رمان رویای ارباب پارت ۱۶
باید با آیدین حرف میزد…باید گذشته را میفهمید!
_نگین منو میبری خونه ی آیدین؟
_آره…فقط حالت خوبه؟
_خوبم…فقط سریعتر برو
باشه ای زیرلب می گوید و راه می افتد…
حالا دم در خانه بودند…نگاهی به خانه می اندازد
_من رفتم،تو هم برو استراحت کن خیلی خسته شدی
_مطمئن باشم حالت خوبه؟
_آره
از ماشین پیاده میشود و به سمت در میرود،خواست آیفون بزند که یادش افتاد کلید خانه را دارد
با کلید وارد خانه میشود…ماشینش در پارکینگ نبود!
در ورودی را باز میکند و وارد خانه میشود،همه جا مرتب و تمیز است!
چادرش را از سر برمیدارد و روی مبل میشیند
فکری به سرش زد…….اما،کار درستی نبود!
ولی اگر آیدین راستش را نگوید چه!؟
قدم هایش را تند کرد و وارد اتاق کار آیدین شد،حتما یک چیزی در اینجا هست که مربوط به گذشته باشد
خیره به قاب عکسی شد که در روی میزش قرار دارد
پدرش…مادرش….حتی خودش هم در آن عکس بود!
این عکس برای کودکی اش است..پسر بچه ای که شبیه آیدین هست کنارش ایستاده و لبخند میزند!
این کودکی آیدین بود!؟
به سمت کمد رفت و درش را باز کرد…طبقه ی اولش پرونده و…بود ولی در طبقه ی دوم یک کیف بود!
کیف را بیرون آورد و درسش را باز کرد،قفلش خراب بود!
کلی عکس در آن بود با یک دفتر که رویش نوشته بود زندگی من!
عکس ها را برداشت و یکی یکی دید…
در بیشتر عکس ها خودش و آیدین بودند، پدر و مادرش…حتی ارسلان و پدر بزرگ و مادربزرگش!
یک عکس بود که خودش و آیدین بودند،آیدین او را در آغوش گرفته بود و هردو میخندیدن!
پس چرا چیزی از آن موقعه یادش نمی آمد؟!چرا هیچ وقت آیدین حرفی از گذشته نزد!؟
خواست دفتر را بخواند، که صدای در به گوشش خورد
سریع عکس ها را جمع کرد در کیف گذاشت و از اتاق خارج شد،دفتر را در کیف خودش گذاشت و روی مبل نشست…
در که باز شد بلند شد
_سلام آقا
_عه…سلام خوبی؟کی اومدی
_همین چند دقیقه پیش
_اها
خب ببین امشب دوستام میخوان بیان، بیا این خریدارو بگیر غذا و دسر و…درست کن
_چشم
کیسه ها را ازش گرفت و روی میز گذاشت
**********
ذهنش بدجوری درگیر بود،دلش میخواست امشب زودتر بگذرد تا بتواند دفتر را بخواند…
دسر و سالاد را آماده کرده بود و شام هم به گفته ی آیدین، فست فودی درست کرده بود
صدای ایفون که به گوشش خورد از جا بلند شد،آیدین خودش در را باز کرد
از پنجره حیاط را نگاه کرد
_داداش….داداش آیدین
آیدین را در آغوش خود کشید و صورتش را محکم بوسید
_اه لعنت بهت
هزار بار گفتم از بوس بدم میاد بوسم نکنین
لبخند روی لبهایش جا گرفت
با ذوق نگاهشان میکرد که چطوری سر به سر هم میگذارند…
وارد خانه که شدند….
بعد از سلام و علیک روی مبل نشستن
۵ نفر بودند
با شربت و شیرینی ازشان پذیرایی کرد
_رویا…ما میریم حیاط
صدای آیدین بود
_باشه
دستشان گیتار را دید…پس گیتار هم میزنند
خواست دفتر را بخواند ولی میترسید آیدین یهویی بیاید داخل
پنجره را کنار زد و نگاهشان میکرد
دست آیدین گیتار بود،دست دونفر دیگر شان هم گیتار بود
_آیدین یه اهنگ از زبون خودتون بخون
_اتفاقا آماده کرده دارم
_بخون بخون
آیدین مگر تهرانی نبود!؟
شروع به گیتار زدن کردند که آیدین خواند…
_تی سره می ره کی شونه کِنه
بعده من کی تِره دیوونه کِنه
بعده من کی ته حرفاره دِنه گوش
به همین زودی هاکِردی فراموش
شی تنِ پیرهنه چاک چاک هاکِردمه
اَتا اَتا ته عکسه خاک هاکِردمه
واسه همیشه بوردی بَمِردی
بوردی می خاطراته در بَوِردی
آ دِتَر می دله تو خون هاکِردی
عاشقی ره برمن تموم هاکِردی
ا دَتَر می دله تو تنگ هاکِردی
نکردی نکردی قشنگ هاکِردی
وِنه نفس بَکِشَم تو این هوای خودم
وِنه که سر بِلارِم رو شونه های خودم
وِنه بِرمه هاکِنِم واسه عزای خودم
شبونه گل بَوِرم خودم برای خودم
نَوِیه من که بییِم برای دیدن ته
نَوِیه گل بَووشِم برای چیدن ته
روزای تاره من شبای روشن ته
چه سختیا بکشیمه واسه رسیدن ته
صدایش آروم و دلنشین بود…
چشم تو چشم شدند…
_هنوز رویای تِره دارمه
هنوز عکسای تِره دارمه
هنوز تا صبح هم من ویشارمه
دلبری دلبری نا حوری نا پری
سر سیاه روسری نازه قربون
دلبری دلبری بچه بالاشهری
تو می قلبِ سروری نازه قربون
فرفری موی من
عطر خِش بوی من
مشکی گیسوی من نازه قِربون
شاخه گل نرگس
بدون تو هرگز
شاخه گل یاسی
زیبای احساسی
با لبخند بهم نگاه میکردند…..
یک حسی به او میگفت این آرامش قبل از طوفان است….
با این فکر تنش به لرزه می افتاد!
زیبا بود یه حسی بهم میگه که ایدین و رویا خواهر و برادرن
سحر جان بعد از چن روز اومدی پارتو با آهنگ تمومش کردی خسته نباشی
🙄🤦♀️
دیگه پارت گذاری منظمه…فردا پارت داریم سعی میکنم طولانی بنویسم
کوتاه بود اما قشنگ بود
خسته نباشی عروس خانم
مرسی عزیزممم🥹🫂
خسته نباشی سحری ولی کم بود خیلی🥺🥺
ممنونم😁🥲
مثل همیشه عالیه
فقط چرا اینهمه شعر؟🥲
آهنگ بود🤣 این اهنگم خب یه تاثیر هایی داره توی داستان اصلی رمان…یسری از قسمت هاش اگر دقت کنین
وای من اصلا آهنگاشو نمیخونم..🫢
ای خدا آهنگه کردیه؟هیچی نفهمیدم؛ ) نه کردی میفهمم نه ترکی همین فارسی هم بزور می فهمم😂
کردی چیه🤣🤣🤣🤣
مازندرانیه….
فکر کنم فقط لیلا میفهمه منظورشو
من شوهرم کرده ولی هیچی بلد نیستم از کردی
والا عروس خانم من هیچ زبونی بلد نیستم این فارسی هم خیلیه🤣
🤣🤦♀️
آره مازنیه😁
_هنوز رویای تِره دارمه( هنوز رویای تو رو دارم)
هنوز عکسای تِره دارمه ( هنوز عکسهای تو رو دارم )
هنوز تا صبح هم من ویشارمه(ویشارمه رو نفهمیدم😂)
دلبری دلبری نا حوری نا پری
سر سیاه روسری نازه قربون ( روسری سیاه رو سرت قربون نازت )
دلبری دلبری بچه بالاشهری
تو می قلبِ سروری نازه قربون( تو سرور قلبمی قربون نازت )
فرفری موی من
عطر خِش بوی من(عطر خوشبوی من)
مشکی گیسوی من نازه قِربون
شاخه گل نرگس
بدون تو هرگز
شاخه گل یاسی
زیبای احساسی
افرین عشقم😂👌🏻
تبریک میگم بهت ایشاالله خوشبخت بشی❤
کنجکاوم بدونم آیدین کیش میشه؟
مرسی لیلا جون…ایشالله قسمت خودت بشه🥺😍
🤣منتظر بمانید پس….
الکی گفتم فردا پارت میدم
چقدر پیچیده شد😉
دوس دارم بدونم چه نسبتی باهم دارن🧐
عالی بود سحری✨️🤍🥰
ایشالا خوشبخت بشی عروس خانومم👰🏻♀️👰🏻♀️👰🏻♀️
خواهر و برادر 😂
🤣🤣🤣🤣
😁😁😁
تایید؟
شاید
آره🤣🤦♀️
مرسی عشقم…ایشالله قسمت خودته بشه خوشگل جان😍💙
نمیدونستم ازدواج کردی خوشبخت بشی عزیزم💐💓👏👏👏
مرسی عزیزم🥲🫂
سلام سحر جان مبارکت باشه من الان فهمیدم😂😍
خوشبخت بشین الهی💋🥰❤
مرسی نیوش جونم قسمت خودت بشه الهی🥹🤍🫂
سلام!
من دیروز بهت تبریک گفتم ولی فکر کنم متوجه نشدی
گفتم اینجا بهت تبریک بگم ..
مبارک باشه سحر جان😊
ضحی کجا رفتی یهوووو؟
سلام عزیزم…ببخشید ندیدم
مرسی عشقم….ایشالله قسمت خودت و لادن جون بشههههه🥹🫂💙
من روی دخترای رمانا حساسم … تروخدا آیدین آدم عوضی نباشه 🥲
خسته نباشی …. ولی کم بود .😥
آیدین که …..😈
مرسی عزیزم😂
امیر بخدا اگه پارت ندی باهات گهرم 🥺😥
فقط بگید من این کیبورد رو به چند قسمت مساوی تقسیم کنم😑😑
سحر*
امیر کیه شیطووووووون
فکر کنم امیر عابدزاده رو جستجوی کیبوردشه روش کراشه🤣
شاید دوست پسرش باشه….🤤
اینقدر منحرف نباش خواهرم کم به امیر ارسلان لیلا فوش دادم 🤣🤣
تا اسمش شده صدر کیبوردم🤣🤣🤣
امیر که عشقه😂😂
ولی من فقط توی تلویزون میبینمش باورت میشه فقط یکبار اسمشو توی گوگل زدم
اون روزی هم داشتم با دوستم چت میکردم کیبورد اشتباهی میزنه کیوان دوستم کچلم کرد هی میگفت کیوان کیه گفتم بابا یه بدبخت روانیه توی یه رمانی ازش بدم میاد همش فوشش میدم کیبوردم ذخیرش کرده
قابل توجه سعید🤣🤣
آی خدا صبری به من حقیر بده تا از دست این سحر جان سالم بدر ببرم امیرم کجا بود آخه اینقدر که در شخصیت های مذکر رمان ها فوش دادم که کلا کیبوردم همش اسماشون رو میزنه 🤦🏽♀️🤦🏽♀️
الهی….
حتما دور روز دیگه کیبوردت میگه آیدین🤣🤦♀️