی😐😂
طرفدار سروش پیدا شد🤣
سروش که دورم بگرده فدام بشه تیکه تیکم بشه🤣
🤣🤣من رو شخصیت رمانام غیرت دارم بدجور مخصوصا اگه اسم موردعلاقم باشه😬😬🤣
🤣🤣🤣ای جاااااااااان
باشه عزیزم منتظرم
کجا تومارو میفرستی🤣🤣🤣
از شیخ متنفرم مرتیکه…
چرا اینقد وحشیه؟
خسته نباشیدد❤
شاید گذشته تلخی داشته:(
فداتشم تو هم خسته نباشی
ادامه نداره دیگه