رمان غرامت

غرامت پارت 43

3.8
(214)

لب لرزانم را به زیر دندان کشیدم و گوشی خاموش را در دستانم چرخاندم
چرا این کار را کردم؟
کاش پیام را نمی‌خواندم!
به من‌چه که خودکشی می‌کند
آرام زیر لب غریدم:
گندت بزنن یامور!

صفحه‌اش را روشن کردم متاسفانه پین داشت،
و اعلان تماس های از دست رفته و مخصوصا پیام روی صفحه هول و استرسم را بیشتر می‌کرد
فردا وقتی مهران به سراغ گوشی‌اش بیاید از خرابکاریم می‌فهمد و بعدش…
و اصلا دوست ندارم به بعدش حتی فکر کنم
ناچار گوشی را همانجآ رها کردم و روی مبل بازگشتم..
از یک طرف مغزم ترسیده از مهران درجا قفل کرده بود و طرف دیگر مغزم نسبت آن دختر و مهران برای‌اش سوال بود و در آخر صدای آشنای آن مرد!
نفس کلافه‌ای کشیدم
مطمعنم با این حجم استرس تا صبح خواب به چشم‌هایم نمی‌آید!

***

نان‌های تازه‌ای که گرفته بود را از نایلون در آوردم و روی میز گذاشتم
ولی چشمانم و عقلم در تعقیب او بودنند
و هرلحظه امکان رفدن سر گوشی و فهمیدن را میدادم و البته تداعی عواقب‌اش!
با ورود مهران به آشپزخآنه نگاهم را از او گرفتم
پشت میز جا گرفت،
از صبح که بیدار شده بود و مرا روی مبل یافته بود بدقلق‌تر از همیشه‌اش شده بود
طوری که سلام صبح‌بخیر را با ترس دادم
بازهم ناخودآگاه نگاهم قفل او شد

-اینقدر خاطرمن میخای از صبح مث جغدا زُل زدی بهم، شب میومدی کنار شوهرت می‌خوابیدی!

شرم‌زده نگاهم را از سر افتاده‌اش گرفتم
ظرف کره را کنار دستش گذاشتم و پشت میز جا گرفتم..

-صبحم بهت توضیح…

قبل از اتمام صحبتم سر بلند کرد و عصبی تشر زد:
توضیح دادنت مال خودت،
من بهت سر شبی مگه نگفتم خوابم نمی‌بره؟ها؟
الان مثلا می‌خواستی بگی برام مهم نیست و فلان!

پلک‌هایم از فرط تعجب تا آخر پرید،
او چه چیزها تعبیر کرده بود!
اگر می‌فهمید من از شدت استرس برای خرابکاریم نیامدم این حرفا را نمی‌زد
خیرگی چشمانش باعث شد از تعجب دربیایم

-ببین مهران من..

-من من راه ننداز اینجا، الان دو کلمه چرت و پرت تو اتاق بهت گفتم دور بر ندارتت
فقط سعی می‌کنم تو رو از عموهات جدا بدونم
آدم حسابت کنم
که البته میبینم آدم نیسدی جنبه نداری!

برای یک نخوابیدن کنارش آنم که حواسم نبوده مستحق این‌همه تحقیر هستم؟
اشک در چشمانم نیش زد و چشم‌از او گرفتم

-تو برای من هنوزم دختر علی، یا برادر زاده اون حروم زاده،
فک نکن با یک شب می‌تونی پایبندم کنی با خدت!
اگ دیدی اون حرف زدم
چون از اول بغل من تو این خونه پر بودع عادت ندارم..

فقط یک لحظه میان حرف‌هایش چشم‌هایم را به او دوختم فقط یک‌لحظه
که ببینم خود اوست!
آنقدر بد شکستم که اشکم بی اختیار از گوشه چشمم چکید
“فک‌نکن با یک شب می‌تونی پایبندم کنی”
چقدر این حرف مرا بهم ریخت
چقدر….
دست‌هایم از روی میز عقب نشینی کرد و روی پاهایم جمع شد
بغض راه گلویم را بست
کل وجودم تحقیر شده و پست شرمسار بود
فقط توانستم انرژی تحلیل شده‌ام را در پاهایم به دوانم و بلند شوم

-کجا؟

بغضم را قورت دادم، سعی کردم کمی محکم باشم فقط کمی..

-صبحانه نمی‌خوام

یک قدم برداشتم که صدای‌اش مرا لرزاند

-بشین یامور

لبم را بین دندان هایم گرفتم و فشردم و لب زدم:
گفتم که نمی‌خوام

نمی‌دانم در کسری از ثانیه بود یا زودتر از چیزی که فکر کنم
بلند شد و صندلی با صدای خیلی بدی به عقب کشیده و شد و صدای داداش مرا از جا پراند

-گفتم بشین کوفت کن،
زبون آدم نمیفهمی؟؟

از خودم بدم می‌آمد که از او می‌ترسیدم
دستم را روی دهنم فشردم و تحقیر آمیز تر
دوباره به جای قبل برگشتم
او هم نشست ولی با نگاه سنگینش
و نفس‌های تند و عصبی‌اش
ظرف عسل را به سمتم هُل داد و کمی آرامتر گفت:
بخور یامور نزار دیوونه تر بشم!

دستم را برداشتم که ناخواسته هقی از گریه زدم
که گویا به مزاج‌اش خوش نیآمد
چاقوی در دستانش را محکم روی میز پرت کرد و غرید:
حالم از این زندگی کوفتی بهم می‌خوره
یک لحظه آرامش ندارم
یک لحظهه

پایان جمله‌اش را با داد گفت و من بیشتر لرزیدم توقع داشتم برود
ولی او انگار امروز کمر به کشتنم بسته بود
نیم خیز شد و دستش را به کتفم رساند و هل آرامی داد و دوباره با صدای بلندی گفت:
چته یامور؟ها چته؟؟
چرا نمیزاری مثل آدم باشم هان؟؟

دوباره اشک‌هایم شدت گرفت و او غرید:
میگم بچه‌اس باهاش راه بیام
میبینم که جنبه نداری باز برا خودم آدم میشی
باهات بد باشم
که همش زر زر می کنی
چیکار کنم با تو هاان؟؟

نگاهم را بالا نبردم ولی صبرم سر امده بود از اینهمه سکوت

-من مگه چیکار کردم مهران؟ها؟
میگم بهت من دیشب خوابم برد نفهمیدم چطور بگم بهت؟

-از همین حرصم می‌گیره “خوابت برد” خب غلط کردی که خوابت برد
مگه تو شوهر نداری مگه تو متاهل نیستی
یعنی اندازه یک پشه‌ام برات مهم نیستم هان؟
بفهم یامور تو شوهر داری شوهرر!!
اونی که تو اتاقه شلغم نیست..

با کف دستم اشک هایم را پاک کردم و لب زدم:
میفهمم..

بشقاب جلویش را هل داد و گفت:
دِ نمیفهمی که می‌سوزم نمیفهمی!
بی مسئولیتی، بی مسئولیت

بی مسئولیت من بودم یا او؟ که پرو پرو جلویم می‌گوید
من پایبند نمی‌شوم!

-مسئولیت!
تو همین الان بهم میگی من پایبند..

بین حرفم می‌پرد و بلند می‌شود ولی اینبار ارام تر

-الان کجایی یامور؟
تو خونه منی!
من پایبند نمیشم تو پایبندم کن
تو خودت این ازدواج و این مهران خواستی
پس بساز با هرچی من بسازز
تو اولین ادمی که اینقدر باهات مدارا می‌کنم!

بدون منتظر ایستادن برای پاسخ از آشپزخآنه بیرون می‌رود و من میمانم و غم و تحقیری که شده‌ام

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا : 214

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
16 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Fateme
Fateme
8 ماه قبل

عالی بودد
فقط میشه زود زود پارت بزاری؟❤️

saeid ..
8 ماه قبل

#حمایت
راستی دقت کردین ادمین امروز همش داره تایید می‌کنه 😁

لیلا ✍️
8 ماه قبل

چه طلبکارم هست تموم مشکلاتشم داره سر یامور بیچاره خالی میکنه کجا تو رو خواست اعتماد به نفس رو باش فقط🙄

خواننده رمان
خواننده رمان
8 ماه قبل

ممنون میشه زود زود پارت بزارین و طولانیتر ؟فاصله پارتا زیاد باشه یادمون میره پارت قبلی چی به چی بوده

،،،
،،،
8 ماه قبل

ممنون الماس جون بازم پارت بده طولانی

تارا فرهادی
8 ماه قبل

عالیییی بود زهرا جونم🧡🧡🧡🤗🤗🤗

Ghazale hamdi
8 ماه قبل

#حمایت از نویسندگان

sety ღ
8 ماه قبل

عالی بود الماس جون❤
ای کاش زود تر جنگ و دعواهاشون تمکم شه😁

ترنم
8 ماه قبل

عالی
میشه این دختر انقد مظلوم نباشه یکم سلیطه بازی بخدا من گریم گرف روش چرا سکوت میکنه من جاش بودم دستمو میذاشتم رو گوشام بی وقفه جیغ میزدم تا لااقل مهی بفهمه خودش اعصاب نداره منم ی پا روانیه تیمارستانیم😶

نازنین
نازنین
8 ماه قبل

عالی بودالماس جونم فقط کاش زودتر مشکلاتت رفع بشه روزانه پارت بذاری

،،،
،،،
8 ماه قبل

الماس جون پارت نمیدی

خواننده رمان
خواننده رمان
8 ماه قبل

تا کی پارت نیست؟؟؟

zohre
zohre
8 ماه قبل

سلام
پارتهای رمان بوی گندم مرتب ارسال میشه ولی این رمان خیلی دیر به دیر
پیشنهاد میکنم یکی در میون بوی گندم و غرامت رو بفرستید. تا مائی که این داستانو دنبال میکنیم اینقدر چشم به راه نمونیم

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  zohre
8 ماه قبل

عزیزم بوی گندم و غرامت نویسنده هاشون یکی نیستند . این رو گفتم چون احساس میکنم فکر کردی که نویسنده ها یکی هستند😊

zohre
zohre
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
8 ماه قبل

شاید من اشتباه متوجه شدم ولی یادمه تو کامنتهای پارتهای قبلی به این اشاره شده بود

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  zohre
8 ماه قبل

نه عزیزم . نویسنده رمان بوی گندم لیلا جون هست . و نویسنده غرامت الماس شرق ها همان زهرا جون هستن😘

دکمه بازگشت به بالا
16
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x