رمان مائده...عروس خونبس

رمان مائده…عروس خونبس پارت ۴

4.2
(77)

_مائده…مائده… الهی بمیرم برات…

_مهدیه برو یه لیوان اب براش بیار بدو

همان طور سرِجایش نشسته بود…به یک جا خیره بود

مهدیه اب را اورد و زینب چند قطره بر صورتش ریخت، ولی مایده تکانی نخور…

_ای خدا…یا ابلفضل..این چه بلایی بود سره زندگی ما اومد…حالا چیکار کنیم…

_اروم باش زن! کاری نمیتونیم بکنیم

_یعنی چی بابا؟ یعنی مائده رو بدیم به نوه مصطفی خان؟؟ پس محمد…

لبش را گزید…
ادامه ی حرفش این بود پس محمد چه میشود؟!

کسی چیزی نمیگفت
بی اختیار اشک هایش بر روی گونه اس سقوط کرد، چرا هیچ کس جلوی مصطفی خان درنیامد؟ چرا هیچ کس نگفت مائده، تنها مال یک نفر است…که او هم محمد است؟

چه رویاهایی با محمد ساخته بودند…
قرار بود از این روستا بروند و در یک جای سرسبز که کنار چشمه است خانه ای برای خودشان درست کنند…خانه ای که دوتا اتاق دارد! یکی برای خودشان

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا : 77

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Sahar mahdavi

✌️😁
اشتراک در
اطلاع از
guest
10 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لیکاوا
لیکاوا
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
9 ماه قبل

آره نصفه اومده😪

لیلا ✍️
9 ماه قبل

خیلی قشنگ بودا بی‌صبرانه منتظر ادامه‌شم😊

لیلا ✍️
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
9 ماه قبل

با کدوم دستت؟ چرا مگه چیشده😲

لیلا ✍️
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
9 ماه قبل

داری میای پارت بوی گندم رو بخونی مسلح بیا 😂😂

فاطمه
فاطمه
9 ماه قبل

ادامش کووووو

لیکاوا
لیکاوا
9 ماه قبل

میگم نویسنده این رمان چند تا پارت داره؟

دکمه بازگشت به بالا
10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x