رمان مرسانا

مرسانا پارت ۲۵

رمان مرسانا : پارت بیست و پنج

.ـ ………

ـ می خواستم راجب پرونده مادرم نرگس امینی صحبت کنم …….

ـ فردا روز دادگاه مادرم هستش می خواستم اگه برا ی شما مقدوره امروز ساعت 5 با آقای شهابی پسر مرحومه تماس بگیرید که اگه قبول کردند به دیدنش بریم

ـ بله ممنون

تلفن را قطع می کنم و دستم را برای تاکسی بلند می کنم به محض رسیدن به شرکت به سمت منشی می روم و با خوشرویی با او سلام و احوالپرسی می کنم

دختر خوبیه بیشتر سرش توکار خودشه یکبار که ازش در مورد خانم فرهادی همکارم سئوال کردم گفت:

ـ جدید آمده و با کادر شرکت در حد سلام و علیک مراودِ داره همینکه به سمت اتاقم می روم صدام می زند برمی گردم سئوالی نگاهش می کنم با لبخند گفت:

رئیس گفتند هروقت آمدید بهتون بگم چند روز دیگه با شرکت میلاد یه جلسه مهم دارند حتماً حضور داشته باشید

تشکری کردم و دوباره به سمت اتاقم رفتم صدای آرام پچ پچی از اتاقم شنیدم گوشم را به در نزدیک کردم صدا واضحتر شد کمی که دقت کردم صدا رو شناختم از تعجب دست جلو دهنم گرفتم این… این که صدای نگینِ اون اینجا چی می خواد!

ـ والا اینجور که شیرین ساپرتش می کنه مثل اینکه خاطرش رو خیلی می خواد

ـ عه شیرین معرفش بوده ؟چه جوری؟

ـ همین قدر می دونم که همکلاسی دوران دانشگاهی بودند دیگه بیشتر از این نمیدونم

ـ چند وقت اینجا بکارگیری شده ؟

ـ چرا می پرسی نکنه کاری کرده بمن بگو تا به رئیس گزارش بدم فورا اخراج شه

ـ فعلا هیچی خب من دیگه میرم خدا حافظ تا بعد

با شنید ن صدای چرخش کلید در قفل جفت ابروم بالا پرید در رو هم قفل کرده! مشکوک نگاهی به در می کنم خود را عقب می کشم تا مرا نبیند حوصله روبرو شدن با او و یکی بدتر از خودش را ندارم بعد از رفتنش به اتاقم می روم و تا ساعت 2 خودم را سرگرم کار می کنم طرفای ساعت 2 بود که سرکله شیرین پیدا شد آماده رفتن بودم که با دیدن شیرین تعجب کردم

جلو آمد و با لبخند وپر انرژی با من روبوسی کرد

ـ خسته نباشی

من هم متقابلاً صورتش را بوسیدم

ـ ممنون عزیزم

شیرین دستش رو دور بازویم حلقه کرد

ـ امروز ناهار دعوت من هستی جونم پس عذر و بهانه نیار و یک راست می ری سوار ماشین میشی وبا هم میریم رستوان
تا دهان باز کردم اعتراض کنم دستم را بسمت آسانسور کشید و سریع طبقه همکف رو زد

ـ بـخدا اگه بخوای بهانه بیاری در آسانسور هرجا باز شد پرتت می کنم بیرون
همان موقع در آسانسور باز شد شیرین ابرویی بالا داد:

ـ چه حلال زاده

پوفی کردم و کلافی شیرین را به بیرون هل دادم

ـ عه چرا وحشی میشی جونم قراربود من پرتت کنم اصلاً تورو خدا ببین از سر کار میام شال و کلاه و نونوار می کنم میام ناز خانم می کشم اینم دستمزدم

بعد روی دستش می زنه

ـ ای شیرین بد بخت که دستت نمک نداره

دستش را می کشم و با اعتراض میگم :

شیرین جان بخدا زشته آرومتر

سوار ماشین شدیم وتا رستوران حرفی نزدیم شیرین تو فکر بود منم ترجیح دادم سکوت کنم

شیرین نگاهی به اطراف می کنه ماشین رو نگه می داره باهم پیاده می شیم قفل ماشین را می زنه موتوری از کنارش رد میشه متلک زشتی به شیرین میگه که شیرین عصبی داد زد خاک بر سرت با اون گوشواره تو گوشت

یکهو پسره موتور رو خاموش می کنه وبا طعنه گفت :

چی شد مورد پسند شما نبودم میمون خانم

ـ اگه من میمونم پس شما چرا سوار موتوری نگو از تبلیغ پفک زدی تو کار موتوری

پسره از موتور پیاده شد که سریع دستش روکشیدم وگفتم:

بیچاره نامزدت با این زبونت چی می کشه از دستت تو آخه دختر خوب ی نگاه به خودت بنداز مثل فیل و فنجون می مونید….

لبش و کج می کنه و ادامو در میاره و رو بر می گردونه وب حالت قهر جلوتر می ره داخل که میشیم نمی بینمش گوشی توی جیبم زنگ می زنه اسم بابا که میاد تماس و برقرار می کنم

سلام بابا

….

بابا با دوستم آمدم رستوران تا یک ساعت دیگه خونه ام

…….

باشه خداحافظ

دلم نمی یاد بابا رو تواین شرایط تنها بزارم ولی مگه شیرین می زاره نگاهی به سمت راست می کنم که شیرین را در حال دست تکان دادن می بینم

آخه دختر خوب جا قحط بود رفتی آنجا نشستی

وقتی می رسم به میز همین سئوال می پرسم که با ناز میگه:

آخه جای دنجی بود فضاش رمنتیک و عاشقانه ….

سریع می شینم و دستم را روی دهانش می گذارم که جفت ابروهایش بالا میره با صدایی از پشت سرم بر می گردم نیما معاون شرکت بود بلند می شوم و سلام می کنم نیما کنا ر شیرین نشست همزمان به من هم تعارف کرد که بشینم .

ـ خب تعریف کنید چی شد که داشتید خانم بنده رو خفه می کردید نمی ترسیدید با این کارتون اخراج شی
شیرین با ناز و صدای کشیده گفت :

وای نیما اخراجش کن عزیزم

ـ سلام

برمی گردم و به مردی که کنار صندلیم ایستاده نگاه می کنم با دیدنش تعجب میکنم! اسمش چی بود …

4/5 - (143 امتیاز)
اشتراک در
اطلاع از
guest
12 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
sety ღ
17 روز قبل

عزیزم لطفا تو قسمت عنوان بنویس مرسانا پارت…🙂

نسرین احمدی
نسرین احمدی
پاسخ به  sety ღ
17 روز قبل

من تو اول تیتر نوشتم رمان مرسانا:پارت بیست و پنج نگاه کنید

sety ღ
پاسخ به  نسرین احمدی
17 روز قبل

دیدم اونجا نوشتید
موقع ارسال پارت یه قسمتی هست که توش باید عنوان رو وارد کنید و شما مرسانای خالی رو نوشته بودید
ازتون میخوام کهاز این به بعد تو اون قسمت شماره پارت رو هم بنویسید

نسرین احمدی
نسرین احمدی
پاسخ به  sety ღ
17 روز قبل

ممنونم حتماً

saeid ..
17 روز قبل

خیلی قشنگ بانو

نسرین احمدی
نسرین احمدی
پاسخ به  saeid ..
17 روز قبل

ممنونم

الهه
الهه
17 روز قبل

خدا کنه با وکیل که میره پیش ‌پسر پیر زنه موفق بشه بی گناهی مادرش رو ثابت کنه

نسرین احمدی
نسرین احمدی
پاسخ به  الهه
17 روز قبل

اونجا که فکر نکنم بتونه ولی مهرسانا اونجا چیزی …. بخونی بهتره 🙏

الهه
الهه
پاسخ به  نسرین احمدی
17 روز قبل

پارت بعدی رو زودتر می زاری ؟
مشتاقم زودتر بدونم چه اتفاقی می افته

نسرین احمدی
نسرین احمدی
پاسخ به  الهه
17 روز قبل

خوشحالم که خوشت اومد واونقدر مشتاق و کنجکاوی،🥰

Fateme
17 روز قبل

خداکنه که اینبار بتونن بی‌گناهی رو ثابت کنن
عالی بود مثل همیشه عزیزم

نسرین احمدی
نسرین احمدی
پاسخ به  Fateme
17 روز قبل

ممنونم

دکمه بازگشت به بالا
12
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x