رمان قلب بنفش

رمان قلب بنفش پارت بیست

4.8
(32)

رمان قلب بنفش💜✨
#پارت_بیست
《آریانا》
بعد از اینکه صبحانه مختصری خوردیم؛همه رفتیم پیاده روی توی جنگل.
راه رفتن توی اون هوای ابری و بین برگ های قرمز و زرد واقعا رویایی و لذت‌بخش بود.
تیدا هم یه کم گرفته به نظر میرسید؛بهترین تصمیم الان این بود که به حال خودش بذارمش و نزنم تو کار پند و نصیحت…
جلوی خودش نگفتم اما،حتی اگه قضیه ی وارد شدن با نقشه به زندگیشون نبود،از دید من آرتا آدم مناسبی برای تیدا نبود…من خواهرم رو خوب میشناسم؛به ظاهر زبون دراز و شیطونه ولی به شدت روحیه ی شکننده ای داره،قلب اش مثل آینه پاکه.آرتا بالاخره دل اش رو می‌شکنه؛اون زمین تا آسمون با تیدا فرق داره…تیدا معصوم و ساده اس برخلاف اون که بهش میخوره فقط برای سرگرمی به آدم نزدیک میشه…
چی باید بگم؟خودم هم آشوبم…چیزهایی توی قلبم و فکرم هست که تا به حال تجربه نکردم و چیزی ازشون نمیدونم؛حتی نمیتونم تشخیص بدم که دقیقا چیه…
همچنان در حال راه رفتن بودیم که بارون سیل مانندی شروع به باریدن کرد…
سمت ویلا پا تند کردیم که بیشتر از این موش آبکشیده نشیم.
هوووف!بالاخره رسیدیم.
داخل اتاق لباس هامون رو عوض کردیم و بعد هم ناهاری دست و پا کردیم‌.
بعد هم ما دخترها بیکار روی مبل نشستیم و پسرها هم اون طرف خونه دور میز ناهارخوری بودن…
رزا_ای باباااا!خسته شدیم این چه وضعشه؟؟!جمع بشین ببینم.یه بازی کنیم حداقل.
صدای اعتراض پسرها بلند شد…
آراز نگاهی بهم انداخت…
سرم رو انداختم پایین…
آراز_نه تورو خدا!بازی هایی که شما ترتیب میدین اصلا به اتفاق های خوبی ختم نمیشه…
منظورش جرات حقیقت دیشب بود…حرف هاش حالت خاصی داشت،نمیدونستم پای چی بذارم.
رزا_نه این سری بازی ای میکنیم که تلفات نداشته باشه…بیاین دیگه بچه ها ناز نکنید.
همه جمع شدیم روی مبل ها…
رزا_ایلدا فلش ات رو بده!
ایلدا_روی میزه.
فلش میخواست چیکار؟!
برش داشت و به تلوزیون وصل اش کرد…
رزا_برای این به تلوزیون وصل اش کردم که شما بتونید یه عددی رو از یک تا صد انتخاب کنید و بگید که از کجا پلی بشه…مثلا از اول یا وسط یا…
این دیگه چجورشه خداااا!
ایلدا دنباله ی حرف اش رو گرفت و با شوخی ادامه داد
_البته ناگفته نمونه که آهنگ حرف دل شما به یه مخاطب خاصه که ممکنه اینجا باشه…پس در انتخاب خود دقت فرمایید.
همه خندیدیم…
رزا_خب اول از داداشم شروع میکنم.آرااااز!یه عدد بگو.
آراز کمی فکر کرد و بعد گفت
_سه،وسطاش.
رزا سریع آهنگ و قسمت مورد نظر رو آورد و پلی کرد…
“توی وضعیت سفیدم باهات
متضاد منی ولی رفیقم باهات
من سیاه و تو سفید فرقمون زیاد
اما جالب اینه کاملا به هم میاد
تیرگی من با روشنی تو
قشنگه بعد شب تیره روشنی صبح
تو دلیل من برای بودنی
من دلیل تو”
رزا آهنگ رو قطع کرد…
رزا_بگو ببینم داداشی این حرف دلت به کی بود که من خبر ندارم؟؟؟
آراز خندید و برو بابایی گفت…
نمیدونم برای چی اما این آهنگ انگار که یه جورایی تونست به دلم راه پیدا کنه…انگار حرف درون شعر رو فهمیدم.
《تیدا》
رزا_خب خب خب!از اونجایی که من دیجی ام خودم انتخاب نمیکنم…پس سینا تو بگو.
_اوومم…ترک بیست و سه اولاش.
آهنگ کوچه بازاری پلی شد
“پیرهن صورتی دل منو بردی
کشتی تو منو غممو نخوردی”
همون کلمه ی پیرهن صورتی باعث شد که ابروهای گلی به طرز عجیب و بامزه ای بره تو هم…
گلناز_هووووی!پیرهن صورتی کیه دیگه هاااا؟!سینااا تو به من خیانت میکنیییی؟؟؟میکشمتتت.
خنده ی همه هوا رفت…
ای خدااا چقدر این دوتا بامزه بودن…
سینا با صدای شاد اش گفت
_نه عشقم چه خیانتی آخه؟!مگه چشم من جز تو کسی رو میبینه؟؟؟بعدشم لباس تو صورتیه دیگه…منظور تو بودی.
گلی_لباس من صورتی نیست و مرجانیه!برو با همون پیرهن صورتی جونت…
سینا توی آغوش اش گرفت و موهاش رو نوازش کرد…
یعنی این دوتا رو که میبینم یاد لیلی و مجنون میفتم…چقدر عشقشون قشنگ بود.
ایلدا معترض گفت
_بسه دیگه جمع کنین خودتونو نوبت آرتائه!
آرتا_من خوشم نمیاد.
ایلدا_بگو دیگههه…
آرتا با زور بالاخره انتخاب کرد و صدای موزیک تو فضا پیچید…
“وقتی یا چشمای دریایی ات بهم زل میزنی
وقتی انقدر خواستنی اسممو صدا میزنی
من از قصد جوابتو نمیدم
صدام کنی بیشتر صدام کنی بیشتر
من هر وقت نگاهتو میبینم
رومو می‌گردونم
نگاهم کنی بیشتر نگاهم کنی بیشتر”
دلم انگار لرزید…چقدر شبیه کارهای آرتا بود…خوبه خوبه!جوگیر نشو.آرتا اگه جوابتو نمیده عقده ای بازی درمیاره…مثل این شعر از روی عشق نیست.
اما نگاه ها و رفتارهاش باعث می‌شد که به همه چی شک کنم…پس چرا تو کل آهنگ نگاه اش روی من بود؟!توهم زدی دختر…
همه با تعجب به هم نگاه میکردن و جوری فضا ساکت شد که انگار حرفی برای گفتن وجود نداشت…که ایلدا سکوت رو شکست
_ای شیطون!
و خندید…
رو به من گفت
_حالا نوبت توئه تیدا.
من هم انتخاب کردم و گفتم که از آخر ها پلی بشه‌…
“بذار همه بگن اشتباهه من که بها نمیدم
من فقط تورو میبینم نمیشنوم چی میگن
عمدا به تو من میبازم به هر چی هستی مینازم
تو فقط بمون و منم منم حالت و میسازم”
چقدر حرفای دلم بود…همه ی چیزهایی که دلم میخواستم داد بزنم و به آرتا بگم.
اشک داشت توی چشمام جمع می شد‌…برای اینکه لو نرم سرم رو انداختم پایین؛مثل اینکه آریانا تغییر حالتم رو فهمید که گفت
_منم میخوام انتخاب کنما.اصلا نوبت منه.
میدونستم که میخواد جو رو عوض کنه…
رزا ازش خواست که انتخاب کنه…
با شروع آهنگ همه خشکشون زد…
“دختر احمد آبااااد تو عروس بندری
ای گل ناز شمشاد تو عروس بندری”
این وسط ما از خنده غش کردیم…
آخه این چی بود این وسط خداااا!
گلی از جا پريد و دست من و آریانا رو کشید وسط …
خودش و ایلدا شروع کردن به قر دادن که منم با خنده و مسخره بازی بهشون ملحق شدم…
دستام رو بالا آوردم و سعی کردم یه کم به قول آریانا هنرهایی کنم…
“بیا بریم آبادان با هم ببندیم پیمان
بیا بریم آبادان با هم ببندیم پیمان
وه چه عروس و داماد دختر احمد آباد”
سنگینی نگاه آرتا رو روی خودم حس کردم که دیدم با چشمای شیطون به حرکاتم زل زده‌…
مرض!یه جا دیگه رو نگاه کن.
رنگ ام حسابی آلبالویی شد
وااای خدا آبروم رفت…از جلوی نگاه اش کنار رفتم و به یه سمت دیگه حرکت کردم…
《آریانا》
هیچ وقت فکر نمی‌کردم همچین آهنگی شانس من باشه…
خیلی خندیدیم و جو حسابی عوض شد…تیدا هم اون رقص خوشگل اش رو میکرد و من رو هم مجبور کرد که باهاشون همراهی کنم؛که البته روم نمیشد یهو از این سرسنگینی در بیام و پاشم بندری برقصم…فقط یه قر ریز اومدم و بعد رقص هم خسته و کوفته نشستیم…
متوجه بودم که آراز هم گهگداری بهم نگاه می‌کرد…
اما آرتا که داشت با نگاه اش تیدا رو قورت میداد…پسره ی هییییز!تیدای بیچاره بیراه نمی‌گفت.واقعا ناجور نگاه می‌کرد بهش‌…البته من تاحالا ندیده بودم که به جز تیدا اینجوری کسی رو ببینه…
بالاخره بند و بساط آهنگ رو جمع کردیم رو رفتیم سراغ درست کردن شام…
×××××××××××
نظرتون تا اینجا چیه؟این پارت رو دوست داشتین؟❤🙃
حدس هاتون در مورد ادامه ی داستان هم برام کامنت کنید،همه شون رو می‌خونیم.🦋

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا : 32

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Newshaaa ♡

نویسنده رمان قلب بنفش:)💜🙃
اشتراک در
اطلاع از
guest
13 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Fateme
8 ماه قبل

عالیه

لیلا ✍️
8 ماه قبل

یعنی سر اون آهنگ آریانا از خنده غش کردم😂😂 خدایا …دختر احمدآباد یهو دیگه از کجا اومد🤣🤣

آرتا هیز نیست فقط عاشقه تیداست معلومه ولی به نظرم خیلی مغروره و اگه بفهمه تیدا اول به خاطر چی سمتش اومده مطمئنا از این رو به اون رو میشه

آراز و آریانا هم خیلی دوست‌داشتنی و قشنگن

میشه خرابشون نکنی تو رو خدااا😟😟

لیلا ✍️
پاسخ به  Newshaaa ♡
8 ماه قبل

آخیی چه جالب😂

آره درسته دلم از حالا واسه تیدا میسوزه چه جوری میخواد این بشر رو تحمل کنه هوف خدا☹️🤒

آخرین ویرایش 8 ماه قبل توسط نویسنده ✍️
saeid ..
8 ماه قبل

عاالی بود نیوش گلی
فقط دوست داشتم از زبان یک نفر بیان بشه..
ولی چون دونفره نوشتین دیگه کاریش نمیشه کرد
به هر حال خوب بود..موفق باشی

لیکاوا
لیکاوا
8 ماه قبل

عالی بود❤👏
امروز کلا رو مود غم بودم بعد خونه مادربزرگم نظری داریم همه ناراحت یعنی نیوشا سر اون آهنگ آریانا انقدر خندیدم ، همه چپ چپ نگام میکردن🤣
به گناه انداختیتم😁

لیکاوا
لیکاوا
پاسخ به  Newshaaa ♡
8 ماه قبل

آره یکم فانش‌ کن انقدر سر بوی گندم و کوچه باغ غمگین شدیم حداقل یه کم بخندیم

لیکاوا
لیکاوا
پاسخ به  Newshaaa ♡
8 ماه قبل

آره اینطور بهتره🤣

دکمه بازگشت به بالا
13
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x