رمانرمان کوچه های تنهایی

رمان کوچه های تنهایی پارت1

3.9
(19)

همه چیز سریع گذشت اونقدر سریع که حتی نفهمیدم و نمیفهمم کجای زندگیمم یه زندگی پرتنش سخت ، دردآور انگار عاشق میشی ؛تنها میشی ؛درد میکشی؛فکر کنم همه چیز از ۲۰ سال قبل شروع شد دقیقا جایی که بدنیا اومدم یه دختر روستایی با یه خانواده فقیر
موقعی ک واسه اولین بار با یه پسری دوست شدم و خانوادم فهمیدن رو یادم نمیره چه شبی بودش داداشم زیر لگد منو گرفته بود حکم اعدامم دادن
بمیر کثافت
سکوت
اره همه صحبتای من سکوت بود فقط و فقط سکوت وقتی پارچه رو دور گردنم انداخت و میکشید که باید بمیرم اون لحظه بود که
مارال:بیا دیگ دخترباباهمه منتظرتن
مهسا:باشه بابا اومدم بزا ببندم لپ تاپمو
مارال:کشتی مارو با اینکارات
با کلی اذیت و خندیدن بلاخره رسیدیم پاساژ
شیوا:اول واسه من خرید میکنید میدونید که امشب برنامه ها دارم
با مارال گفتیم باشه
مهسا:شیوا بس کن نابودت میکنم تهدید وار نگاش میکردم و خط و نشون میکشیدم
مارال:مسی بیخیالش شو پسر میبینه شل میشه خنده ای کرد ک دل هرپسری رو میبرد و همینطور هم شد مارال با اون زیبایی خاصش و خنده هاش دل سنگ رو اب میکرد چه برسه به پسرای اینجا داشتیم ریز میخندیدم ک شیوا داد زد هوووووی وایسین بیام نامردا وایسین تا رسید بهمون دوتا پشت گردنی محکم زد
مهسا:خدا ازت نگذره گردنم رو به جلو شد دیگ نمیاد عقب
مارال:مسی شبیه غاز شدی
با یه استغفرالله و خنده به حرفای مسخرشون خاتمه دادم
شیوا:میگما مهسا تو مگه نمیایی
مهسا:نه
مارال :حرف اخرت؟
اره شما برید خوشبگذره
به به چکردم باشما آرایشگر کی بودم من
دلمون راضی نمیشه تنهات بزاریم
مهسا:برید دیگ خستم کردید میخام راحت باشم
بعداز یه عالم حرفای مفت رفتن منم اب گذاشتم جوش بیاد وقتی جوش اومد چایی دم کردم و توش چندتا بابونه گذاشتم از یخچال کوچیک اتاقمون یه کیک شکلاتی خوشمزه دراوردم نشستم پای لپ تاپ قلبم داشت از هیجان ایست میکرد امیدوارم دختره قبول کرده باشه
و یییییییییییییس قبول کرده زنگ زدم به سعید
الو
سلام داداش گلم
سلام خاهرقشنگم
بیزحمت جارو اوکی کن زمان و مکان هم بگو
قبول کرده یعنی
اررره بابا چی فکر کردی دست کم گرفتی منو
دمت گرم خودت هم هستی
آره مگ میشه نباشم فقط یادت باشه نباید کسی فیلمبرداری کنه
حله حله
گوشیو قطع کردم به دختره گفتم منتظر باشه خداکنه برنده من باشم تو همین فکرا بودم ک گوشیم زنگ خورد کی میتونه باشه شمارش ناشناس بود خدایا جواب بدم ندم خندم گرفت تماس رو وصل کردم
الو
سلام بفرمایید
خانوم شکری
بله خودم هستم
من از طرف سعید تماس گرفتم برای مسابقه
آم چقدر سریع خوب بفرمایید
روز پنجشنبه ساعت ۲بیرون از شهر منتظر ماشین مشکی میمونید
مدل ماشین چیه؟
پورشه
ولی.
تا اومدم بقیه حرفمو بگم قطع کرد پسره اسکل دوموتوره خخ اسکل دوموتوره ها این چی بود ساختم از خودم

بیخیالش شوم از صفحه دختره اومدم بیرون و رفتم سراغ گوشیم رفتم تلگرام تا ببینم بچه ها برنامشون رو انجام دادن یانه
ای بابا از دست اینا اخه یکی نیست بگه حتما باید زور بالاسرتون باشه حیف به خودم قول دادم همه تلاشموکنم تا دانش آموزام قبول بشن وگرنه میگفتم ک*ون لقشون یکی یکی چک کردم و بله دوباره ساناز خانوم بهونه اورده زنگ زدم بهش بعد چندتا بوق جواب داد
-سلام استاد
-سلام دختر خوبی
-نه دلم درد میکنه عادت ماهانه شدم واسه همین نتونستم بخونم
-خوبه میدونی واسه چی تماس گرفتم میشه گوشی رو بدی مامانت
-استاد خاهش میکنم
-پدر مادرت و من مسخره تو نیستیم دختر خوب واسه خودت هرکاری میکنم چون میدونم ظرفیتشو داری ولی داری وقتت رو هدر میدی
-ببخشید قول میدم از فردا حتما حتما برنامه هامو درست انجام بدم
-باشه ببین فرصت آخره وگرنه همکاری بینمون قطع میشه الانم بدو استراحت کن بهم هم دروغ نگو دخترخوب
-چشم خدانگهدار
به چند نفر دیگم زنگ زدم و پیشرفتاشون یا پسرفتاشون رو یادداشت کردم واسه دونه به دونشون برنامه جدید نوشتم ساعت رو نگا کردم باورم نمیشدساعت۲ نصف شب بود شت باید بخابم خودمو پرت کردم روی تخت بفکر مارال و شیدا افتادم که چرا نیومدن مارال دختر زیبایی بود پوست سفید لبای کوچیک و  بینی عروسکی ابروهای لیف شده و مژه های بلند وموهای خرمایی چشاش عسلی برعکسش شیوا چشمای درشت و قهوه ای سوخته داشت موهاش بلند و مشکی قد بلندی داشت بینیش کمی گوشتی بود و سرش گرد ولی چهره بانمکی داشت پوستش نه سفید بود و نه سیاه بینش بود‌کمی لاغر بود ولی مارال قد کمی کوتاه و تپلی بود داشتم به اینا فکر میکردم ک گوشیم زنگ خورددیدم خود حلال زادشه
الو
-مسی کجاااایی
-مارال خوبی چرا نفس نفس میزنی
-ب بی بیا
-کجا بیام
-میفرستم برات توروخدا زود بیا
-باشه
تا ادرسو فرستاد پاشدم لباس پوشیدم یه مانتو خردلی رنگ که تا زانو هام بود و یه حالت کمربند داشت ولی خیلی خوش پوش بود شال مشکی و شلوار مشکی سرم کرد کتونی های خردلیم پوشیدم دیدم ادرسو فرستاد (چیتگر ساختمان الماس)لعنتیا اونجا چه گ*میخورن فاک
خیلی یواش و اروم راه میفرتم تا مراقب نفهمه با هزار سختی از خابگاه زدم بیرون و حالا چیکار کنم ماشین از کجا بیارم تو خیابون داشتم راه میرفتم که یهو یادم اومد زنگ بزنم به علی
الو سلام علی
-سلام مسی خوبی
-کجایی؟
-سرکارم چطور
-میتونی بیایی دنبالن باید یه جایی برم
-من ک نمیتونم بیام تو ک بهتر میدونی
-شت
-واسه چی میخای کجا میخای بری
-وقت توضیح ندارم کار مهمی دارم
-بزا واست تاکسی بگیرم
-باشه باشه فقط سریع اروم اروم میرم بگو بیاد ادرسو میفرستم
-باشه مسی جون
-خدانگهدار
گوشی رو قطع کردم و بعد ۲۰ دیقه ای دیدم ماشین جلوی پام زد و تاکسی بودش سوار شدم ادرسو دادم و رفتم
-مارال من دم در ساختمونم باشه باشه اومدم از نگهبانی رد شدمو و رفتم بالا زنگ در رو زدم دیدم یه پسر خوشگل درو باز کرد ترسیده بودم اینجا چخبره رفتم داخل پسره داشت میخندید و منم عصبی تر میشدم از راه رو رد شدم دیدم مارال و شیوا رو مبل لم دادن و به پسر هم نشسته پای قلیون و کلی خوراکی و وسایل دورشونه چشمام داشت از حدقه درمیومد و عصبی بودم نمیدونستم چی بگم چی نگم دیدم اونی که واسم درو باز کرد رفت جلو و لبای مارال و بوسید کپ کردم مغزم استپ کرده بودش همون لحظه یکی دستشو گذاشت رو شونم ترسیدم و مچ دست پسره رو گرفتم کشیدمش رو به جلو و همون لحظه نشستم این کارم باعث شد با صدای بدی بیفته زمین و اخ بلندی بگه بقیه خندیدن سرشو اورد بالا و نگام کرد چشماش از تعجب میخاست بزنه بیرون لعنتی چقدر جذاب بود
-دستتون درد نکنه
-خاهش میکنم
رو کردم به دخترا اینجا چه خبره
-مسی جونم داشتیم جر ئت حقیقت بازی میکردیم گفتم جرئت  قرار شد زنگ بزنیم یکی و اینجوری ادیتش کنیم گفتیم تو ک تنهایی بزار اینجوری بکشونیمت اینجا وقتی فهمیدم موضوع اینه بدتر شدم داشتم آتیش میگرفتم سمتش رفتم ک پسره سینه سپر کرد و باحالت بچگونه گفت
-تولو خدا دوس دختلمو نخول تازه پیداش کلدم
خندم گرفت هلش دادم افتاد بغل مارال دستمو تو هوا تکون دادم و سمت در رفتم واسه خدافظی
– مهسا بمون میری کجا
-مبرم خابگاه
-نرو دیگ امشبو بمون
-خستم شیوا کاش اینکارو نمیکردین تازه چشام بسته شده بودش
-مهسا خانوم
-بله آقای..
-آرشام هستم
-اها بله اقا ارشام بفرمایید
-بمونید شب و واسه یه دختر بده مخصوصا شما ک خوب وحشی‌گری بدی دارید
-عجب
-وجب
-رجب
– بس کنید مهسا میمونی ارشام مثل اینک دوس داری کل کل کنیا
– باشه میمونم فقط یه اتاق بهم بدیدمیخام بخابم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.9 / 5. شمارش آرا : 19

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
10 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لیلا ✍️
9 ماه قبل

خیلی رمانت قشنگه عزیزم اونم برای پارت اول 😊⭐👏🏻

فقط کنار دیالوگ ها حتما این علامت _ رو بزار تا مخاطب گیج نشه .

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
9 ماه قبل

رمانت جالب به نظر میاد😊❤️
منتظر پارت های بعدی رمان هستم🤣🌸

لیکاوا
لیکاوا
9 ماه قبل

خیلی قشنگه رمانت پرقدرت ادامه بده🥰💞

Amir Tabib
پاسخ به  Month90
9 ماه قبل

ماشالله بهت❤

آخرین ویرایش 9 ماه قبل توسط Amir Tabib
Amir Tabib
پاسخ به  Month90
9 ماه قبل

چشاشو😍

Amir Tabib
9 ماه قبل

عالی❤

Amir Tabib
9 ماه قبل

افرین ادامه بده👏❤

دکمه بازگشت به بالا
10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x