غرامت پارت 55
زیر لب لعنتی زمزمه میکند و به سرعت از اتاق خارج میشود
ذهنم با پیچیدن درد بیشتر از حرکات مالک دور میشود
سرم از کشیده شدن موهایم درد میکند
پهلویم آسیب دیده و
قلبم ترک خورده!
ناخودآگاه یاد مهران میافتم
هرچه که بود از خانوادهاش بهتر بود..
دقایق زیادی نمیگذرد که دوباره در باز میشود و مالک وارد اتاق میشود
و من همچنان دولا شده شکمم را چنگ میزنم.
-هنوز درد داری؟
چیزی نمیگویم و بیشتر در خودم جمع میشوم
تخت تکانی میخورد و بعد سایه سنگیناش روی جسمام میافتد
-خونریزی چی؟
سرم را کمی بلند میکنم و به چهره کلافهاش خیره میشوم،
با نگاهم چشم میگیرد و آرام زمزمه میکند:
منظورم عادت ماهانهاس!
ابروانم تا نا کجا آباد میپرد، دستهایاش روی پاهایش مشت میشود و کلافه تر پایاش را تکان میدهد.
معلوم است که چقدر سخت بوده است تا این را از من بپرسد، اشکان خیس روی گونهام را دستی میکشم
-نه نشدم.
نگاه گرفتم و دوباره دستم را رهسپار شکمام کردم تا کمی دردش آرام بگیرد.
-از کی عادت ماهانه نشدی؟
متعجب دستم روی شکمام خشک میشود و سرم را بلند میکنم.
-اینا چیه مالک، عادت ماهانه و خون ریزی و کلافه بودنت
اینبار مستقیم نگاهم میکند و آرام پلک میزند من عصبی به او خیرهام
سکوتش اعصابم را بیشتر متشنج و درد پیچیده در شکمم بیشتر میشود
-دوباره به حرف قبلیات فکر کن!
پلکانم از عصبانیت تند تند باز و بسته میشد.
جمله ام؟!
همان که!!
ناگهان مغزم هنگ کرد
-تو حاملهای!
شوک زده دوباره نگاهم روی او نشست
-متاسفانه حاملهای، اگه باورت نمیشه مشکل خودته!
دست سالم را بی حال تکانی دادم و لب زدم:
تو..از کجا میدونی؟
نفس عمیقی کشید و گفت:
جلوی آگاهی دچار حمله عصبی شده بودی، یع سری آزمایشات و اینا ازت گرفتن و معلوم شد حامله ای.
حامله ای!!
چه جمله سنگینی
این را چطور هضم کنم؟
نمیدانم چرا ولی دیگر نمیخواستم دستم را روی شکمام قرار بدهم
میترسیدم
احساس میکردم یک اتفاق ترسناک درونم رخ داده است.
-این دل دردت و ضربه ام میتونه خطرناک باشه!
نگاهی حوالهاش نکردم و هنوز هم به شکمام خیره شده بودم
عجیب نیست
که هیچ حسی درونم احساس نمیشد
و مغزم جای میان کلمه” حاملگی” مانده بود.
بچه های از وجود من و مهران
من؟!
مادری ک الان تازه فهمیده حمله عصبی داشته و برادر شوهرش برای ترساندنش سکته قلمداد کرده
یا شوهر و برادر شوهرش و چه از همه بدتر عمو هایاش به او دروغ گفتن و به عقد مهران در آوردن
هنوزم هم بگویم؟
مادری که آرزو هایاش را در قلب خشک شده اش به امانت داد تا شاید فرصتی بیابد تا دوباره زنده کند
ولی عاشق زندانبانش شد؟
با همه اینها قبول کرده است که من مادرش شوم؟
-دردت زیاد بشه خطر سقط هم بیشتر میشه!
چشمان پُرم با چرخیدن مردمکم ، قطره های سنگین و درشتی روی گونههایم میافتتد.
-خوب بشه.
به وضوح میبینم که جا میخورد و متعجب خیره میشود.
اشکانم بیشتر میشود
-خوب بشه مالک، سقط بشه بمیره اینجا براش گل و بلبل نیست که بیاد!
او حس دارد که تنفر مادرش را احساس کند؟
میفهمید یعنی؟
او هم قلبش مانند من که فهمیدم حسن مرا فروخته شکسته است؟
بهتر!
الان بشکند بهتر است تا اینکه تا آخر عمرش بند اسمش مادری همچون من باشد.
مالک عصبی از روی تخت بلند میشود و میگوید:
اون پدر داره، قرار نیست تو براش تصمیم بگیری!
من هم مانند او عصبی میشوم ولی درد زیاد درون شکمام کمی صدایم را تحلیل میکند.
-پدر؟؟کدوم پدری؟؟زندانه!!
پوزخندی زد و گفت:
نمرده که میاد بیرون.
دست بی حسم را به سختی روی شکمام گذاشتم تا کمی گرمایش ولوله درون شکمام را آرام کند.
-یک کیلو شیشه از تو خونش پیدا شده میفهمی؟؟
یک تای آبرویاش را میاندارد بالا و میگوید:
به دلت صابون زدی که مهران اعدام بشه تو آزادی، از این خبرا نیست تو باید..
غیر منتظره اس ولی روی دو پا میایستم بدنم از شدت عصبانیت و درد میلرزد.
-خجالت بکش برادرشی مردن و اعدام شدن به زبونت میاری منی ک دختر دشمنتونم به زبون نیاوردم، بعدشم آقا مالک دو در باز میفهمم که سجاد میثاق و نکشته من بی گناه به این خونه اومدم هر موقعم دوس
میان حرفم میپرد و رخ و به رخم میایستد، تعجب در میان حرکتش پیدا نیست.
-دو در باز؟عموهات که سر من و کلاه گذاشتن ت رو انداختن تو آستینم
عموهات تو رو سپر آبروشون کردن اینقدر بی ارزشی!
با دستم به سینهاش میزنم و میگویم:
ببند دهنتو حرف مفت میزنی.
پوزخندی زد و گفت:
اینم خودت میفهمی(مکث کرد و مرموز خیرهام شد) اما ما الان کار دیگه ای داریم مثلا(اشاره به شکمام میکند)نجات بچهات و شوهرت!
بیش از بیش از او متنفر میشوم، با سر انگشتانم شانه ام را لمس میکند هل میدهد
روی تخت میشینم
دستانش را درهم قفل میکند
-مثلن من الان برم ملاقاتیه مهران بگم داری پدر میشی چقدر خوشحال میشه نه؟(کمر خم میکند و با لبخند حرص درآری به من نگاه میکند، درد شکمم حتی نمیتواند از عصیانیت کم کند) ولی اگر بفهمه یامور نمیخوادش و انگار با زن عموش میخواد بره سقط کنه چقدر عصبی میشه.
کیش و مات میشوم با چشمانی درشت به تئاتر حیله گریاش خیره میشوم، با مات شدنم کمر راست میکند و ادامه میدهد:
ولی میتونیم با کمک تو ژانرش رو عاشقانه کنیم!
مثلن بگیم یامور علاوه بر نجات بچه ات اومده دادگاه و شهادت داده که اون سرویس مبل از کارگاه عموشه!
لرزیدن بدنم از ترس است، میترسم از لبخند و نگاه مرموزش از آن دندان های ردیف شده اش
به یقین او یک شیطان است.
-نظرت چیه یامور؟بهتر نیست زود تصمیم بگیری بچه در خطره!
لبهای بیحسم تکانی میخورد ولی صدایی بیرون نمیآید
لبخندش عمیق تر میشود
-تا وقتی که قبول نکردی از هر نوع کمکی تحریمی.
به سمت در رفت و موقع خروج گفت:
من داخل پذیرایی منتظرم فقط تا فردا فرصت داری
پارت جدید ارسال شد
#حمایت
خسته نباشی
ممنون
یعنی هر دفعه همچین آدموشوکه میکنی که نمیفهمیمازکجاخوردیم بمیرم واسه یامور قلبم آتیش گرفت واسش توروخدایکم رحم داشته باش اینقد این دختر بیچاره روعذاب نده 😭😭😭….بیشترازقبل ازمالک بدم اومد حتی حس میکنم این شیشه ها کارخودشه ونقشه داشته که یامورومحبورکنه بگه مبلا ازکارگاه عموشن که اینجوری یه انتقام اساسی ازشون بگیره …
بالاخره روزای خوبم میرسه نازی جان غصه نخور، شابدم نقشه مالک باشه🥲💔
یعنی داری یه کاری میکنی ازمهرانم بدم بیاد
برات یع کیس دیگه میارم غمت نباشه😁
خسته نباشی
راستی نازی خانوم مامان شدنت مبارک
حالم از همشون بهم میخوره جای یامور باشم میرم یه ناکجاآبادی که دست این ظالما بهم نرسه
آره بخدا گفتی دیگه زیادی دارن نامردی درحقش میکنن
واقعا اصلا معلوم نیست چی از جون این دختر مبخوان به نظرم یامور نباید مثل دفعه قبل تن به خواستهشون بده بره ملاقات مهران و همه چیو بهش بگه
دیدی که نمیتونه فعلا توزندان مالک بیشعورنفهم خرگیرافتاده ته تهشم مهران بازم داداش مالک میخوادچیکارکنه مثلا مگه ندیدی آبروشوبردن گفتن دخترانگی نداشت مهران بخاطر مالک هیچی نگفت واین سکوتش یعنی تأیید حرفش…کلا جز یامورازهمه ی آدمای این رمان متنفرم😡🤬🤬🤬
همشون برن به درک😐
دقیقا
از مهرانم همینطور😂
آره دیگه کم آوردم خیلی هواشو داشتم ولی اون هیچ غلطی نکرد
خداروشکر کراش مهران کم شد🤣
کراش نه طرفدار
بله بلع صحیح یادم رفده بود شما کراشت و زدی تو شناسنامه ات😂
دقیقا اسم بچشم یه مدت دیگه میاد پایین اسمش
ایجان
اره اینبار قبول کنه تحقیر میشه
ولی راه حل همه دردا همیشه فرار نیست لیلا جان☹️💔
لیلا امروز دلش پره 😂
ما باید دلمون از لیلا خانوم پر باشه بک پارت رمان قشنگش داده دل ما رو هوایی کرد الان دیگه نمخاد بزاره🥲
یعنی میگید بذارم؟ نمیتونم قول بدم هر روزا
بله که بزار لیلا خانوم
برای من بهتر چون هر روز ت سایت نیستم😂
توکه حقته حق اعتراضی نداری….دل ماروآب میکنی
نازی جون کم لطفی نکن چن روز پشت سر هم پارت دادم هااا🤣
آره فقط چندروز بقیه روزا که توخماری بودیم چی؟
امشبم یع پارت کادویی برای نینی کوجلوی شما میدم🙂❤️
پس کادوی پیشکی میدی قبول نیستا نینیم ازخالهاش کادوبیشتریه پارت میخواد…ولی مرسی عزیزم چشمام قلبی شدن😍
به نینی ات بگو خاله امشب نتونست🥲
ومامان نینی که الان شیفته ومنتظربود شماپارت بذاری وسط یه عالمه کار بخوندش پنداشتی الان قدرت کشتنت رودارم😂😂فدای سرت ولی یکم زود به زود پارت بده
بعضی وقت ها وقتی یه جایی بهت آسیب بزنه و برات کوچیک باشه باید حذف شه از زندگیت یامورم باید راه زندگیش رو جدا کنه حالا له هر نحوی
میدونی یامور سنش کمه هنوز بر ابن باور که باید کسی پشتاش باشه تا بتونه بر بیاد از اتفاقات زندگیش
وای چرا من پارت قبل رو ندیده بودم لطفا رمانای که چن پارت پشت سر هم میاد رو بکنین یه پارت طولانی که بشه همه رمانایی که میان رو سایت چن ساعت باشه که همه ببین ممنونم
پارت قبل چون یع رمان جدید یع عالمه پارت گذاشته شد رفت صفحه دوم
#حمایتتتتتت✨️🥰🤍
مرسی
عالی عالی،👌
ممنون مریم جان
عالی بود الماسی❤️🤩
عالی