رمان بخاطر تو

رمان بخاطر تو پارت ۶۴

3.3
(93)

امید عصبی میگه:درست حرف بزن باهاش.

تا میام برگردم و بتوپم بهش صدای پر درد دلارام بلند میشه و میگه:بابا من درد دارم.چند ساعته شکلات نخوردم.بدنم درد میکنه.

برگشتم سمتش و دستمو پشت کمرش گذاشتم و به سمت مبل هدایتش کردم.

با صدایی که هنوز عصبیه میگم:آخه قربونت برم چرا سرخود یا کاریو انجام میدی؟

با صدای لرزونی میگه:اون روز که قبول کردم تونستم یه کوچولو رمز گاوصندوقو بفهمم.حتی اون آدرسی که مجید به ما داد هم آدرس کامل و دقیق نبود.الان من آدرس آشپزخونه رو دارم.برای نزدیک شدن به مالکی باید ریسک کنیم آرش.

(دلارام)

خیلی خوب تونستم واکنش آرش رو حدس بزنم بخاطر همین نمیخواستم چیزی بهش بگم.اما لعنت به من و دهن لق بودنم.

با صدای زنگ آیفون سر هممون به سمتش برمی‌گرده و امید میگه:یعنی انقدر زود اومد؟

تا میام از جا بلند شم ستاره میگه:تو بشین قربونت برم من میرم.

و به سمت آیفون میره و میگه:کیه؟

_بیا بالا.

و بعد رو به ما میگه:نرگسه.

با شنیدن این حرف نگاه شیطنت وارم رو به امید میدم و با لبخندی که سعی در مخفی کردنش دارم نگاهش می‌کنم.
انگار اونم فهمید که نگاهشو سمت من داد و با دیدن لبخندم چشم غره ای میره و خیلی آروم لب میزنه:فقط کافیه یه حرفی ازت بشنوم دیگه.

با شیطنت میگم:باشه باشه.

صدام توجه آرش رو جلب میکنه و با گیجی نگاه میکنه و طاقت نمیارم و در حالی که چشمام روی امید دم گوشش میگم:امید رو نرگس کراشه.

با شنیدن حرفم اونم لبخندی میزنه و امید متحیر و ناباور زمزمه میکنه:گفتی؟

لبمو گاز میگیرم و میگم:ببخشید.

همون لحظه صدای نرگس میاد که با خوشی سلام میده و بعد که وارد میشه و مارو میبینه میگه:جمعتون جمع بود گلتون کم بود.

امید دست پاچه از جا بلند میشه بعد که میبینه ما نشستیم اونم میشینه.

به هول بودنش می‌خندم و از روی مبل با سختی بلند میشم و میرم سمت نرگس و میگم:چه عجب ستاره ی سهیل خانوم دلمون تنگتون بود.

با شادی میخواد جواب بده که چشمش به وضعیت من میوفته و نگران میگه:چیشده؟

تا میام بگم هیچی ستاره سریع میگه:دلارام معتاد شده.

صدای ستاره گفتن من و امید ادغام میشه و نرگس میگه:هین یا قران یعنی چی؟

چشم غره ای به ستاره میرم و دستشو میگیرم و میگم:چیزی نیست بابا ستاره شلوغش میکنه.

ستاره که انگار عاصی شده میگه:من شلوغش میکنم؟تو مثل اینکه برات عادیه این چیزا نه؟دختر میفهمی چیشده؟معتاد شدی معتاد.اونم نه به تریاک و سیگار به شیشه.یه بارم که شده اتفاقای زندگی رو جدی بگیر‌.

به سمت مبل میره و خودشو میندازه روش و میگه:چقد همین نرگس بهت گفت نکن دلا نکن.خودتو بدبخت نکن.هی گفتی نه میخوام انتقام بگیرم خونِ بابام مامانم خونِ دانیال.بیا الان چیشد؟تونستی حتی یه ضربه ی کوچیک به اون گوربه گور شده وارد کنی یا خودتم بدبخت کردی؟

روبه آرش میگه:ببخشیدا آقا آرش ولی شما خودتون چند سالِ با همین آقای مالکی کار می‌کنید نتونستید حتی یه مدرک ازش گیر بیارید.

امید با تشر میگه:ستاره.

نرگس عصبی شده میگه:میشه به منم بگید چیشده؟

امید میگه:مالکی دلارام رو معتاد کرده.جوری که حتی خودشم نفهمیده.

نرگس روی مبل ولو میشه و میگه:یا امام رضا.دلارم وای دلارام.

روی پاهاش میکوبه و میگه:تو چرا گوش نمیدی آخه.چرا حرف هیچکس به هیچ جات نیست.
ای خدا چقدر گفتم نکن تو خودتو قاطی نکن

هی گفتی نه آرش دست تنهاست من نمیتونم همینجوری ولش کنم.بفرما کار آرشو دوبرابر کردی.

کلافه صدامو بلند میکنم و میگم:بابا چرا یکم درک ندارید شما.بعد چند سال فهمیدم که تصادف پدر و مادرم بی دلیل نبوده.یکیو پیدا کردم که بهش ربط داشته باشه بعد همینجوری دست رو دست میزاشتم؟

تو خودت بودی میتونستی؟اروم میگرفتی؟تو دیگه چرا تو که میدونی بعد این همه سال هنوز داغ دل من اروم نگرفته.چرا فکر می‌کنید من دوست دارم اینجوری بشه.نه بخدا نه به جون نرگس منم دوست ندارم این همه ریسک کنم.ولی…ولی دل خودم چی؟

نمیتونم ببینم آرش دست تنهاست.نمیتونم ببینم رضایی و مالکی صاف صاف راه میره تو خیابون و به ریش آدمایی مثل من و آرش می‌خندن.نمیتونم می‌فهمید نمیتونم.

و بعد سرمو وی زانوم میزارم و گریه میکنم.

کمی بعد دستی روی کمرم میشینه و صدای نرگس بلند میشه:ببخشید…من فقط نمیخوام تو آسیب ببینی.

خودمو تو بغلش میندازم و میگم:الان که دیدم جای سرزنش پشتم باش نرگس.

رو به بقیه میکنم و میگم:پشتم باشید

……

با صدای زنگ آیفون چشمامو باز می‌کنم و میبینم که سرم روی پاهای آرشه.

کی خوابم برد؟

امید میره در رو باز کنه و بعد میگه:بلند شید این یارو قربانی‌ اومد.

از جا بلند میشم و خودمو مرتب میکنم.میرم جلوی آینه و به صورت رنگ پریده ام نگاهی میکنم.شال روی سرمو مرتب میکنم و صدای سلام بلندی میاد.

به سمت در میرم و سلام ارومی میکنم.به مرد تقریبا سی و خورده ای ساله ی روبه روم نگاه می‌کنم

.کت شلوار و کیف سامسونت دستش خیلی متشخص نشونش میده.

امید بفرماییدی میگه و کمی بعد همه روی مبل نشستن.ارش کنار من قربانی و امید روبه روی من
ستاره و نرگس هم توی آشپزخونه ان.

قربانی با لبخندی نگاه میکنه و میگه:میخوام خود بیمار برای من مشکلشو توضیح بده

و بعد همه ی نگاه ها به من می افته.

با بغضی که امروز حتی یه لحظه راحتم نزاشته میگم:راستش من با یه آقایی کار میکنم.
یه روز اون به من یه بسته ی شکلات داد و گفت که این ساخت یکی از دوستاش توی خارجه و میخواد باهاش شراکتمون رو شیرین کنه و یه سری حرفا که منو ترغیب کرد شکلات رو ازش بگیرم.
چند وقت مصرفش کردم یه سری علائم داشتم ولی حتی فکرشم نمیکردم که بخوام معتاد بشم

_چه علائمی.

_خون دماغ میشدم.سرگیجه داشتم.لاغر شدم.حتی چندبار توهم زدم.چشمام همش قرمز بود.بی خواب شده بود و حتی گاهی وقتا دو روز هم میخوابیدم سیر نمی‌شدم.

_خب…

_بعد از چند وقت امروز متوجه شدم که توی قسمت کاراملیه شکلات پودر شیشه مخدر هست. وقتی هم که آزمایش اعتیاد دادم تستم مثبت بود.

اخمی کرد و گفت:با این حساب شما باید از اون آقا شکایت کنید.

امید مداخله کرد و گفت:من خودم اقدام میکنم اما الان مسئله ی مهم تر اینه که دلارام میخواد ترک کنه.

و من سر تکون دادم.

لبخندی زد و گفت:کار من همینه.کارتی از جیبش درآورد و گفت:هروقت خواستید به این آدرس مراجعه
کنید.مدیریت کمپ بر عهده ی خودمه حتما رسیدگی میکنم.

_من کمپ نمیرم.

با صدای من سرشو به سمت من چرخوند و گفت:مگه نمیخوای ترک کنی.

_چرا ولی نمیشه تو خونه…

لب پایینشو داخل دهنش برد و گفت:ترک اعتیاد توی خونه سخته اما شدنی.شما انگیزه ی بالایی دارید.تحت نظرِ من میتونید توی خونه هم ترک کنید البته که سخت تر از کمپه اما خب هرطور که شما راحت تر هستید
.
و شروع کرد به توضیح دادن

_خب ترک اعتیاد توی خونه یکم سخته به هرحال توی کمپ چند نفر هستن که کمکتون میکنن چه از لحاظ تغذیه چه از لحاظ تحرک زیر نظر هستید اما خب چون از دوستان خواهرم هستید من خودم به شخصه مسئولیت شمارو به گردن میگیرم.

_چند وقت طول میکشه تا ترک کنم؟

_خب این بستگی به اراده و انگیزه ی خودتون داره داشتم کسی رو که توی دوماه پاک پاک شده اما کسی هم بوده که بعد شیش ماه همچنان بیمار بود.

با دستای لرزون میگم:فقط میدونید من یه کاری دارم که حتی یه روز هم نمیتونم مرخصی بگیرم.باید باشم میدونید دیگه…

_اتفاقا تحرک خیلی هم خوبه به شرطی که حواستون باشه که سمت مواد نرید.

امید و آرش همزمان میگن:ما حواسمون بهش هست.

و من پرواز میکنم از اینکه یه خانواده دارم که همه جوره پشتم هستن حتی اگه اعتیاد داشته باشم.

…..

ده روز بعد

از آشپزخونه خارج میشم و سوار ماشین میشم و چشمامو میبندن و به آدرسی که میخوام منو میرسونن.

امروز به مالکی گفتم که مثلا پدرم مریض شده و میخوام برگردم ترکیه مرخصی گرفتم یکم غر زد و گفت که چیزی تولید نکردیم و دارم وقت تلف میکنم اما بالاخره راضی شد.

بعد از اطمینان از اینکه کسی دنبالم نمیکنه به سمت خونه میرم.

خونه ای که این چند وقت شده کمپ ترک اعتیاد.ارش هر روز چند ساعتشو اینجا میگذرونه اما برای اینکه مالکی شک نکنه به نبود هر دومون زیاد نمیمونه.

نرگس که از همون روز به بعد خونه نرفته و ستاره هم که هر دقیقه خونه ی ماست.

دکتر قربانی مثل یک پزشک شخصی هر روز بهم سر میزنه و واقعا داره کمک میکنه اما معتقده همش به اراده ی خودم برمی‌گرده.

و من اینو خیلی خوب قبول دارم.

با ضعف فراوان از سر کوچه تا خونه رو طی میکنم.

خماری و بدن درد امونم رو بریده توی آشپزخونه چیزی نشون نمیدم اما فقط خدا میدونه که چه دردی رو تحمل میکنم.

فکر اینکه توی یه معدن از اون شیشه ی لعنتی کار میکنم اما نمیتونم حتی یه ذره شو مصرف کنم عذابم میده

اما هر بار فقط با چند جمله خودمو اروم میکنم:بخاطر خانواده ات.بخاطر آرش. بخاطر خودت.

دستمو روی آیفون میزارم و فشار میدم در رو باز میکنن و وقتی وارد آسانسور میشم دیگه طاقت نمیارمو میوفتم زمین.

چشمامو می‌بندم و وقتی باز می‌کنم می‌بینم که روی یه ابر نشستم و دورم فقط آبیِ آسمونه.

بلند بلند می‌خندم و داد میزنم من دارم پرواز میکنم من دارم پرواز میکنم.

دستی بهم میخوره و برمی‌گردم به دنیای عادی.نرگس که صدام میزنه:دلارام قربونت برم چرا نشستی تو آسانسور.

به خودم میام و کلافه چشم می‌بندم.این روزا توهم زدنم خیلی بیشتر شده

وارد خونه میشم و گوشیم زنگ میخوره.

_جانم آرش

صدای مهربونش توی گوشم میپیچه:سلام قربونت برم من.حالت چطوره.

برای اینکه نگران نشه با انرژی میگم:امروز خیلی بهترم.تو چطوری عزیزم کجایی.

_کجارو دارم من یا شرکتم یا پیش مالکی.البته الان مالکی اومده شرکت اومده سر بزنه به پسرش منم چند دقیقه فرصت پیدا کردم تنها باشم زنگ زدم به تو.

شک بدی به دلم میوفته،چرا آرش این روزا انقدر پیش مالکیه؟

اصلا آرش از کجا فهمید که من اعتیاد دارم.من که بهش نگفته بودم.

_دلارام جان؟

با صداش به خودم میام و میگم:جانم.

_هستی عزیزم؟منو صدا میکنه مالکی من برم اگه بتونم بهت سر میزنم حتما مواظب خودت باش قلبم.

از قلبم گفتنش هیچ حسی پیدا نمیکنم و وجودم سراسر شده شک و تردید که نکنه مالکی و آرش دستشون تو یه کاسه باشه

نفهمیدم چجوری خدافظی کردم فقط بلند شدم و رفتم دستشویی و چند بار آب زدم به صورتم تا از اون حس و حال دربیام.

و وقتی آب سرد به پوستم خورد انگار تازه به خودم اومدم و وجودم از قلبمی که آرش غرق لذت شد

….

قاشق غذا رو تو دهنم میزارم و به صدای خنده ی بقیه گوش میدم.

آرش و امید و نرگس و ستاره.

حاج رضا هم چند دقیقه که است که رفته و وقتی پرسید که آرش کیه امید جواب داد از دوستاشه و برای کمک به من اومده.

با ندیدن نمک روی میز از جا بلند میشم.به سختی پاهای ناتوان و ضعیفم رو تکون میدم و به سمت آشپزخونه میرم.

با دیدن نمکدون خالی کابینا رو باز می‌کنم و چشمم به جعبه ی شکلاتی میوفته که آخرین بار مالکی خود به خود بهم داد
.جعبه ی سوم

با استرس به قسمت ورودی آشپزخونه نگاه کردم و وقتی صدای بلند امید رو شنیدم مطمئن شدم کسی حواسش به من نیست.

دست لرزونم رو سمت جعبه بردم و اون رو بیرون آوردم
همه ی حرکاتم روی اسلوموشن بود.

قلبم و مغزم بهم هشدار میدادن که زحمت این چند روزتو به باد نده اما انگار کنترل دستم با خودم نبود.

شکلاتی رو ورمیدارم و به سمت دهنم میبرم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا : 93

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Fateme

نویسنده رمان بخاطر تو و تقاص
اشتراک در
اطلاع از
guest
16 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لیلا ✍️
5 ماه قبل

آخ بمیری مالکی واقعا خوشحالم که برگشتی با رمانای قشنگت هم پارت طولانی بود و هم زیبا دلم واسه دلارام میسوزه بیچاره☹️

...Fatii ...
5 ماه قبل

وایی چه پارت طولانی هی چی میومدم پایین تموم نمیشد کاش از اولش بودم میخوندم😔

لیلا ✍️
پاسخ به  Fateme
5 ماه قبل

چه عالی خیلی برات خوشحالم😊

مائده بالانی
5 ماه قبل

پارت هم زیبا بود هم طولانی
خسته نباشی خانمی

saeid ..
5 ماه قبل

نههههه😡
کاش نمی‌خورد 😡
عالی بود

Newshaaa ♡
5 ماه قبل

وااای خیلی خوشحال شدم بخاطر تو رو گذاشتییی😍
مرسی از پارت قشنگ و طولانی‌ت💋خسته نباشی🥰

Tina&Nika
Tina&Nika
5 ماه قبل

خیلی خوشحالم برگشتی عزیز دلم موفق باشی همیش🥰🥰🥰

نسرین احمدی
نسرین احمدی
5 ماه قبل

عالی بود فاطمه جون خیلی قشنگ بود خسته نباشی 🌹 یعنی دلارام وسوسه خوردن بهش غلبه می‌کنه ای ذلیل بشی مالکی،🤲 ولی فکر کنم آرش به موقعه برسه.

دکمه بازگشت به بالا
16
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x