رمان بره ناقلا

بره ناقلا6

3.4
(104)

پارت6

بالاخره میکائیل پشت میز نشست و بازی شروع شد.
اما از شانس بد درست روبروی من نشست و بطری نوشیدنی رو وسط میز گذاشت.
میکائیل که بهم نگاه می‌کرد حس شکاری و داشتم که شکارچی زیر نظر گرفته تا به وقتش اونو بکشه.
حسی که ازش ميگرفتم همون قدر ترسناک بود.
وقتی دستش رو روی میز کوبید توی جام پریدم و هین ارومی گفتم،مردک انگار سادیسم داشت.
از آزارم لذت میبرد چون نیشخندی به چشمای گشاده شده م زد و گفت:
-همگی ساکت
از جذبه ای که داشت فورا سکوت حکم فرما شد و هیچکس نفسم نمی‌کشید.
میکائیل نگاهی به کل افراد پشت میز انداخت و گفت:
-همگی قانون بازی جرات و حقیقت و میدونید پس نیازی به توضیح نیست
فقط میمونه صنم که خودم بهش طی بازی یاد میدم
همتون می‌دونید بازی حد و مرز نداره پس ادا در نیارید که با من طرفید
و بعد رو کرد به خدمتکار و گفت:
-مگه نگفتم برای صنم نوشیدنی غیر الکی بیار؟
اینکه حواسش بهم بود یکم عجیب به نظر میرسید، اصلا دلم نمیخواست همچین آدم خلافکار و شارلاتی هوام رو داشته باشه.
خدمتکار لیوان نوشیدنی رو که جلوم گذاشت تشکر زیر لبی کردم و حواسم رو دادم به میکائیل که بالاخره بطری رو چرخوند و سرش به طرف هانیه ایستاد.

𖧷- – – – – – – – – – – – – – – – – -𖧷

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.4 / 5. شمارش آرا : 104

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x