رمان تو برای او

رمان تو برای او پارت یک

3.8
(213)

گریه مکن که سرنوشت
گر مرا از تو جدا کرد
عاقبت دل های مارا
با غم هم آشنا کرد

سر چوب را کمی گچ می‌زند و در نگاه خیره ی رقیب با اعتماد به نفسی کاذب روی میز خم می‌شود نوک چوب را به شار* سفید رنگ می‌زند
و شار سفید به شار زرد
می‌خورد و بعد بومم تمامی شار ها در حفره می‌رود

به سراغ ایت بال* میرود ضربه ای به آن می‌زند و مانند همیشه او برنده ی بازی می‌شود

به مرد بغل دستش می‌نگرد و میگوید: نظرم عوض شد شصت درصدش مال منه

مرد سعی میکند نظرش را عوض کند و مخالفت کند اما این بازی فرق می‌کرد.
با پسر سهامدار یکی از بزرگترین شرکت های پارچه ی ایران بازی کرده بود و برنده شده بود قطعا سی درصد برای اویی که اینگونه او را به زمین کوبیده مبلغ کمی است.

همینطور که به سمت پله ها می‌رود می‌گوید:همین که گفتم اگه راضی نشدی دیگه بهم زنگ نزن .شماره کارتمو که داری؟

و اجازه ی هیچگونه پاسخی را نمی‌دهد از آن مکان فسق و فجور خارج می‌شود و شماره ی ارسلان را می‌گیرد کمی بعد صدای بمِ ارسلان در گوشش می‌پیچد:
_جونم رَستا

و همین یک جمله برای از بین بردن تمام انرژی های منفی درونِ رستا کافی است لبخندی که بخاطرِ جانم گفتن ارسلان بوجود آمده بود را حفظ می‌کند و میگوید:علیک سلام اخوی.بابا نمیگی ما یه دختر عمو داریم که مسئولیم در قبالش .گشنمه بابا کجایی تو قرار بود یه سر به ننه ات بزنی زود بیای کله سحر خروس خون رفتی اذون ظهر گفت نیومدی هنوز که

ارسلان با صدایی خندان میگوید:غر نزن جوجه تو راهم شیری یا روباه؟

_تو کی دیدی من روباه باشم آخه .ناهار امروز با منه

_عی جاننن.به جون رستا از صبحه عزا گرفتم واسه ناهار چی بهتر از این

_گشنه

مکالمه ی شان بیشتر نمی‌شود رستا سوار ماشینی می‌شود و آدرسی که می‌دهد راننده را متعجب می‌سازد. حق دارد از فرشته به جنوب تهران رفتن تعجب دارد

اصلا رستا و چه به فرشته و تجریش آمدن .او زاده شده برای بدبختی .برای تهمت .برای حرف شنیدن .برای عقده
سرش را به شیشه تکیه می‌دهد و به تنها دلخوشیش برای زندگی فکر می‌کند.*ارسلان*

اگر ارسلان نبود قطعا رستا تا اینجای کار دوام نمی‌آورد

……..
شار:توپ بازی بیلیارد
ایت بال:توپ شماره ی هشت در بازی بیلیارد

راننده
درست سر خیابان نگه داشت و گفت:ببخشید آبجی کوچه یکم تنگه ماشین نمیره

_اشکالی نداره

کرایه را می‌دهد اما خانه نمی‌رود به نزدیک ترین جیگرکی می‌رود چند سیخ جیگر و بال و خوش گوشت می‌خرد و از مینی پارکت هم دوغ و نوشابه

و سمت کوچه میرود درست همان لحظه توپی به شکمش برخورد می‌کند آیی می‌گوید و تا میخواد داد بزند علی اصغر پسر بزرگ اشرف خانم همسایه بغلیشان می‌آید و میگوید:ببخشید رستا خاله این رضا پدرسگ حواسش نبود شما اومدی

نفسش را به بیرون فوت می‌کند و میگوید:عیبی نداره خاله حواستو جمع کن من دختر بودم مرد بود می‌خورد اونجاش …خودت میدونی دیگه

علی اصغر می‌خندد و توپ را سمت بچه ها شوت می‌کند و خودش هم میدود

کلید را به در میندازد اما در به همین راحتی باز نمی‌شود در خانه شان قلق دارد یک بار به جلو میشد و سپس با پا می‌کوبد به در و در باز می‌شود

صلواتی می‌فرستد و وارد خانه می‌شود موتور ارسلان را می‌بیند و داد میزند:اَرَس…هایی اَرَس

ارسلان با تلمبه از دستشویی بیرون می آید و ظاهرش انقدر آشفته است که رستا را به خنده بیاندازد:خوبه حالا یه چاه باز کردی این چه وضعیه

ارسلان که هم خنده اش می آید هم حرصی شده میگوید:بله دیگه رستا خانم .هی میگم گوشت نخور بابا گوشت نخور دیگه بابا ما نه تنها به معدمون بلکه به چاه دستشویی مونم نمیسازه این چیزا

صورت رستا جمع می‌شود چندشی زیر لب میگوید و ادامه میدهد:معدتو عادت بده ارس خان…وایسا نقشه ی جدیدمو که بهت گفتم جیگر کریم پز چیه استیک میخوریم استیییککک

و وارد خانه می‌شود ارسلان هم پشت سرش وارد می‌شود و مشکوک میگوید:نقشه؟نقشه ی چی؟باز چی تو مغز فندقیت میگذره؟

ببینید چی آوردم براتون رمان جدید
رمان بخاطر تو پارت گذاری یک روز درمیون شد یعنی یه روز بخاطر تو یه روز این رمان جدیده
اول میخواستم دیگه بخاطر تورو نزارم اما دیدم اینجوری تسلیم شدن یکم بزدلانه اس پس قوی تر ظاهر میشم
حمایتا رو ببرید بالاهاا❤️

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا : 213

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Fateme

نویسنده رمان بخاطر تو و تقاص
اشتراک در
اطلاع از
guest
21 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
saeid ..
7 ماه قبل

خیلی کار خوبی کردی فاطمه جان

saeid ..
7 ماه قبل

مشخص عستش که رمان قشنگی هستش
پیشنهاد میکنم قلمش رو‌ از دست ندین و بخونید

HSe
HSe
7 ماه قبل

عالی بود فاطمه جان …. پر قدرت ادامه بده ❤️❤️
حتما رمان بخاطر تو رو ادامه بده …
قلم خیلی عالی داری 💜❤️

نسرین احمدی
نسرین احمدی
7 ماه قبل

فاطمه جون خیلی قشنگ بود واقعاً عالی بود

FELIX 🐰
7 ماه قبل

خیلی قشنگ👏👏
امروز داشتم میگفتم چرا رمان جدید نمیزارن که 🤣 تو اومدی و گذاشتی

nika 😜😝
nika
7 ماه قبل

هورااااااا ، این رمانهههه
مرسی که اینجا میزاری!!
تو رمان وان منتظر پارت دوم بودم اما دیگه نیومد
موفق باشی 👍🏻

Ghazale hamdi
پاسخ به  Fateme
7 ماه قبل

کاش منم میتونستم کاری که تو کردی رو انجام بدم🤕😮‍💨

Ghazale hamdi
پاسخ به  Fateme
7 ماه قبل

کامنت‌ها رو کسایی که به سایت دسترسی دارن تایید میکنن من معمولا هر کامنتی باشه تایید میکنم
اشکالی نداره قشنگم هر کدوم رو خوندی خوشحال میشم نظرت رو بگی✨️🥰🤍

Fateme
پاسخ به  Ghazale hamdi
7 ماه قبل

💙

Ghazale hamdi
7 ماه قبل

بنظر جالب میاد🙃🤍
اسمایی‌هم که انتخاب کردی رو دوس دارم✨️
پر قدرت ادامه بده🥰🤍

Ghazale hamdi
پاسخ به  Fateme
7 ماه قبل

خیلی دوس دارم بخونم اما اصلا وقت نمیکنم ولی هر رمان جدیدی که بزارید حتما میخونم و حمایت میکنم🤍🥰✨️

Fateme
پاسخ به  Ghazale hamdi
7 ماه قبل

مرسی عزیزم❤️

Mahdis Hasani
7 ماه قبل

متشکر

Fateme
پاسخ به  Mahdis Hasani
7 ماه قبل

❤️

دکمه بازگشت به بالا
21
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x