رمان شاه دل

رمان شاه دل پارت 55

4.1
(454)

صبح با کرختی و گرسنگی از خواب بیدار شد
درحالی که خمیازه میکشید نگاهش را در خانه چرخاند
اما کیوان مثل همیشه قبل از بیدارشدنش از خانه رفته بود

کش موهایش را محکم کرد و وارد آشپزخانه شد
اما همه جا برخلاف دیشب از تمیزی برق میزد
کیوان کی وقت کرده بود خانه تمیز کند؟!

لبخند محوی به خاطر مهربانی هایش روی لبش نشست
کتری را روشن کرد.

مشغول چیدن میز صبحانه بود که صدای تلفن خانه بلند شد

زیر کتری را که جوش آمده بود کم کرد و به طرف تلفن راه افتاد
اول صبح چه کسی میتوانست باشد؟

شاید کیوان.

تلفن را قبل از قطع شدن تماس برداشت
اما صدایی آشنا به گوشش نخورد:

-سلام خانم سلطانی خوب هستین؟

متعجب جواب داد:

-سلام ممنون

قبل از آنکه حرفی بزند صدایش به گوش خورد:

-من از آزمایشگاه باهاتون تماس گرفتم

استرس و شادی عجیبی وجود را فرا گرفت
با صدای لرزانی گفت:

-بفرمایید

-چند تا از آزمایشات دیروز اشتباه شدن اگر مایل بودین دوباره آزمایش بدین
دیروز دانشجو ها مشغول بودن و برخی هاشون اشتباه و قاطی شده

باید تمام جملاتش را امید در نظر می‌گرفت؟!
تنها گفت:

-باشه ممنون

-خدانگهدار

با دست های لرزان گوشی را گذاشت و همان جا روی مبل نشست

اگر دوباره منفی بود چه غلطی میکرد؟
او که دیروز تمام امیدش را از دست داده بود
کاش همه چیز دوباره بهم نریزد!

بعد از چند ثانیه فکر دوباره گوشی را برداشت و شماره ی کیوان را گرفت
بعد از دو بوق سری جواب داد:

-جانم؟

میمرد برای جانم گفتن های خوش آوایش!

-سلام کیوان

صدایش اهسته بود.
کیوان با استرس و گفت:

-سلام چی شده؟

آخر افرا عادت نداشت اول صبح با او تماس بگیرد
به خصوص اگر سرکار باشد

-باید بیای خونه

چرا درست حرف نمی‌زد!
قبل از آنکه کیوان حرفی بزند سری ادامه داد:

-از آزمایشگاه زنگ زدن و گفتن ممکنه آزمایشات اشتباه شده باشه خواستین بیاین دوباره بدین

کیوان برای چند لحظه سکوت کرد
شاید متعجب بود!

بعد از فکری کوتاه با شادی سری گفت:

-اماده شو نیم ساعت دیگه خونم

بدون اینکه بدون منتظر حرفی باشد تماس را قطع کرد
لبخند محوی زد و از جایش بلند شد

باید زودتر آماده میشد.

…………

روی صندلی نشسته بود و با ناخن کف دست هایش را فشار میداد

کیوان با استرس درحال قدم زدن بود و لحظه ای سرجایش نمی ایستاد
استرس او باعث میشد افرا بیشتر از پیش نگران شود

با لحنی عصبی که تنها برای متقاعد کردن او بود گفت:

-کیوان سردرد گرفتم بشین خب

نگاهی به چهره اش انداخت و ناچار به طرفش آمد

اما قبل از نشستن روی صندلی نامشان را صدا کردند

دست افرا را گرفت و راه افتاد.

….

برگه های آزمایش را به دستشان داد
کیوان نگاهی به آنها انداخت و گفت:

-باید کجا نشون بدیم؟

نگاهی به برگه های دستش کرد و گفت:

-تست بارداری رو اینجا هم میتونیم بخونیم ولی اگر آزمایش کل رو میخواین باید برین پیش دکتر.

تست بارداری همه چیز را مشخص میکرد؟!

افرا تمام مدت تنها سکوت کرده بود

کیوان تند برگه را روی میز گذاشت و گفت:

-لطف می‌کنید اگر بخونید

بدون حرفی برگه را از روی میز برداشت و مشغول نگاه کردن شد
بعد از چند دقیقه که حکم چند سال را داشت برگه را پایین آورد و با ته لبخندی که داشت گفت:

-مبارکه!

هر دو متعجب خیره ی دهانش شدند
شاید هر دو اشتباه شنیده بودند!

کیوان زودتر به خودش آمد
شمرده و آرام گفت:

-یعنی میگید.. بارداره؟

-درست شنیدین

باید از خوشحالی جیغ میکشید دیگر.
اما آنجا جایش نبود

با تشکری کوتاه از آزمایشگاه خارج شدند.

___
کامنت فراموش نشه لطفاااا✨

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا : 454

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

saeid ..

نویسنده رمان های بامداد عاشقی،شاه دل و آیدا
اشتراک در
اطلاع از
guest
29 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
sety ღ
6 ماه قبل

ببین من از اولش حس بدی نسبت به اون دکتر خر داشتم🤣🤦‍♀️
ای کاش بیخیالشون شی سعید و بزاری باخیال راحت بچه دار شن🤣🤦‍♀️

لیلا ✍️
6 ماه قبل

به به نی‌نی دار شدن که🎈🎉🎊
پارت قشنگی بود، خداقوت👌🏻 راستی فایل رمانتو برام تو ایتا بفرست

نازنین
نازنین
6 ماه قبل

ایول معجزه دست درد نکنه داشت دلم واسه افراکباب میشد توروخدا یه بچه بهشون بده بعدمصیبت آوارکن روی سرشون

camellia
camellia
6 ماه قبل

آخیش.چقدر خوب بود.😍🤗😘دستت درد نکنه سعید ژون.😘

HSe
HSe
6 ماه قبل

خسته نباشی سعید جان 😍 عالی بود ….

خواننده رمان
خواننده رمان
6 ماه قبل

خوب شد که دارن بچه دار میشن دیگه زیادی غصه خورده بودن بچه دار نشدنشون بی انصافی بود ممنون سعید جان

تارا فرهادی
6 ماه قبل

دیشدری دین دین هو هو
حدس میزدم آزمایش ها جا به جا شده باشه
عالی بود سعیدی

مائده بالانی
6 ماه قبل

خسته نباشی.
خوشحالم که افرا بارداره
اما امیدوارم اتفاق تلخ دیگه ای براش نیفته.

Ghazale hamdi
6 ماه قبل

یوهوووو🥳🥳
یه نینی دیگه به سایت اضافه شدند😍🤩
سعیدی تروخدا کمتر اذیتشون کن🥺
عالی بود سعیدیییی🥰✨️🤍

Ghazale hamdi
پاسخ به  saeid ..
6 ماه قبل

اوهوم🥺
خداکنه از نینیامون کم نشه😉😁🥺

Tina&Nika
6 ماه قبل

اخیششش خوشحال شدم ممنون🥰🥰🥰

Tina&Nika
پاسخ به  saeid ..
6 ماه قبل

😍

افراممممممم❤️
افراممممممم❤️
6 ماه قبل

الهههییی
اینا نی نی دار شدن😍😍😍😍😍

camellia
camellia
6 ماه قبل

امروز پارت نداریم!😥😓🤕

camellia
camellia
پاسخ به  saeid ..
6 ماه قبل

باش.دستت درد نکنه.😘فردا م خوبه🤗

دکمه بازگشت به بالا
29
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x