رمان بره ناقلا

بره ناقلا14

4.3
(12)

پارت14

میکائیل در کمال خونسردی پوک عمیقی به سیگارش زد و خیره شد به پاهای تتو شده ی سنا که واقعا قشنگ بود.
ولی باورم نمیشد به راحتی پیش اون همه پسر….
با یه جست روی میز جلوی سینا نشست .
با اینکه ش..ورت تنش بود اما از خجالت گونه هام گر گرفته و گلوم از خشکی زیاد میسوخت.

اول فکر میکردم با این پیشنهاد کولی بازی راه بندازه و کاری کنه که بازی جمع بشه اما اشتباه فکر میکردم.
هیچ کس شبیه من نبود،اونا شرم و حیا نمیدونستن چیه.

در عوض یقه ی سینا رو گرفت و کشیدش سمت خودش

سینا انگار مأخوذ به حیا تر بود چون خواست عقب بکشه ولی سنا یقه‌ش رو محکم گرفت تا تکون نخوره و ادامه داد.

وقتی حسابی به مراد دلش رسید ازش جدا شد و از روی میز پایین پرید.
ایمان با لحن موذیانه ای گفت:
_قبول نیست، پشتت به من بود ندیدم
در حالیکه سنا داشت می‌پوشید انگشتش رو به طرفش گرفت و گفت:
-بیا!

𖧷- – – – – – – – – – – – – – – – – -𖧷

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا : 12

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
25 روز قبل

چرا انقدر پارتا تند تند تائید میشن کی داره تائید میکنهه؟

دکمه بازگشت به بالا
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x