نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان غرامت

غرامت پارت 57

4.2
(67)

*
-روی تخت دراز بکش و لباستو بده بالا.

سری تکان دادم و روی تخت سرد دراز کشیدم پوست‌داغم با سردی تخت کمی آرام گرفت.

-چندسالته عزیزم؟

لباسم را بالا دادم و گفتم:
18

سری تکان داد و برگه‌ای که از دادگاه آورده بودیم را روی میزش گذاشت، شروع کرد به حاضر کردن سونو

-چندوقته پریود نشدی؟

دستانم را کنارم گذاشتم و آرام لب زدم:
پریودیم منظم نیست زیاد دقت نمی‌کنم، تو مجردیم یک ماهم می‌شده که عقب می‌نداختم.

سری تکان داد و از پشت عینک یک طور خاصی به من نگاه کرد و دستکش های‌اش را دستش کرد.

-چه مامان کوچولوی بی‌حالی!

پوزخندی کنج لبانم نشست، اگر آن نامه دادگاه را نمی‌خواند شاید می‌توانستم باور کنم که فقط از سر مهربانی است ولی الان
ترحم!

دستگاه سونو را با آن ژل‌اش روی شکم‌ام می‌گذارد و تکان می‌دهد
سعی می‌کنم چشمانم مانیتورش را نبیند
خداکند که زنده نباشد!

-یادت نمیاد دقیقا ماه پیش کی پریود شدی؟خون‌ریزیت شدیده؟

حتی یادم نمی‌آمد که ماه پیش پریود شده‌ام یانه!

-نمی‌دونم، شاید نشدم
فقط لکه بینی دارم.

سری تکان داد و مصمم تر دستگاه را زیر شکمم تکان داد و گفت:
درد شدیده؟می‌تونی اون قسمت و بهم نشون بدی؟

سری تکان دادم و با انگشت اشاره‌ام قسمت زیر شکمم‌ام را نشان دادم.
دستگاه را برداشت و گفت:
ساک حاملگی دیده نمیشه!

متعجب سرم را کج کردم و به او خیره شدم

-چجوری فهمیدی حامله‌ای؟!

خواستم نیم‌خیز شوم که درد بدتری زیر دلم پیچید و ناله‌ای کردم

-نمیخاد بلند‌شی هنوز کار داریم.
.
-برادرشوهرم از من آزمایش گرفته بود.

سری تکان داد و گفت:
دردات و لکه بینی ات به یقین میرسونه که حامله‌ای ولی تو سونوت ساک حاملگی دیده نمیشه، شاید هنوز کوچیکه ولی دردی که داری علائم حاملگی خارج از رحمه.

ابروانم پرید و متعجب لب زدم:
خارج از رحم؟

نفس عمیقی کشید و دستکش های‌اش را در آورد و گفت:
تخمک به رحم نرسیده و اشتباهی تو لوله‌های فالوپ لانه گزینی کرده.

مشکلات انگار از سر و رویم می‌بارید، دستم را با آشفتگی روی صورتم گذاشتم
پلک بستم بر این آشفته بازاری که در چشمانم بر پا بود.

-باید سونوی واژینال بشی.

و این خود یک سخترین کارها بود.

*تمامی مطالب و اطلاعات درمورد حاملگی خارج‌از رحم درست‌، طبق ملاحظات پزشک‌است.

***

شالم را درست کردم و بی حال روی تخت نشستم، دانه‌های عرق شرم روی پیشانی‌ام نشسته بود.
زن‌عمو با دکتر حرف میزد و هرزگاهی با نگرانی به من نگاه می‌کرد.
ومنی که در وجودم غوغا بود، حاملگی برایم قابل هضم نبود چه برسد خارج‌از رحمی‌اش!
یا سونوی واژینالش…

زن عمو با اتمام حرف‌دکتر به سمتم آمد و کمکم کرد تا بلند‌بشوم.

-یامور‌جان حالت خوبه؟

نبود!
اصلا..

از اتاق خارج شدیم، عمو با حالتی نگران و مضطرب به سمتم آمد و کمکم کرد تا به او تکیه بدهم.

-یامور عزیزم، خوبی عموجان؟نگرانی و ناراحتی نداره که خداروشکر کن خودت سالمی‌..

فکر می‌کرد که من بخاطر بچه ناراحتم؟
کاش درد‌هایم فقط همین بود.
برعکس خوشحالم که اوهم خودش فهمیده و رحمم را برای بزرگ شدن انتخاب نکرده.
با سکوتم عمو نگاهی به مهتاب انداخت، مرا روی صندلی های انتظار نشاندن

-گفت برین یک آمپول بگیرید هنوز رشد زیادی نکرده سقط بشه.

عمو سری تکان داد و برگه را از دست مهتاب گرفت و به سمت خروجی بیمارستان رفت.
مهتاب کنارم نشست و دست سردم را در دستش
گرفت و آرام فشار داد.
آدم‌های که از اطرافم می‌گذشتند مانند متحرک‌های بی صدا بودنند حتی حرف‌های زن‌عمو باعث لرزیدن پرده های صوتی گوش‌هایم نمی‌شد.
گویا کر شده بودم.
دقایقی طولانی سپری نشد که عمو آمد و مرا به اتاق پزشک زنان بردند
و آخرین لحظاتی که او در شکم‌ام سپری کرد..
***

با آرامترین سرعت می‌رفت ولی بازم درد‌های زیر شکم‌ام زیاد می‌شد.
زن عمو هر بار بر می‌گشت و سوال می کرد وضعیت چگونه‌است!
و من تنها لب میزدم خوبم.
ولی انگار دروغ دیگر کار ساز نبود خیسی‌ بین پاهایم و دردم بیشتر شده بود.
ماشین از حرکت ایستاد
خانه عمو حسین بود.
بازهم به کمک زن‌عمو وارد خانه شدم
که طاقت از کف دادم و دولا شدم

-آخخ

زن عمو ترسیده ، عمویم را صدا زد
توصیه های پزشک در گوشم زنگ می‌خورد
احتمالا موقع سقط است.
۴ساعت در رون مطب سپری کردم و الان یک ساعت.
زمانش فرا رسیده.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا : 67

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
11 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
11 ماه قبل

اولین نفر باشه😂😌

لیلا ✍️
11 ماه قبل

بیچاره یامور..‌!!کوتاه بودااا، مهران کجاست حالا؟

لیلا ✍️
پاسخ به  الماس شرق
11 ماه قبل

مگه تو دادگاه بی‌گناهیش ثابت نشد؟

خواننده رمان
خواننده رمان
11 ماه قبل

یامور بیچاره،خوبه که این عمو و زن عموش کنارش هستن ممنون الماس جان ولی کم بود بعد از این همه وقت لطفا زودتر پارت بذار

Ghazale hamdi
11 ماه قبل

#حمایتتت🤍🥰✨️

Fateme
11 ماه قبل

طفلک یامور🥲مهران کجا موند حالاا

دکمه بازگشت به بالا
11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x