رمان چشم‌ های وحشی

رمان چشم های وحشی پارت ۵۹

4.6
(46)

# پارت ۵۹

_ چند بار بگم دلم نمی‌خواهد بری دیدنش.

گازی به سیب در دستانم زدم.

_ باید حضوری این مسله رو حل کنم نگران چی هستی؟

کنار پنجره ایستاد و در موهایش دستی کشید.

_ دلم نمی‌خواهد بری ، به کی بگم.

سیب را درون بشقاب گذاشتم و از جایم بلند شدم به طرفش رفتم و درست کنارش ایستادم.

_ ما قبلا باهم در این مورد حرف زدیم عزیزم. بد قلقی نکن.

نفس عمیقی کشید. دستم را روی صورتش گذاشتم.

_ می‌دونی که چقدر دوست دارم، این آخرین باره عمرم.

دست دیگرش را روی دستم گذاشت و به طرف لب هایش برد و بوسه‌‌ای کوتاه بر سر انگشتانم نهاد.

_ آرایش نمی‌کنی، هر لباسی که من گفتم رو می‌پوشی ، عطر نمی‌زنی، خودم میبرم و میارمت.

_ چشم شاه نشین قلبم.

_ کاش به جای ملاقات با این مرتیکه یکم به فکر راضی کردن عمو بودی.

_ بابا ممکنه بخاطر یک نفر کوتاه بود و راضی بشه.

_ کی ؟

_ عمه شکوه.

با تعجب نگاهم کرد.

_ یعنی می‌خواهی بگی که…

_ دقیقاً . خیلی وقته که باهم در ارتباط هستن.
من مطمعن هستم این گره فقط به دست عمه شکوه باز می‌شه.

_ ولی شکوه خانم که ایرانه.

ابرویم را با لوندی بالا انداختم.

_ خب دعوتش می‌کنیم بیاد لندن.

_ یعنی میاد؟

_ امیدوارم که بیاد.

……………….

از آیینه ماشین به خودم نگاهی انداختم.

با لباس هایی که کامیار انتخاب کرده بود و مجبور به پوشیدنش شده بودم تفاوتی با بچه مدرسه‌ای ها نداشتم.

_ زود بیا من رو این‌جا منتظر نزار.

دولا شدم و گونه‌اش را بوسیدم.

_ چشم پسرعمو زود برمی‌گردم.

از ماشین پیاده شدم و به راه افتادم.

کافه‌ای که با شروین قرار گذاشته بودم آن طرف خیابان بود.

از خیابان رد شدم و وارد کافه شدم.

شروین در دنج ترین جای ممکن نشسته بود.

با دیدنم به رسم ادب از جایش بلند شد.

به سمتش رفتم و پشت میز نشستم.

_ سلام ببخشید ترافیک بود یکم دیر رسیدم.

_ سلام بانو جان، من هم خیلی نیست که اومدم اشکالی نداره.

گارسون کنارمان ایستاد تا سفارش هایش را بگیرد.
تنها یک لیوان آب سفارش دادم. و شروین هم یک اسپرسو.

_ خب ، گفتی کار خیلی واجبی داری.

_ آره، ممنون که قبول کردی و وسط این همه مشغله اومدی.

_ من همیشه برای شما وقت دارم بانو جان.

دستش را درون جیب کتش کرد و جعبه‌ی کوچک مخملی شکل را روی میز گذاشت‌‌.

_ باز کن ببین می‌پسندیش؟

نگاهم به جعبه دوخته بودم.

_ این دیگه چیه؟

_ بازش کن.

_ با اکراه جعبه را از روی میز برداشتم و بازش کردم.
انگشتر تک نگین به شکل گل رز در برابر چشم ‌هایم خود نمایی می‌کرد.

زبانم بند آمده بود.

شروین با ذوق به چشم‌هایم خیره شده بود.

_ قشنگه ؟ دوستش داری؟

چه باید می‌گفتم!

_ خیلی قشنگه.

حرف ها سه دسته‌اند

دسته اول: گفتنی‌ها

دسته دوم: نوشتنی‌ها

دسته سوم : قورت دادنی‌ها

دو تای اول سبکت می‌کنند، اما سومی عجیب سنگین .

جعبه را بستم روی میز گذاشتم.

_ می‌دونستم که ازش خوشت میاد‌

_ شروین

_ جان شروین .

لحظه‌ی بدی بود و هر ثانیه بیش‌تر از خودم بدم می‌ آمد.

_ تو می‌دونی که من هنوز زن کامیارم

_ چند وقت دیگه تموم میشه و اون وقت مال خودم میشی بانو جان.

بغضم را قورت دادم

_ تموم نمی‌شه. من نمی‌تونم از کامیار دست بکشم ، دوستش دارم.

به صندلی تکیه داد.

_ باز با دروغ‌هاش گولت زد!

_ ببین می‌دونم الان چه حسی داری ؛ اما می‌خواهم بدونی من نمی‌خواستم این طوری بشه. یعنی از اول هم قرار نبود تا این‌جا پیش بریم.

_ خودت هم خوب می‌دونی که کنار کامیار هیچ چیزی جز درد و غم برات نیاورده و نمیاره.

با دست گردنبندم را لمس کردم.

_ این‌طور نگو، من‌ عاشقشم. من خیلی متاسفم بخاطر همه چیز.

بیش‌تر از آن نمی‌توانستم بمانم و از جایم بلند شدم.

_ شايد سهم من از تو فقط همين چند وقت بود.
اينكه بيايى ،ببينمت ،ببويمت ، عاشقت بشم
و تو بری و من سال‌ها باید با همین فکرها
زندگی کنم.
دیگه وقت نمی‌شه تا دوباره عاشق بشم.
من تا به خودم بیایم
تمام شده‌ام.

بغض داشت خفه‌ام می‌کرد.

بدون معطلی و نگاه به شروین از کافه بیرون آمدم.

تمام شدن هایی هست

که تمام نمی‌شود

تمامت می کند.

مثل رفتن های اختیاری

ماندن های اجباری

مثل هجوم خاطرات آنی

مثل طعم تلخ دیدن یک یادگاری

و زل زدن به یک صندلی خالی

و حرف زدن با کسی که دوستش داری

در حالی که تنهایی

با حالی شبیه دیوانگی، یا بیماری.

تمام شدن هایی شبیه ترک کردن یک مرد سیگاری.

می کشی و می‌گویی این نخ آخر بود

و باز نمی توانی دست از آن لعنتی برداری.

………………

(کامیار)

نیم ساعتی می‌شد که گل چهره رفته بود و منتظرش بودم.

از درون آینه‌ نگاهم به گونه‌ی رژی شده ام افتاد.

لبخند روی لب‌‌هایم نقش بست.

وقتی که زیاد دوسش داری حسود می‌شوی

حساس می شوی

چشمِ دیدن نگاه های بقیه رو نخواهی داشت

چشم نداری ببینی غیر از تو با بقیه هم ، هم کلام می‌شود.

دلگیر و ناراحت می شوی

مدام نگران و دلواپسی و سوال جوابش می‌کنی.

همه‌ی این‌ها از دوست داشتن زیاد است

اما او فکر می کند دیوانه‌ای و بهش شک داری.

اما؛ تو فقط دوسش داری

یک دوست داشتن خاص و عاشقانه.

در ماشین را باز کرد و نشست.

_ چی شد تمومش کردی؟

صدایش گرفته بود.

_ آره، بریم خونه.

_ به من نگاه کن گلی.

چشم‌هایش را به نگاهم دوخت.

مشتم را محکم روی فرمان کوبیدم.

_ واسه اون ، اشک ریختی!

_ تو رو خدا شروع نکن کامیار .

_ پشیمونی که ردش کردی.

برای اولین بار سرم فریاد کشید.

_ نه ، پشیمون نیستم. بس کن لطفا! دست از این سوال های مسخره و شکاکیتت بردار.

بخدا اگه بخواهی یک کلمه دیگه چرت بگی از ماشین پیاده میشم.

نفسم را عصبی فوت کردم.

_ باشه گلی خانم، باشه خفه میشم. یادت باشه بخاطر کی سر شوهرت داد زدی. یادت باشه.

رویش را گرفت و سرش را به پنجره چسبانید.

ماشین را روشن و حرکت کردم.

همیشه نباید حرف زد

گاه باید سکوت کرد

حرف دل که گفتنی نیست

باید آدمش باشد

کسی که با یک نگاه کردن

به چشمانت تا ته بغضت را بفهمد .

( کامنت بزارید حتما مهربونا❤️)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا : 46

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
23 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لیلا ✍️
4 ماه قبل

عین دو تا بچه‌اند درست بشو نیستند کامیار که بدتر همونه و عوض نمیشه🤦‍♀️ مرسی از اینکه پارت دادی خداقوت

Newshaaa ♡
4 ماه قبل

عزیز دلم چقدر این متن هایی که پایان پارت هات مینویسی قشنگ و دلنشینه😍❤
عالی بوددد😘من همون موقع که گذاشتی خوندم شرایط کامنت نبود الان گذاشتم😂❤

camellia
camellia
4 ماه قبل

خیلی خوب بود😍,ممنون از پارت گزاری منظمت 😘ولی کم بود…😔میشه فردا بیشتر باشه!لطفا🙂

saeid ..
4 ماه قبل

بحث حالشون خیلی جالبه!😂🥺
عالی بود

سعید
سعید
پاسخ به  saeid ..
4 ماه قبل

بحث هاشون🤦🏻‍♀️

مهدیه
مهدیه
4 ماه قبل

خسته نباشی خیلی زیبا بود ممنون بابت پارت گذاری

𝑖𝑟𝑒𝑛𝑒 ‌
4 ماه قبل

خسته نباشی عالی🙂✨️
حمایت

𝑖𝑟𝑒𝑛𝑒 ‌
پاسخ به  مائده بالانی
4 ماه قبل

فدات گلم❤️✨️

nika 😜😝
4 ماه قبل

خیلی قشنگه، این پارت❤😍
قلمت خیلی قشنگه ❤
موفق باشی 👍🏻

Fateme
4 ماه قبل

خسته نباشی عالی بودد

Tina&Nika
4 ماه قبل

خیلی قشنگ بود مائده جونم 👏🏻👏🏻👏🏻💙💜
میشه بپرسم متولد چه سالی هستی؟ البته اگه دوست داشتی جواب بده

Tina&Nika
پاسخ به  مائده بالانی
4 ماه قبل

اخیی عزیزم 🥲💙

𝐸 𝒹𝒶
4 ماه قبل

چق کامیار وحشیه ایش🪚🔪😑😂
خسته نباشی ❤

camellia
camellia
4 ماه قبل

سه روز پیش پارت داشتیم😓!امروز پارت نداریم خانم مائده?😔آخه چراااا!

دکمه بازگشت به بالا
23
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x