رمان مرسانا پارت 10
آقای امیر علی قبول کردند که به عنوان ضامن من حضور داشته باشند
امیر علی از این همه صراحت و جسارت در کلامم بدون هیچگونه شک و تردید ی جا میخورد
کیانی نگاهی به امیر علی می اندازد و می گوید :
ضمانت چی ؟
با خونسردی پایم را روی پای دیگرم می اندازم
امیر علی با اخم خیره ام می شود
شرط فقط آمدن به شرکت بود اینطور نیست؟
بله البته و قرار شد اینجا که آمدید ……….
با خشم خیره در چشمهایم شد
من فقط ضامن خانم راستین هستم
رو به آقای کیانی گفتم :
می توانید مهارتم با همین قرارداد و اشاره به قرارداد زیر دستش می کنم بسنجید
آقای کیانی نگاهی به قرارداد می اندازد و اخم در هم می کشد و نگاهی به امیر علی و نگین و بعد راستین می اندازد
لزومی نمی بینم من هم در بازی شما شرکت کنم یا بهتر بگم شرکت من جای بچه باریهای شما نیست من به نیروها اعتماد کامل دارم
صدای حرص خوردن نگین بخوبی به گوشم می رسد دست بر روی دسته صندلی می گذارم تا بلند شوم که متوجه ترس و استرس در نگاه راستین شدم که با انگشت پوست لبش را می کند هرچند که سعی داشت خودرا آرام نشان دهد دیگه مطمئن بودم که ریگی در کفششان هست
آقای کیانی اخم در هم می کشد دستهایش را از هم باز می کنه قرارداد زیر دستش را به طرفم میگیرد دستم را در از می کنم و کاغذها ی قرار داد را می گیرم با دقت تمام قرارداد را با ترجمه نکته به نکته می خوانم
نگین با ناز و ادا می گوید:
عزیزم شما از این قرارداد سر در نمی آرید فکر نکنم در تخصص تون باشه!
کارم که تمام شد قرار داد را روی میز می گذارم
آقای کیانی نگاهی به برگه های قرارداد روی میز و بعد من می اندازد
خب چی شد؟
لب هایم را جمع می کنم و با مکثی می گویم :
خب آقای کیانی این قرارداد چند میلیاردی برای شما ارزش داره درسته؟
چیزی نمی گوید
نگین لبخند نصف و نیمه ای می زند و می گوید:
خب که چی؟
بی توجه به سوالش به آقای کیانی نگاه می کنم
امیر علی با پر خاشگری می گوید :
چی می خوای بگی دخترک نفهم
به امیر علی نگاهی می اندازم
به جان خودم قسم به غرور خورد شده ام که تمام غرور پوشالی که از آن دم می زنی را به آتش می کشم
ابرویی بالا می دهم و با لبخندی کنج لب می گویم:
در آمد حاصل از قرار داد بسته شده را با امضاء تایید کن
دستش زا به چانه می زند و با نیشخند می گوید:
جالبه
صدای ریز خنده بقیه را می شنوم رو به آقای کیانی می کنم
به شرطی ترجمه می کنم که ایشون امضاءکنند
آقای کیانی چشم ریز می کند و مشکوک نگاهی به امیر علی و بقیه می اندازد و بعد نگاهی به من می کند و خطاب به امیر علی می گوید:
امضاءکن
امیر علی که ظاهرا انتظار همچین حرفی را ازآقای کیانی نداشت با تردید می پرسد
چکار کنم ؟
آقای کیانی خودکار را به سمتش می گیرد و با تشر فریاد می زند
گفتم امضاء کن زود باش…
صدای نفسهای عصبی امیر علی به گوشم می رسد با قدمهایی که تردید در آن به خوبی مشخص بود جلو می آید خودکار را می گیرد و آنقدردر دست فشار می دهد که هر آن انتظار خورد شدن آن را داشتم……
خیلی قشنگ بود🤣🤣🤣🤣
من اصلا نمیفهمم چی شد نویسنده عزیز
قلمت زیباست اما از نظرم خواننده رو نتونستی خیلی در جریان داستان قرار بدی
چند سالتونه؟؟؟
عزیزم تند تند پارت بذار اونم طولانیتر اصلا نمی فهمم چی به چیه
میتونم بپرسم چند سالتونه؟
برای چی میپرسین!؟🤔