رمان رویای من

⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿𝒑𝒂𝒓𝒕72✿

4.3
(4)

‌════════════════
مانیا- اون که صددرصد

ساتیا- چه غلطی کردییییی!؟؟

مانیا- نه نه اشکال نداره فقط مهم اینه کوچیکه یا بزرگه؟

ساتیا- بزرگه رو کلا حذف کن!

مانیا- نفهمیدم،نمیدونم نمیتونم شمادوتارو درکتون کنم!

سارن- چطور؟

مانیا- الان من گیج شدم نمیدونم توخوشت از سورن میاد یا ساتیا

ساتیا- معلومه دیگه من!مال سارن یکی دیگست

سارن- ساتیا گو*ه نخور!

ساتیا- تومنو لومیدی منم لومیدم!

سارن- بخدا بگی جر*ت میدم

مانیا- توروخدا کیه؟داداش آدینم؟

سارن- نه!خاک توسرت ساتیا

مانیا- پس کی؟

سارن- هیشکی،فامیل شمانیست

ساتیا- فامیل خودشونه

سارن- ساتیا توروخدا هییسس بدترش نکن لطفا،

یکیه فقط بعضی وقتا تو خیابون میبینمش همین!حتی اسمشم نمیدونم!

مانیا- خب،ساتیا ولی تو مال کوچیکه بشی باید کلا

درخدمت داداش آدینم باشی!چون اون داداش

بزرگه‌ست و توعروس کوچیکه!بنظرم صرف نظر کن و داداش آدینمو انتخاب کن!

جوری حرف میزد انگار که میخواهد لباس بخرد،این

حرف ها معنی نداشت!ساتیا به سورن علاقه داشت نه آدین!!

ساتیا- گفتم که،اونو کلا حذف کن

مانیا- هرچند…زن سورنم که بشی داداش آدینم

نظرتو عوض میکنه مطمئن باش!و برمیگردی پیش اون!

دخترک که این راشنید ماتش برد،چرا بزور

می‌خواستند آدین را به او بچسپانند؟!یعنی آدین

آنقدر پست بود که حتی به زن برادرکوچکش هم رحم نکند؟!!نه!

مانیا خودش هم نمیدانست دارد چه میگوید!

مانیا- وای من برم معلم الان میاد،یادم نبود امتحان داریم وگرنه انقدر باهاتون نمیخندیدم!

ساتیا- همیشه بعد خنده بدبختی میاد سراغت!

مانیا- واقعا؟!

ساتیا- اره یجورایی به این اعتقاد پیداکردم!

مانیا- راستی ساتیا نگفتم داییم یه طوطی پیداکرده

بود،سورن گذاشته بودش روشونش عکس گرفت

ازش خیلی نازشده،یادم بنداز بعدا نشونت بدم!

ساتیا- اوهوم

مانیا- وای اومد من برم بچه ها

دخترکه رفت،ساتیا ماند و اعصاب خرابش!…

════════════════
‌♡بـہ ‍ق‍‍ـل‍‍ـم‍ـ :آیـلے♡

سلام دوستان امیدوارم حالتون خوب باشه
خواستم بگم ک من واقعا شرایط سختی دارم درس و کنکور ی طرف،فشارایی ک ازطرف خانوادم بهم واردمیشه ی طرف و اینکه بیشتر اوقات گوشی دستم نیست و خب بازم رمانم رو دارم مینویسم و خودمم میدونم ک هنوز نقص هایی داره و قلمم هنوز زیاد اوکی نیس ولی چون زندگی واقعی خودم رودارم مینویسم و تغییری توش ایجاد نکردم یکم برام سخت‌تر میشه و بااین حال بازم ویو رمان کمه و کامنتام ک دیگ کمتر🙃💔انتظارزیادی ندارم فقط ممنون میشم یکم حمایتم کنین ک امیدی برای نوشتن ادامه رمانم داشته باشم🥲

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا : 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

𝑖𝑟𝑒𝑛𝑒 ‌

یآدَم‌نِمیکُنی‌.وُ.زِیآدَم‌نِمیرِوی،یآدَت‌بِخِیر‌یآرِفرآموُش‌کارِمِن...❤️‍🩹
اشتراک در
اطلاع از
guest
14 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
2 ماه قبل

طفلی ساتیا
مانیا خوب اعصابشو مخدوش کردا😂خواهرشوهر خوبی میشه🤣

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
2 ماه قبل

ای کاش بعد کنکور میذاشتی به قول لیلا با فراق بااااز مینوشتی🥲

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
2 ماه قبل

میدونم کاملا درکت میکنم فشار خانوادگی خیلی سخته سعی کن هر هفته یه پارت کنی که اذیتم نشی از کلاسای یهویی استاد مرادی هم استفاده کن قلمت اوکی میشه😂

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
2 ماه قبل

بازدید و کامنت ولش کن من بعد یک روز بازدیدم هنوز صده🤣
ببین بازدید بالا بره به یه چیزایی بستگی داره
مثلا یکی پارت گذاری منظمه یکی حمایت نویسنده از دیگر نویسنده و اینکه الان سایت خلوته غصه نخور درست میشه
خیلیا رفتن از سایت🙂

لیلا ✍️
2 ماه قبل

هرکَسی که قلم دست می‌گیره نویسنده‌ست، نه عجله کن نه مضطرب باش، راحت تو یه جای خلوت روزی یک ساعت بنویس واسه خودت بعد دیگه اصلاً به رمان و این چیزها فکر نون بذار ذهنت باز شه، از اشتباه کردن نترس چون برای موفق شدن باید از دل همین خطاها بیرون بیای وگرنه به هیچ وجه نمی تونی یه نویسنده خوب بشی، من رو ببین، هنوز که تازه کارم اما کار اول و دومم الان که نگاه میندازم سمِ خالص بود😂 اما به قول یه دوستی هیچ‌وقت کارت رو بی‌ارزش جلوه نده چون من در اون موقع بهترین خودم بودم، توام همینطور الانت از دیروزت بهتره و مسلما با تلاش و مطالعه بهتر از اینم میشی‌ قرار بر خودنمایی و رقابت نیست تو کار خودت رو انجام بده💓
قلمت مانا😍

مائده بالانی
2 ماه قبل

موفق باشی عزیزم

Eda
Eda
2 ماه قبل

الهییی ساتیاا
خسته نباشیدددد❤

دکمه بازگشت به بالا
14
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x