رمان برای تو

رمان برای تو پارت 14

4.5
(31)

سها●ببخشید که بیدارت کردم عزیزم هم شام حاضره و طبق گفته داداشم باید قرصتو بخوری تا زودتر حالت خوب بشه

سری تکون دادم و باشه ی آرومی گفتم بسمت سرویس اتاق رفتم و با دیدن خودم برای یه لحظه قبض روح شدم آرایشی که سها کرده بود زیر چشامو سیاه کرده بود و از یه طرف موهام حالت ژولیده گرفته بود با خودم گفتم سها از دیدنم ترس برش نداشت شونه ای بالا انداختم و با شامپو فیروزی که اونجا بود صورتمو شستم بعد خشک کردن صورتم بسمت پایین رفتم بعد استشمام بوی غذا تازه فهمیدم که چقدر گرسنمه….

سلام آرومی به آرشا کردم اونم سری به نشونه سلام برام تکون داد صندلی رو کنار کشیدم و روی صندلی نشستم همون لحظه سها از اتاق پخت به همراه دیس ماکارونی بیرون اومد و اونو روی میز گذاشت قبل اینکه سها به کسی تعارف کنه بشقاب خودش رو پر کرد و اونو روی میز گذاشت خواستم بردارم و برای خودم بکشم دیدم آرشا اونو برداشت سریع دستمو عقب کشیدم و منتظر شدم تا برای خودش برداره اما برخلاف انتظارم  دیس ماکارونی رو روبرو بشقابم دیدم آرشا با نگاهش بهم فهموند بردار دستم درد گرفت با خجالت کمی برای خودم برداشتم و مشغول خوردن شدم خیلی خوشمزه بود بعد تمام شدن غذام رومو سمت سها کردم و تشکری ازش کردم
سها همونطور که مشغول خوردن بود با لپ های باد کرده گفت چرا ازمن تشکر میکنی غذا رو اوشون درست کرده من حتی بلد نیستم یه نیمرو درست کنم چه برسه به ماکارونی
آرشا سرشو تکون داد و گفت خوبه که قبول داری چیزی بلد نیستی سها چپ چپ نگاهی بهش انداخت و گفت بجای این حرفا من فهمیدم چیکار کنیم منو آرشا با سکوت نسبتا طولانی نگاهی بهش انداختیم تا ادامه حرفشو بزنه اما سها مشغول خوردن بود آرشا با لحن غلیظی سها گفت که یهو نگاه سها به سمت من و آرشا اومد گفت اها نمیدونستم منتظر حرف منین
حالا که انقد اسرار میکنید میگم بهتون یه قاشق دیگه از غذاشو خورد بعد اون یه لیوان آب
سها●بنظر من برگردیم تهران…
خبی از دهن آرشا در اومد و سها ادامه داد من هانا رو بعنوان دوستم معرفی میکنم که خانوادش برای یه مسافرت کاری به خارج رفتن و از اونجایی که هانا اینجا کسی رو نداره من ازش خواستم که بیاد پیشمون و تا زمانی که لازمه پیش ما بمونه
نظرتون چیه ؟؟؟
آرشا به فکر فرو رفت بعد دقایقی گفت نمیشه یعنی چطور مامان باورش بشه که هانا رفیقته خودت میدونی مامان از همه چیز زود سر در میاره

سها●داداش جونم تو دیگه به اونش کاری نداشته باش بسپرش بمن

بعد اون دیگه بحثشون رو ادامه ندادن بعد خوردن داروهام وسایل رو جمع کردم و بسمت اتاق پخت رفتم و ظرفا رو درون سینک گذاشتم تا اومدم بشورم سها اومد و گفت چیکار میکنی برو بشین

گفتم نمیشه که همش بشینم و هیچکاری نکنم لااقل بزار من بشورمشون

سها با اخم نمادینی گفت تو عصر تکنولوژی با دست اخه؟؟؟؟
میزارمشون تو ماشین ظرفشویی ….

آهانی گفتم و مشغول تماشاش شدم بعد اون باهم از اتاق پخت خارج شدیم و روی مبلی دونفره نشستیم
سها دستمو گرفت و از من با کنجکاوی سوال میپرسید که ندونستن چطوریه؟ باحاله؟چه حسی داره و….

سوالاش با اومدن آرشا بی جواب موند
آرشا نگاهی بهش انداخت و گفت سها جان خدایی راست میگییی؟این چه سوالاییه که میپرسی اخه ؟؟

سها ایشی گفت و روشو اونور کرد
آرشا که قشنگ مشخص بود کلافه و بی حوصله اس رو به سها کرد و گفت نظرت راجب قلیون چیه؟

سها عین بچه ها دستاشو بهم کوبید و گفت چهارپایتم برو آماده کن

آرشا همونطور که از جاش بلند میشد گفت برم ببینم قلیون اینجا داریم بعد لحظاتی صداش اومد و گفت آره منتها تنباکو و ذغال نداریم
من میرم ببینم این اطراف جایی هست که داشته باشن
و ادامه داد شما چیزی لازم ندارید

سها گفت تنقلات هرچی که موجوده رو بگیر
باشه ای از آرشا شنیدم و بعد بسمت بیرون رفت

گوشی سها زنگ خورد سها با ذوق جوابشو داد و از جاش بلند شد و بسمت طبقه بالا رفت

تنها تو اون هال نشسته بودم و بانگاه کردن به همجا وقت کشی میکردم ……..

پایین اومدن سها همزمان شد با اومدن آرشا
سها زود درو باز کرد و کیسه ی تنقلات رو از دستش گرفت و بسمت تک صندلی که اونجا بود رفت و روی اون نشست

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 31

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

roya hedayatiii

- پناهنده به دنیایِ خیالی . . . !️
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x